التعليقة علی كتاب الكافي

التعليقة على اصول الكافى، يكى از تأليفات مرحوم ميرداماد (محمدباقربن محمدحسینى استرآبادى - م1041ق -) است كه در زمينه علوم نقلى به رشته تحرير در آمده است. آن گاه كه ميرداماد درصدد نگاشتن تعليقه‌اى بر كتاب «كافى» برآمد، دريافت كه بررسى اسناد روايات، بر بررسى متون و مضامين آنها مقدم است. به همين مناسبت، تصميم گرفت ابتدا در مجموعه‌اى موسوم به «الرواشح السماوية»، از علم درايه و احوال رواتْ سخن به ميان آورد و سپس به نوشتن تعليقات خود بر متون روايات «كافى» شريف بپردازد. ميرداماد، نام كتاب خود را «التعليقة على الكافى» نهاد.[۱]

التعلیقة علی کتاب الکافی
التعليقة علی كتاب الكافي
پدیدآورانمیرداماد، سید محمدباقر بن محمد (نویسنده) رجایی، مهدی (محقق)
عنوان‌های دیگرالکافی. اصول. شرح
ناشرمطبعة الخيام
مکان نشرقم - ایران
سال نشر1403 ‌‎ق
چاپ1
موضوعاحادیث شیعه - قرن 4ق. - نقد و تفسیر کلینی، محمد بن یعقوب، - 329ق. الکافی. اصول - نقد و تفسیر
زبانعربی
تعداد جلد1
کد کنگره
‏BP‎‏ ‎‏129‎‏ ‎‏/‎‏ک‎‏8‎‏ ‎‏ک‎‏22028‎‏9
نورلایبمطالعه و دانلود pdf

با بررسى كتاب، متوجه مى‌شويم كه ميرداماد، توفيق يافته تا بر روايات كتاب‌هاى «العقل والجهل»، «فضل العلم»، «التوحيد» و يك روايت از كتاب «الحجة»، تعليقاتى بنگارد و از بقيه كتاب، بازمانده است.[۲]

ساختار و گزارش محتوا

مباحثى كه ميرداماد در تعليقه خود بدان‌ها پرداخته، عبارتند از:

  1. بحث‌هاى لغوى؛ او در بعضى از موارد، به نقد ديدگاه‌هاى لغويان پرداخته و تبحّر خود را در مباحث لغوى نمايانده است.
  2. بحث‌هاى تفسيرى.
  3. بيان تصحيفاتى كه در الفاظ روايات وارده در اصول كافى صورت پذيرفته است.
  4. بحث‌هاى رجالى.
  5. شرح و تفسير روايات؛ او در اين بخش، از مسائل مختلف فقهى، تاريخى، فلسفى، عرفانى و... بهره جسته است.
  6. استفاده از روايات ساير كتب روايى؛ ميرداماد با استفاده از رواياتى كه در ساير كتب حديثى آمده‌اند، به شرح و توضيح روايات كتاب «كافى» پرداخته است.[۳]

به منظور شناساندن كتاب، به برخى از تعليقات ميرداماد اشاره مى‌شود:

نمونه‌هایى از تعليقات

كتاب العقل و الجهل

در تفسير روايت «إقبل فأقبل»، درباره عقل مى‌گويد كه منظور از آن، امر تكوينى ايجادى است، نه امر تكليفى تشريعى، سپس ادبار و اقبال را از تزايد و تنقّص عقل انسانى (قوه عاقله) مى‌داند. او معتقد است كه به سبب اين ويژگى‌ها، عقل انسانى، محبوب‌ترينِ خلق در نزد خداوند و مستحق امر و نهى تكليفى تشريعى شده است.[۴]

كتاب فضل العلم

روايتى در كتاب «الكافى» نقل شده كه در آن، پيامبر(ص)، علم را بدين گونه تقسيم‌بندى كرده است:

انما العلم ثلاثة: آية محكمة، أو فريضة عادلة، أو سنّة قائمة و ما خلاهن فهو فضل.

ميردامادْ معتقد است كه منظور از آيه محكمه، علم نظرى است كه شامل شناخت مبدأ و معاد و رسالت مى‌شود و از آن به فقه اكبر ياد شده است (نكته جالب توجه آن كه او با وجود فقيه بودن، مباحث اعتقادى را فقه اكبر مى‌خواند). فريضه عادله، همان فقه اصغر است كه به مباحث احكام حلال و حرام مى‌پردازد و سنّت قائمه، علم تهذيب اخلاق و تكميل آداب در سفر به سوى خداوند و طى مسير در فناى في اللّه است.

او مدّعى است كه برهان صدّيقين را مى‌توان از آيات و روايات متعددى به دست آورد؛ از جمله آن روايات، روايت يازدهم از باب «نوادر» است كه در آن، چنين آمده است: وجدت علم الناس كلّه في أربع: أوّلها أن تعرف ربّك.

آن گاه مى‌افزايد:

پس حق علم، آن است كه با نگاه به «وجود بما هو وجود»، خدا و سپس مراحل پايين‌تر را بشناسى، چنان كه مسلك برهان لِمّى و روش صديقين، است. صدّيقين آنان‌اند كه با حق بر خلقْ استشهاد مى‌كنند، نه با خلق بر حق، و سرّ گفتار خدا را مى‌فهمند:«أو لم يكف بربك أنه على كل شىء شهيد».

ميرداماد، معتقد است كه سند روايت معروف به مقبوله عمر بن حنظله در عينِ حال كه ايراداتى دارد، صحيح است و اظهار مى‌دارد كه برخى از اصحاب، محمد بن عيسى و داوود بن حصين را - كه در سند حديث هستند - ضعيف به شمار آورده‌اند؛ ولى هر دوى ايشان ثقه هستند. او اظهار مى‌كند كه محمد بن عيسى، عبيدى نيست؛ بلكه اشعريِ قمى است. او در مورد خود عمر بن حنظله هم اعتقاد به توثيق دارد.[۵]

كتاب التوحيد

ميرداماد در ابتداى تعليقه بر اين بخش، عنوان مى‌كند كه كتاب التوحيد، قلب علم حديث است و روح كتاب «الكافى»، سپس بيان مى‌كند كه علما اصرار دارند كه احاديثى كه اسنادى ضعيف دارند، در اين كتاب (باب توحيد) ذكر نشوند و در صورت ذكر، حتماً به ضعيف بودن سند آنها اشاره شود. اين روش، متفاوت با شيوه ايشان در ساير ابواب است. آنان در ابواب ديگر، تساهل روا مى‌دارند و چنين دقّتى را (خصوصاً در مندوبات احكام، مكروهات، قصص و فضايل اعمال) به كار نمى‌بندند. همچنين از نقل روايات جعلى امتناع كرده، به درج اين گونه روايات، حتى با تصريح بر موضوع بودنشان راضى نمى‌شوند.

ميرداماد، در پایان، از تمام كسانى كه از او اجازه روايت دارند، به اصرار مى‌خواهد كه آنچه را دانشمندان گذشته مورد تأكيد قرار داده‌اند، فروگذار نكنند.[۶]

باب حدوث العالم و اثبات المحدث

ميرداماد با توجّه به روايات اين باب، توضيح بيشترى نسبت به روايات دارد. در پایان روايت اوّل، بحثى راجع به هشام مطرح كرده و برخى از رواياتى را كه در شأن اوست، نقل مى‌كند. هشام از شاگردان ابوشاكر زنديق است و اين شاگردى، عقايد هشام را در هاله‌اى از ابهام فروبرده است. ميرداماد به اين ايراد، اين گونه جواب مى‌دهد:الحكمة ضالة المؤمن تؤخذ حيث و جدت.

نقد ديدگاه مرحوم كلينى در مباحث اراده، از ديگر مطالبى است كه در اين بخش آمده است. بحثى در باب شرور، پایان بخش مباحث مربوط به اراده است.

در باب «معانى الأسماء واشتقاقها»، روايتى بدين صورت آمده است:

عن أبى عبداللّه(ع) قال: قال رجل عنده: «اللّه أكبر»، فقال: «اللّه أكبر من أيّ شىء؟»، فقال: «من كل شىء»، فقال أبوعبداللّه(ع): «حدّدته»، فقال الرجل: «كيف أقول؟»، قال: قل اللّه أكبر من أن يوصف.

ميرداماد مى‌نويسد كه در كتاب‌هاى مافوق الطبيعه، با برهان يقينى ثابت شد كه خداوند متعال، در مجد و كمال و عزّ و جلال، غير متناهى است و هرچه را كه عقل فرض كند، خداوند به نحو غير متناهى، بالاتر از آن است:

و كذلك آية مرتبة فرضها العقل من مراتب تلك اللاتناهيات فانها و مافوقها الى لانهایة اللاتناهيات من كل جهة متحقّقة هناك بالفعل في وحدة صرفة حقة.

كسى كه در شناخت به مرتبه‌اى رسيد ‎كه خداوند را كمال و فوق كمال و تمام فوق تمام دانست، اميد است كه به مرحله خروج از نصاب تحديد و تشبيه برسد.

ميرداماد، پس از بيان مطالب فوق، مى‌گويد اگر آنچه را كه گفته شد، فهميدى، كلام مولايمان امام صادق(ع) كه فرمود: (أكبر من كل شىءٍ حدّدته) را خواهى فهميد. اين فرمايش امام صادق(ع) بيانى است كه با بليغ‌ترين وجه، به همان مطلبى كه در بالا بدان اشاره شد، پرداخته است.

او در ادامه، درباره حديثى مرسل از امام رضا(ع) مى‌گويد كه نظير اين احاديث، برتر از آن هستند كه نياز به سند داشته باشند و ارسال سند، مشكلى برای روايتْ ايجاد نمى‌كند، چون متن اين روايات، آسمانى است و خود روايت، گواه است بر اين كه از منبع وحى سرچشمه گرفته است. چنان كه «نهج‌البلاغه»، خود، بزرگ‌ترين شاهد بر مسند بودن خويش است.

ميرداماد، در ذيل روايت دوم از باب «الحركة والانتقال»، روايتى درباره معراج پيامبر(ص) نقل مى‌كند كه راوى، سؤال‌هایى درباره آيات سوره نجم پرسيده است و حضرت كاظم(ع)، بدان‌ها پاسخ مى‌دهد.

او در تفسير روايت سوم از روايات همين باب، درباره لزوم «ولیّ» بعد از پيامبر، مباحثى را مطرح مى‌كند و عنوان مى‌كند كه بر پيامبر(ص) واجب بود كه معارف الهى را به بيانى عامّه فهم، بيان كند و مسائل غامض حِكمى و اسرار را در بطون آن كلمات قرار دهد تا هر صاحب بصيرتى به ميزان انديشه‌اش از آنها بهره‌مند شود؛ سپس اوصيا و اولیاى آن حضرت، پرده‌ها را كنار زنند و اسرار را بر ملا كنند. پس تبليغ رسالت، مرتبه نبى و رسول است و كشف و تأويل، وظيفه وصى و ولى. بدين جهت است كه پيامبر(ص) به امام على(ع) فرمود: انّك تقاتل على تأويل القرآن كما أنا قاتلت على تنزيله.

وى در پایان تعليقه بر حديث هفتم از «باب العرش والكرسى»، در تشريح عبارت «انّ اللّه حمل دينه و علمه الماء»، اظهار مى‌دارد كه در بسيارى از آيات و روايات، لفظ آب بر علم و عقل قدسى، و لفظ «ارض» بر نفس مجرد - كه در حقيقت، پذيراى علوم و معارف است - اطلاق شده است. از همين موارد است، قول خداوند كه در آيه پنجم سوره حج مى‌فرمايد:

و ترى الأرض هامدة فاذا أنزلنا عليها الماء اهتزت و ربت وأنبتت من كل زوج بهيج.

در باب وحدت عددى خداوند، روايات متعددى آمده است. از جمله، روايت معروفى كه در روز جمل، كسى برخاست و از امام على(ع) درباره توحيد خداوند سؤال كرد و حضرت على(ع) نيز بدو پاسخ داد و وحدت عددى را از خداوندْ نفى نمود.

و روايت پنجم از باب «جوامع التوحيد» آمده است: الواحد بلا تأويل العدد.

ولى جمله‌اى از امام سجاد(ع) در «صحيفه سجّاديه» نقل شده است كه: لك يا الهى وحدانية العدد.

ميرداماد، ضمن تعليقه بر اين روايت، وحدت عددى را از خداوند نفى مى‌كند و عبارت «صحيفه» را خلاف نصوص در ديگر مواضع مى‌داند. او بدون توضيحى افزون بر آنچه ذكر شد، تلويحاً به عدم صدور جمله فوق از امام سجاد(ع) اشاره دارد و دليل خلاف بودن عبارت «صحيفه» را آيه«لقد كفروا الذين قالوا انّ اللّه ثالث ثلاثة» مى‌داند.

در بحث از روايت ششم همين باب، در مورد جمله «خالق اذ لا مخلوق»، معتقد به دو نحو خالقيت برای خداوند مى‌شود: 1) خالقيت ذاتى كه از صفات ذات است؛ 2) خالقيت اضافى كه از صفات فعل است.

او در روايت هفتم از همين باب، به توضيح جمله «بديع لم يكن» مى‌پردازد و با بيان اين مطلب كه خداوندْ جهان را يك جا آفريده است، اظهار مى‌دارد كه تقدم و تأخّر، فقط در موجوداتِ زمانى تحقّق پيدا مى‌كند و اين نكته را مطابق مذهب حكما و برخى از معتزله (نظير نظّام) مى‌داند.

ميرداماد با نقل كلام شهرستانى، به توجيه عقايد معتزله مى‌پردازد و مى‌نويسد:

لو كان قال والتقدم والتأخّر انّما يقع في حدوثها الزمانى دون حدوثها الدهرى لكان قد أصاب سرّ الحق من الحكمة.

آن گاه، داستانى را از «كشّاف» زمخشرى نقل مى‌كند كه عبداللّه بن طاهر به حسین بن فضل گفت: از آياتى كه فهم آن برای من مشكل است، آيه«كل يوم هو في شأن» است. حسین در جوابش گفت: أما قوله «كل يوم هو في شأن» فانّها من شؤون يبديها لاشؤون يبتديها.عبداللّه برخاست و پيشانى او را بوسيد.[۷]

كتاب الحجة

ميرداماد، از احاديث «كتاب الحجة»، فقط به يك حديث اشاره كرده و به تبيين واژه «زنديق» پرداخته و به دليل اطلاق عنوان زنديق، اشاره نموده است.

گويا دين زرتشت، كتابى به نام «زند» داشته است كه مجوس و ملحدان از آن پيروى می‌كردند، لذا به آنها زنديق گفته شده است.

ميرداماد، در پایان اين تعليقه، به توثيق ابن اسحاق - كه از روات است - پرداخته است.[۸]

نسخه شناسى

  1. نسخه خطى كتابخانه دانشگاه تهران.
  2. نسخه كتابخانه آقاى سيد‌ ‎مهدى رجايى (محقق و مصحح نسخه موجود در برنامه).

نسخه حاضر در برنامه به تحقيق آقاى سيد‌ ‎مهدى رجايى در قطع وزيرى با جلد گالينگور در 394 صفحه در سال 1403ق توسط انتشارات خيام، قم منتشر شده است. نوبت چاپ نامعلوم است.

پانویس


منابع مقاله

  1. جوادى، قاسم، نگاهى به التعليقه على اصول الكافى، فصلنامه علوم حديث، بهار 1379 - شماره 15 ISC (11 صفحه - از 186 تا 196).
  2. مقدمه محقق (سيد‌ ‎مهدى رجائى) بر کتاب