ادبیات تطبیقی: مفاهیم، مکاتب، انواع و پیکرهها
ادبیات تطبیقی: مفاهیم، مکاتب، انواع و پیکرهها تألیف بهمن نامور مطلق؛ نویسنده در این کتاب میکوشد بعد از تشریح مبانی، مفاهیم بنیادی، رویکردها، کارکردها و مکاتب ادبیات تطبیقی، زمینه را برای گسترش این رویکرد مطالعاتی به ادبیات در ایران فراهم آورد.
ادبیات تطبیقی: مفاهیم، مکاتب، انواع و پیکرهها | |
---|---|
پدیدآوران | نامور مطلق، بهمن (نویسنده) |
ناشر | لوگوس |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1401 |
شابک | 5ـ43ـ7825ـ622ـ978 |
موضوع | ادبیات تطبیقی,iteratureB Comparative,ادبیات تطبیقی -- روششناسی,iteratureB Comparative -- Methodology |
کد کنگره | PN ۸۷۹/ن۲الف۴ |
ساختار
کتاب در 9 فصل به نگارش درآمده است.
گزارش کتاب
ادبیات تطبیقی یکی از فرهنگیترین و در عین حال سیاسیترین رشتهها یا شاخههای ادبی محسوب میشود. به همین دلیل به طور تنگاتنگ با آراء و تفکر فرهنگها پیوند میخورد. در نتیجه هر فرهنگی با نگرش و بینش خود آن را تعریف میکند و کاربردهایش را معرفی میکند. به طور دقیقتر اینکه بخشی از ادبیات تطبیقی بیشک علمی و خارج از مباحث فرهنگی خاص قابل طرح است؛ اما بخشی دیگر به فرهنگها و نگرش آنها مربوط میشود؛ به همین دلیل در هر فرهنگی تألیف واقعی دربارۀ ادبیات تطبیقی صورت گیرد، نشانههای فرهنگی آن جامعه را میتوان با شدت و ضعف در آن تألیف مشاهده نمود.
این رشته و حوزه میتواند وضعیت ادبی ما را در سطح جهانی رصد کند و نسبت به کمبودها و آسیبهای آن واکنش نشان دهد. ادبیات تطبیقی افزون بر کارکردهای دیگر، چون مرزبانی است که چگونگی مبادلات ادبی و خروج آن و موازنۀ تبادلات ادبی را احصا و بررسی میکند.
فصلهای این کتاب هر کدام به یک یا دو موضوع مهم در حوزۀ ادبیات تطبیقی اختصاص یافتهاند. نویسنده در این کتاب میکوشد بعد از تشریح مبانی، مفاهیم بنیادی، رویکردها، کارکردها و مکاتب ادبیات تطبیقی، زمینه را برای گسترش این رویکرد مطالعاتی به ادبیات در ایران فراهم آورد.
در فصل اول کوشیده شده تا نخست تطبیق نه به عنوان امری که صرفاً در مطالعات ادبیات مورد استفاده قرار میگیرد، بلکه در یک سیر درزمانی و مفهومی از تطبیق تا مطالعات تطبیقی و از دانشهای تطبیقی تا ادبیات تطبیقی به عنوان فرایندی پیوسته بررسی شود. در این رویکرد درزمانی است که جایگاه خطی ادبیات تطبیقی مشخص میشود. همچنین در یک نگرش بینارشتهای، کوشیده شده تا ادبیات تطبیقی نه به عنوان دانشی منفرد، بلکه دانشی پیوسته با شاخهای بزرگ از دانشها یعنی دانشهای تطبیقی مطالعه شود.
ادبیات که عنصر اصلی و اولیۀ ادبیات تطبیقی است، نیاز به بازتعریف از دیدگاه تطبیقی دارد. نسبت میان ادبیات و ادبیات تطبیقی یکی از مباحث چالشزا در تاریخ این دانش محسوب میگردد. به همین دلیل در فصل دوم کوشیده شده تا تعریف از ادبیات تطبیقی بهویژه در دورۀ معاصر و نسبت آن با ادبیات تطبیقی مشخص گردد. بیشک نظریههای گوناگون حتی متضاد در اینباره از سوی محققان و جریانهای تحقیقی موجب میشود تا چند نوع نسبت مورد بررسی و شناسایی و معرفی قرار گیرند.
