التعریف بطبقات الأمم

التعریف بطبقات الأمم، اثر قاضی صاعد‌ اندلسی (462-420ق)، با تحقیق و تصحیح غلامرضا جمشیدنژاد، کتابی است پیرامون تاریخ علوم جهان و دانشمندان تا قرن پنجم هجری که به زبان عربی نوشته شده است.

التعريف بطبقات الأمم
التعریف بطبقات الأمم
پدیدآورانابن صاعد اندلسي، صاعد بن احمد (نویسنده) جمشیدنژاد، غلامرضا (مقدمه‌نويس و مصحح)
عنوان‌های دیگرساير عناوين: طبقات الامم

عنوان فرعی: تاريخ جهانیعلوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجری

عنوان قراردادی: طبقات الامم. فارسی
ناشرهجرت - مرکز پژوهشی ميراث مکتوب
مکان نشرایران - تهران
سال نشر1376ش
چاپ1
موضوع1.دانشمندان - سرگذشت‌نامه 2.علوم - تاريخ - متون قديمی تا قرن 14
زبانعربی
تعداد جلد1
کد کنگره
‏Q‎‏ ‎‏124‎‏/‎‏97‎‏ ‎‏/‎‏الف‎‏2‎‏ ‎‏ط‎‏2041
نورلایبمطالعه و دانلود pdf

مقدمه کتاب به زبان فارسی است.

ساختار

کتاب با مقدمه مفصل محقق آغاز شده و نویسنده کتابش را در چهار باب تنظیم کرده و باب چهارم آن را ده فصل قرار داده است.

گزارش محتوا

محقق کتاب، شرح و توضیح مفصلی را با عنوان مقدمه، در آغاز کتاب آورده که تقریباً به مقدار اصل کتاب حجم دارد و در آن ضمن ارائه شرح زندگی و تخصص‌های نویسنده و کارهای رصدی وی، تحقیق مفصلی درباره آثار او و سرنوشت آنان کرده است. نسخه‌های خطی و چاپی کتاب را پیگیری و شناسایی کرده و نقدهای تفصیلی به بعضی چاپ‌های آن نگاشته است.[۱]

نویسنده در باب نخست، به تقسیم امت‌های قدیم می‌پردازد و محدوده هفت امت کهن: امت فارسی، کلدانی، یونانی، قبطی، ترک، هندی و چین را تبیین کرده و گوناگونی‌های دینی و زبانی در درون هرکدام از امت‌های مزبور را از امور متأخر می‌شمارد. در باب دوم، به تفاوت‌های فکری و ذوقی اقوام می‌پردازد و همه را در دو گروه مهتمان به علم و بی اهتمامان به آن جای می‌دهد. باب سوم را به دو ملت ترک و چین که هر دو از دیدگاه وی جزو ملت‌های بی اهتمام به دانش هستند، اختصاص می‌دهد؛ با این تفاوت که چینیان را هنرمند و ترکان را جنگجو معرفی می‌کند. در ادامه به گروه‌های دیگر که علاقه‌ای به علم ندارند و به هنر و جنگ هم اهتمام نمی‌ورزند، اشاره می‌کند و آن را از آثار شرایط آب و هوایی دانسته و چنین مردمی را همتای بهایم می‌شمارد. از دیدگاه قاضی ارزشمندی انسان در اهتمام به معارف دینی، بشری، فلسفه و مسائل از این دست است. هنرمندی و یا تخصص در فنون جنگاوری در مرحله پایین تری قرار دارد و افراد و اقوامی که نه از آن بهره‌مند هستند و نه از این سهمی دارند، هم رتبه بهایم به حساب می‌آیند.[۲]

نویسنده در باب چهارم که مهم‌ترین و طولانی‌ترین بخش است، طی ده فصل به تاریخچه علم در میان اقوام علاقه مند به آن می‌پردازد و از آنجایی که سرچشمه دانش و دین را هندیان می‌داند، فصل نخست را به آنان اختصاص می‌دهد. ضمن اعتراف به کمبود منابع جهت اطلاع از هند، آنان را در بسیاری علوم و دانش‌ها برتر از دیگران می‌شمارد. آنان را موحد می‌داند و ظواهر شرک آمیز ادیان هندی را توجیه می‌کند. در فصل دوم به قوم فارس می‌پردازد و آنان را قومی شریف، باعزت، سیاستمدار و عدالت جو می‌شمارد و به علت قدرت و سیطره و توانمندی پادشاهان فارس، تعبیر «ملک الملوک» را لایق آنان می‌داند. علاقه مندی‌های ایرانیان را یاد می‌کند و بحث نه چندان طولانی درباره تاریخ پادشاهی ایران ارائه می‌دهد. بعضی از کتب ایرانیان را ذکر می‌کند و آنان را مردمی موحد و تابع دین نوح می‌شمارد که بعدها توسط زردشت مجوس شدند.

شمه‌ای از باورهای مجوسی را یاد می‌کند، به چگونگی سقوط پادشاهی فارس در برابر مسلمانان اشاره می‌نماید. فصل سوم را به دانش در بین کلدانیان اختصاص می‌دهد؛ ضمن یادکرد از پاره‌ای پادشاهان جبار آنان، دل مشغولی‌های علمی کلدانیان و بعضی از علمای آنان را یادآور می‌گردد.[۳]

نویسنده در فصل چهارم، به یونانیان می‌پردازد و ضمن یادکرد از اسکندر مقدونی و سلسله بطالسه، به تحدید سرزمین یونان می‌پردازد و آنگاه به فلسفه در بین یونانیان می‌نگرد و آرای پنج تن از بزرگان فلسفه یونان را برمی شمارد و ریشه معارف یونانی را شامی و مصری معرفی می‌کند. همچنین اشاره‌ای به شارحان آثار ارسطو می‌کند و نامی از فلاسفه یونانی روزگار اسلام می‌برد. آنگاه تعدادی از اطبا و نویسندگان یونانی را نام می‌برد و در پایان ضمن نقل نقد محمد بن زکریای رازی بر ارسطوطالیس، به داوری می‌نشیند و حق را به جانب ارسطوطالیس می‌دهد.[۴]

فصل پنجم، ویژه علم در بین رومیان است. نویسنده ابتدا حدود مملکت روم را بیان می‌کند و سپس به حکمای رومی و کارهایی که انجام دادند، می‌پردازد و تأثیر به کارگیری آنان را از سوی خلفا و حاکمان اسلامی یاد می‌کند.[۵]

فصل ششم به مصریان اختصاص دارد. نویسنده مصر را کشوری با آثار قدیمی می‌شمارد و پس از تعیین حدود آن، آرا و‌اندیشه‌های مصریان را قبل از طوفان نوح(ع) بازگو می‌کند و سپس به سیر فلسفه در مصر پس از طوفان می‌پردازد و از آثار و کتبی که از آنان باقی مانده است، یاد می‌کند.[۶]

فصل هفتم، به دانش در بین عرب‌ها اختصاص دارد. نویسنده عرب‌ها را به دو بخش عرب ازبین رفته و عرب موجود تقسیم می‌کند. اقوامی چون عاد، ثمود، طسم، جدیس، عمالقه و جرهم را عرب بائده می‌شمارد و قحطان و عدنان را عرب باقی مانده. آنگاه به گوشه‌هایی از زندگی و نوع آن و نیز علاقات فکری و دینی آنان قبل از اسلام می‌پردازد و پس از تعیین حدود بلدان عربی، روند تاریخ بین عرب‌های بعد از اسلام و شکوفایی در عصر عباسیان را یاد می‌کند.[۷]

فصل هشتم را باید ادامه فصل هفتم شمرد. نویسنده در این فصل، دانش در میان مسلمانان را توضیح می‌دهد و به تفصیل جریان فلسفه، ترجمه، طب، شیمی و دیگر علوم و نیز سرآمدان در هریک را بازگو می‌کند.[۸]

فصل نهم را نیز باید ادامه فصل هفتم شمرد؛ زیرا نویسنده در این فصل به دانش در‌اندلس پس از سیطره مسلمانان می‌پردازد. این فصل که طولانی‌ترین فصل از فصول ده گانه کتاب است، از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است؛ زیرا آگاهی‌ها و اطلاعات موجود در آن به علت معیشت نویسنده در‌اندلس، دقیق تر و مستندتر است. نویسنده خود در این فصل، در بسیاری موارد، بر مستقیم بودن اطلاعات تأکید می‌کند. در این فصل، شرح کارهای بسیاری از علما و به ویژه معاصران او را می‌توان یافت.[۹]

فصل دهم ویژه علم در نزد بنی اسرائیل است. نویسنده، بنی اسرائیلیان را اهل فلسفه نمی‌داند، بلکه آنان را از اصحاب شرایع می‌شمارد و اخبار انبیا و خلقت در بین مسلمانان را مأخوذ از آنان می‌داند که توسط اشخاصی چون عبدالله بن عباس، کعب الاحبار و وهب بن منبه به تاریخ مسلمانان انتقال یافته است. نویسنده، آنان را مردمی دقیق در تاریخ می‌شمارد و از عالمان یهودی که در دربار خلفای اسلامی رشد کرده و آوازه‌ای یافته‌اند، یاد می‌کند. پایان کتاب با همین فصل است.

نویسنده در این کتاب، رویکردی خاص به مقوله علم دارد که بر پایه آن می‌توان این اثر را در رده کتب تاریخ علم قرار داد. در سده‌های سوم، چهارم و پنجم هجری جریانی در جهان اسلام به وجود آمد که در طی آن شاهد حرکتی شگرف در تدوین و تکامل کتب تاریخی هستیم. نقطه اوج این جریان که به تاریخ نه به عنوان رشته‌ای از حوادث و رویدادها، بلکه به شکل تحلیلی و منتقدانه نگاه می‌کند، در جهان اسلام در فلسفه تاریخ ابن خلدون به ثمر نشست. کتاب حاضر، از آثار همین دوره است که بنا بر مقدمه مصحح و مترجم آن، بعدها منبع کتب مهمی چون «تاریخ الحکماء» قفطی و «عیون الأنباء» ابن ابیاصیبعه و جز اینان قرار گرفته است.[۱۰]

در بررسی اجمالی این کتاب، چنین می‌نماید که نویسنده قصد داشته مجموعه‌ای شامل دانش و دستاوردهای بشری عرضه کند. این کتاب فهرست نیست و قصد آن را نداشته که مانند ابن ندیم مجموعه کتب موجود را معرفی کند، بلکه می‌خواسته ‌اندوخته‌های معنوی بشری را نام برد؛ اعم از اینکه به صورت کتابییا مهارتی یا ویژگی‌ای از مردمان باشد و اینجاست که به کاوش احوال مردمان گذشته و روزگار خود می‌پردازد و کتابی می‌نویسد در مورد تاریخ، مردم شناسی و قوم شناسی که البته در آن فهرستی از مجموعه کتاب‌های در دسترس آن عصر‌اندلس را نیز ارائه می‌کند.[۱۱]

در این کتاب، از احوال و تاریخ ملت‌ها گفته شده و در تشریح سرزمین‌های تحت پوشش آن‌ها، توصیف نسبتا دقیقی عرضه گردیده است؛ بااین حال، این کتاب نه جغرافیاست و نه تاریخ. اگر بخواهیم آن را در این رده بررسی کنیم، در مقایسه با کتب تاریخ و جغرافیای آن عصر، مانند «التنبیه و الإشراف» و «مروج الذهب» مسعودی و یا «ما للهند» بیرونی و جز اینها جایگاه درخور توجهی ندارد.[۱۲]

تقسیم بندی و تشریح احوال و خصائص ملل با توجه به وجوه تمایز آن‌ها (یعنی زبان، چهره و اخلاق) این کتاب را در زمره کتاب‌های مردم شناسی نیز قرار می‌دهد؛ تا جایی که افرادی چون محسن مهدی او را مؤسس علم مردم شناسی دانسته‌اند.[۱۳]

نویسنده در این کتاب، دست به تقسیم ملت‌ها با توجه به میزان توفیق آن‌ها در کسب علم زده است و به تشریح داشته‌های علمی آن‌ها می‌پردازد و گرچه برای توصیف اقوام، چارچوب‌هایی چون زبان و قومیت را انتخاب نموده، اما محوری‌ترین معیار قضاوت خویش را همین نکته؛ یعنی میزان عنایت ملل و اقوام به علم قرار داده است و همین ویژگی است که آن را در جایگاه کتب تاریخ علم قرار می‌دهد.[۱۴]

از ویژگی‌های این اثر، آن است که نویسنده پس از بیان تنوع و گوناگونی نوع بشر، به معرفی نخستین اقوام باستانی و مختصری از احوال و تاریخ آن‌ها می‌پردازد و خصوصیات آنها را شرح می‌دهد.[۱۵]

آنچه این کتاب را از آثار دیگر قاضی صاعد متفاوت می‌سازد، شرح دقیق ‌اندوخته‌های علمی این ملت‌هاست؛ مثلاًدر توصیف نجوم نزد اقوام هندی به تشریح دقیق تفاوت‌های بین مکاتب مختلف می‌پردازد و دوره‌های نجومی آن‌ها را شرح می‌دهد و حتی میزان اختلاف آن را با روش ایرانیان ذکر می‌نماید. نویسنده در بیان این اطلاعات که حاکی از آشنایی وی با پیشرفته‌ترین سطح نجوم آن روزگار است، وارد جزئیات نشده و تأکید می‌کند برای آگاهی بیشتر به کتاب دیگر وی «المؤلّف فی إصلاح حرکات النجوم» مراجعه شود.[۱۶]

حرکت نویسنده در مرز میان تاریخ و علم و نوشتن کتابیکه تحول علم را در گذر تاریخ در جای جای جهان آن روزگار جستجو کند، چنان تازه و بی سابقه است که وی را شایسته دریافت عنوان «اولین مورخ علم» می‌کند؛ زیرا درعین حال که هم در حوزه تاریخ و هم علم به کمال روزگار خویش رسیده، اثری خلق کرده است در باب تاریخ علم، نه کتابیعلمی یا تاریخ محض.[۱۷]

نویسنده گرچه سنت مورخان هم عصر خود را در ثبت دقیق تاریخ‌نگاری سیاسی رعایت ننموده، ولی همواره به توالی زمانی توجه داشته و در عین ملاحظه تقسیم بندی‌هایی بر مبنای جغرافیا و زبان در نقل مطالب، تسلسل زمانی را نیز رعایت نموده است؛ چنان که در این کتاب، همواره می‌توان شکل خطی تاریخی را پی گرفت و با شناختی که تا به امروز از منابع حاصل شده است، می‌توان «التعریف بطبقات الأمم» را نخستین کتاب در تاریخ علم دانست.[۱۸]

وضعیت کتاب

فهرست مطالب در ابتدا و فهرست نام کسان، جای‌ها، کتاب‌ها و امت‌ها و قبایل مذکور در متن، به همراه فهرست منابع و مآخذ مورد استفاده محقق، در انتهای کتاب آمده است. در پاورقی‌ها بیشتر به ذکر نسخه بدل‌ها پرداخته شده است.[۱۹]

پانویس

منابع مقاله

  1. مقدمه و متن کتاب.
  2. افتخاری، فرشته، «نگاهی به کتاب» التعریف بطبقات الأمم «از قاضی صاعد‌اندلسی (462-420ق)»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله: تاریخ علم، شماره 5، بهار و تابستان 1385 (10 صفحه، از 83 تا 92).
  3. سلطانی، محمدعلی، «گذری بر التعریف بطبقات الأمم»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله: آینه پژوهش، شماره 47، آذر و دی 1376 (5 صفحه، از 38 تا 42).


وابسته‌ها