ادبیات تطبیقی یکی از پرتعریفترین دانشها و شاخههای علمی است. تعاریف متععد این رشته موجب شده تا مشکلات آن دوچندان شود. در فصل سوم سیری تاریخی از تعاریف گوناگون ارائه شده و کارکردهای متفاوت مورد بررسی قرار گرفته است. کارکردهای این رشته گاه از تفاوت در آرای گوناگون تا حد تضاد میان آنها گسترش مییابد.
مکاتب ادبیات تطبیقی در این دانش نقش تعیینکنندهای بازی کردهاند. چند مکتب بزرگ در بستر این شاخه شکل گرفتهاند که رابطۀ میان آنها موجب بحران در ادبیات تطبیقی گردید؛ زیرا بهویژه تضاد نگرشی میان مکتب فرانسوی و مکتب آمریکایی چنان عمیق و بنیادین است که دانش ادبیات تطبیقی را با بحرانهای عمیقی در دهههای گذشته مواجه کرده است. در فصل چهارم به این دو مکتب بسنده نشده و تا حد امکان به مکاتب دیگر نیز پرداخته شده است. به همین دلیل افزون بر مکاتب شوروی سابق و آلمان، کوشیده شده تا به مکتب هندی نیز توجه شود.
منظور از ادبیاتهای بینافرهنگی آن دسته از ادبیاتهاست که جوهر بینافرهنگی و بیناتمدنی دارند. برای مثال ادبیات اگزوتیک ادبیات بینافرهنگی است، زیرا بدون تلاقی دو فرهنگ نمیتواند محقق شود. در فصل پنجم به موضوعاتی مانند ادبیات مهاجرت پرداخته شده که بخش گستردهای از مطالعات ادبیات تطبیقی معاصر را شامل میگردد. در واقع این نوع از ادبیاتها موضوع اصلی و اساسی ادبیات تطبیقی محسوب میشوند.
رابطۀ ادبیات تطبیقی و برخی دیگر از شاخههای ادبیات پیچیده است و تا نسبت میان آنها مشخص نشود، حوزههای فعالیتهای آنها میتواند تداخل داشته باشد. ادبیات ملی، ادبیات جهانی، ادبیات همگانی و ادبیات خارجی هرکدام حوزههای فعالیتهای کموبیش خاصی را دارند و هر یک نسبت ویژهای نیز با ادبیات تطبیقی برقرار کردهاند. در فصل ششم به رابطۀ ادبیات تطبیقی و دیگر شاخههای ادبیات پرداخته شده است.
مباحثی مانند بوطیقای تطبیقی، مقایسهپذیری و مقایسهناپذیری یا نامتغیرها و متغیرهای ادبیات تطبیقی از این جهت مهم هستند که مبانی معرفتی دانش ادبیات تطبیقی را مستحکم میکنند. بوطیقای ادبیات تطبیقی به گونهشناسی و شناخت نسبت میان گونههای متفاوت درونی و رابطۀ ادبیات تطبیقی با بیرون سامان میبخشد. به طور کلی بوطیقا برای بهنظم درآوردن عناصر و امور ضروری است و هیچ تحقیقی از آن بینیاز نیست. مفاهیم مقایسهشدنی و مقایسهنشدنی در ادبیات تطبیقی از مسائل اساسی است که در فصل هفتم به آن اشاره شده است. موضوع دوگانۀ متغیر/نامتغیرها نیز که به عناصر جوهری و ثابت و عناصر ناپایدار و تغییرناپذیر میپردازد، برای دانشی مانند ادبیات تطبیقی بهویژه برای روشنکردن پیکرههای مطالعاتی لازم است که در این فصل به آن پرداخته شده است.
پیکرهشناسی ادبی به این معنا که «چه آثاری قابل تحقیق در ادبیات تطبیقی هستند؟» از مسائل مهم در ادبیات تطبیقی است. در فصل هشتم به دوگونه از روابط، یعنی روابط درونرشتهای و روابط بینارشتهای پرداخته شده است. منظور از رشته همان ادبیات است، به همین دلیل روابط درونرشتهای به آن بخش از مطالعات ادبیات تطبیقی اطلاق میشود که هر دو پیکرۀ مطالعاتی ادبی باشند. هنگامی که از روابط بینارشته سخن گفته میشود، منظور مطالعاتی است که یک پیکرۀ آن ادبی و دیگری از حوزه و رشتهای دیگر است؛ فصل هشتم به قسم نخست یعنی روابط درونرشتهای بسنده میکند و قسم دوم در فصل پایانی بررسی شده است.[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات