أحوال النفس
أحوال النفس (رسالة في النفس و بقائها و معادها و يليها ثلاث رسائل في النفس)، از تأليفات شيخالرئيس بوعلى سينا و به زبان عربى مىباشد. موضوع کتاب را خود مؤلف، در مقدمه، به این صورت بيان مىنمايد: «إنّ الرّسالة تشتمل على مخ ما تؤدي إليه البراهین من حال النفس الإنسانية و لباب ما أوقف عليه البحث الشافي من أمر بقائها و إن انتقض المزاج و فسد البدن و الاطلاع على النشئة الثانية و الحالة المتأدية إليها في العاقبة» و از آنجايى كه خود بوعلى اسمى را برای این رساله معين نكرده است، نسّاخ با توجه به همین جمله بوعلى، اسمهایى را برای این رساله تعيين كردهاند كه از آن جمله است: «أحوال النفس»، «رسالة في علم النفس»، «رسالة في النفس و بقائها و معادها» و «رسالة في حقيقة النفس الإنسانية و معرفتها[۱]». شيخالرئيس، درباره نفس، در آثار مهمى چون «شفا» و «نجات» كه تقريباً خلاصه «شفا» مىباشد، مفصل سخن گفته است؛ به همین دليل، بعضى، خيال كردهاند كه رساله حاضر، مستقلاً توسط وى نوشته نشده، بلكه همان مبحث نفس کتاب «نجات» است كه با افزودن فصولى به اول و آخر آن توسط شاگردانش، بهصورت رسالهاى مستقل درآمده است[۲].
احوال النفس | |
---|---|
پدیدآوران | اهوانی، احمد فواد (محقق) ابن سینا، حسین بن عبدالله (نویسنده) |
عنوانهای دیگر | رسالة في معرفة النفس الناطقة و أحوالها
رسالة فی الکلام علی النفس الناطقة مبحث عن القوی النفسانیة رساله فی النفس و بقائها و معادها |
ناشر | دار بيبليون |
مکان نشر | پاریس - فرانسه |
سال نشر | 2007 م |
چاپ | 1 |
موضوع | فلسفه اسلامی - متون قدیمی تا قرن 14 نفس - متون قدیمی تا قرن 14 |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BBR 361 1386 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
ساختار
کتاب از دو قسمت تشكيل شده است. قسمت اول کتاب به «رسالة أحوال النفس» اختصاص يافته[۳] و قسمت دوم کتاب با عنوان «ثلاث رسائل في النفس لابن سينا»[۴] آمده است.
گزارش محتوا
بخش اول کتاب با عنوان «رسالة أحوال النفس»، داراى شانزده فصل است. فصل اول رساله، در تعريف نفس مىباشد[۵]. مؤلف، در این فصل، قواى فعال در اجسام را تبيين مىنمايد و نفس نباتى، نفس حيوانى و نفس ملكيه را از درون اينها به دست مىآورد و هر سه اينها را در نفس، موجود مىشمارد. بوعلى، در ادامه، مىگوید: اطلاق اسم نفس بر آن قوا، از باب اشتراك لفظى مىباشد، مگر اينكه بگویيم نفس، به قواى فاعل بالقصد گفته مىشود كه در آن صورت، فقط نفس حيوانى و نفس ملكى، نفس خواهند بود و به نفس نباتى بايد قوه نباتيه گفته شود، نه نفس نباتى. رابطه نفس و بدن و جايگاه بدن... از ديگر موضوعات مورد اشاره مؤلف در این فصل مىباشد. نفس، در قياس با تحریک، قوه فاعليه و در قياس با ادراك، قوه انفعاليه مىباشد و نهادن اسم قوه بر این دو، از باب اشتراك لفظى است. فصل دوم، در ارائه تعريفى مختصر ازقواى نفسانيه مىباشد[۶]. قواى نفسانيه از یک حيث به سه قسم نفس نباتيه و نفس حيوانيه و نفس ناطقه تقسيم مىشود كه سه عمل تغذيه، نمو و تولید مثل مربوط به نفس نباتيه مىباشد. برای نفس حيوانيه دو قوه محركه و مدرکه، قابل تصور مىباشد. خود قوه محركه، به دو صورت باعثه و فاعله مىباشد كه اولى مربوط به فكر و خيال بوده و دومى مربوط به اعصاب و عضلات. قوه دوم نفس حيوانيه كه عبارت است از مدرکه، همان حواس پنجگانه است كه عبارتند از: لامسه، باصره، ذائقه، سامعه و شامّه؛ اينها قواى مدرکه ظاهرى هستند. در باطن نيز قواى مدرکهاى هست كه بعضى، معانى محسوسات و بعضى ديگر، صور محسوسات را ادراك مىنمايند. حس مشترك نيز در اينجا مطرح شده و جايگاه و خواص آن بهصورت كامل تبيين گرديده است. در مورد نفس ناطقه نيز مؤلف به مباحث مهمى اشاره نموده و با تقسيم آن به عقل عملى و عقل نظرى يا قوه عالمه و قوه عامله، در مورد هریک، توضيح داده است. او عقل عملى را مبدأ حركت برای بدن انسان، جهت انجام امور جزيى مىداند. در ذيل همین مطلب، تفاوت اخلاق رذيله و اخلاق فضيله نيز معين گرديده و نسبت دادن اخلاق به قواى بدن، جايز شمرده شده است. در مورد عقل نظرى، بيشترين توجه به انطباع صورت كليه مجرد از ماده، معطوف گرديده است. عقل حيوانى و عقل بالملكه نيز كه از زيرمجموعههاى عقل نظرى مىباشند، در مرحله بعدى مورد بررسى واقع گرديدهاند. فصل سوم، دراختلاف افعال قواى مدرکه مىباشد[۷]. شيخالرئيس، در اينجا، ضمن توضيح ادراك، به لواحق آن نيز پرداخته و ضمن توضيح منشأ خيال و وهم، عملكرد هركدام را نيز بيان كرده است. بهطور طبيعى هركدام از قواى مدرکه نيازمند آلتى برای انجام وظايف خود مىباشند كه این موضوع در فصل چهارم، مورد توجه مؤلف واقع گرديده است.[۸] وى، ادراك صور جزئيه را كار حواس ظاهر مىداند و به دليل روشنى این مطلب از توضيح زياد خوددارى مىكند. وى، خيال را كارى مشترك بين نفس و بدن مىداند؛ به این صورت كه صور مدرکه توسط حواس ظاهرى، به ذهن و خيال، منتقل مىشوند و خيال در آنها تصرف مىكند. در فصل پنجم، محل معقولات كه طبيعتاً نمىتواند جسمانى باشد، مورد توجه ابن سينا واقع شده است[۹]. او مىگوید: محل معقولات نه تنها جسمانى نيست، بلكه قائم به جسم نيز نمىتواند باشد، اما میزان وسعت و حيطه فعاليت این معقولات، مطلب ديگرى است كه در ذيل همین فصل مورد بررسى مىباشد. در فصل ششم، چگونگى كمك گرفتن نفس از بدن مطرح گرديده است[۱۰]. امكان استغناى نفس از بدن، در فصل هفتم، مورد بحث مىباشد[۱۱]؛ در آنجا براهینى كه ثابت مىكنند نفس انسانى بىنياز از بدن مىباشد، مطرح شده است. زمان حدوث نفس كه همزمان با حدوث بدن مىباشد، موضوع فصل هشتم است[۱۲]. مؤلف، به دليل محال بودن حدوث نفس قبل از بدن، پرداخته و ضمن توضيح آن، اشارهاى به بقاى نفس بعد از مفارقت از بدن، مىنمايد و در فصل نهم، بهطور مفصل به توضيح آن مىپردازد[۱۳]. محال بودن موت نفس با موت بدن و فساد ماده و عدم فساد مجردات، از جمله توضيحاتى است كه شيخالرئيس، در این فصل، برای بيان مقصودش، ارائه مىكند. فصل دهم، در بطلان تناسخ است[۱۴]. مبدأ قواى نفسانيه و اختلاف نظرى كه با افلاطون در این زمینه وجود دارد، بهعنوان مقدمه این مطلب، در طليعه فصل يازدهم، مطرح شده است[۱۵] كه درباره تعلق جمیع قوا به نفس واحده مىباشد. در فصل دوازدهم، فعليت يافتن عقل نظرى، مورد توجه شيخالرئيس مىباشد[۱۶]. وى، ضمن ارائه توضيحاتى در این زمینه، نهایتاً درك مطلبى با این اهمیت را، موكول به عرفان مىنمايد كه چگونه مىتوان از قوه به فعل درآمدن عقل را فهم نمود. شيخ، در فصل سيزدهم، به مبحث نبوت مىپردازد[۱۷]. او، نخست، مبادى علوم و اينكه مبادى هر علمى بايد از غير آن علم به دست بيايد، را توضيح مىدهد، سپس اختيارى بودن مدرکات جزئيه و آثار آن را و... آنگاه ذومراتب بودن نبوت را و تعلق آن به قوه عقليه عمليه و خياليه را... تبيين مىكند. چگونگى خيالات و مشاهده آنها، بحث ديگرى است كه بوعلى بهطور بسيار عالمانه بدان پرداخته است. وى، مشاهده خيالات را از ویژگىهاى مجانين مىداند. در ادامه، قوه خيال را واسطهاى بين عالى و سافل مىداند كه سافل آن، حواس و عالى آن، عقل مىباشد. در فصل چهاردهم، درجات عقل نظرى را كه ذكاء نفس بدان بستگى دارد، مورد تحليل و بررسى قرار داده است[۱۸]. مراتب حدس و تعليمى بودن بعضى از مراتب آن، در كنار آثار كمال عقل نظرى در انسانهاى فاضل و اذكياء و نقايصش در انسانهاى شرور و جاهل، از جمله مباحث ديگر این فصل هستند كه تكمله آنها، در فصل پانزدهم كه سعادت و شقاوت نفوس را بعد از مفارقت از بدن[۱۹]، تبيين مىنمايد، مطرح مىباشد. مؤلف، به نوع لذايذ اخروى نيز اشاره داشته، مىگوید: نبايد انسان مانند حمار لذت را فقط منحصر در شكم و فرج بداند؛ لذايذ، بلكه چيزهایى نزد رب العالمین يافت مىشود كه بههيچوجه، لذايذى كه بشر مىشناسد، قابل مقايسه با آنها نمىباشد. وى اضافه مىكند كه طبيعت ما بيگانه از آن مسائل است، فلذا فقط در حد شخص عنينى كه چيزى از لذت جماع شنيده است و تجربهاش برای او ناممكن است، اخبار سعادت اخروى را درك مىكنيم و بيش از آن برایمان قابل تصور نمىباشد. وى، در ادامه، اشارهاى به آثار رذايل و فضايل اخلاقى در چهره اخروى انسان، همینطور انواع نفوس انسانى و سرنوشت آنها در جهان آخرت، دارد. مؤلف، رساله خود را با شانزدهمین فصل كه توضيحاتى درباره رساله است[۲۰]، به پایان مىبرد؛ وى مىگوید: در این رساله، امور ظاهرى را درباره نفس، ترك كردم و به رفع حجاب و كشف غطاء پرداختم و دلالت بر اسرار مخزونهاى كردم كه در بطون کتابها قرار دارد تا برای آيندگان سرخطى باشد برای تحقيق و تلاش بيشتر در این زمینه. او، از مردم و علماى زمان خود، اظهار ناامیدى مىكند كه بتوانند چنين مطالب گرانسنگى را رمزگشايى كنند و به كنه آنها پى ببرند و از خوانندگان کتاب، با شدت و تأكيد مىخواهد كه مطالب آن را در اختيار غير اهلش قرار ندهند و با حمد الهى و صلوات بر برگزيدگان الهى و پيغمبر و آل طاهرينش، رساله را تمام مىكند. بخش دوم کتاب حاوى سه رساله از ابن سينا است: اولین رساله «مبحث عن القوى النفسانية» مىباشد كه شيخالرئيس، آن را خطاب به امیر نوح بن منصور سامانى، نوشته است[۲۱]. وى، در مقدمه این کتاب، بعد از حمد و صلوات، ضمن تعريف و تمجيد از نوح بن منصور، اشارهاى به جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، كه متفقعليه حكما و اولیا مىباشد، دارد و مىگوید: در کتابهاى پيشينيان نيز خواندهام كه گفتهاند: اى انسان، نفس خودت را بشناس تا پروردگارت را بشناسى... لذا مناسب ديدم كه کتابى در این زمینه، برای امیر تأليف كنم و آن را در ده فصل قرار دادم. فصل اول از کتاب مزبور، در اثبات قواى نفسانى مىباشد. دو قوه تحریک و ادراك در نفس، اثبات و با مثالهایى روشن، تبيين مىشوند[۲۲]. فصل دوم، در تقسيم قواى نفسانيّه مىباشد. وى، وجود قواى نباتيه، حيوانيه و ناطقه را در نفس، با بيانى روشن و ساده، در این فصل، تبيين كرده، بعد به تشكيل اجسام از ماده و صورت اشاره كرده و حيات اجسام زنده را به نفسشان مىداند، نه به بدنشان[۲۳]. در فصل سوم، به این نكته پرداخته كه قواى نفسانى، حاصل امتزاج عناصر نمىباشد، بلكه نفس، خود، موجودى بسيط مىباشد كه سوار بر جسمى مركب از عناصر مختلف گرديده است[۲۴]. فصل چهارم، در تفصيل قواى نباتيه مىباشد. وى، در این فصل، سه قوه غاذيه، منمیه و مولده را تا حدى توضيح داده و حيات ظاهرى موجود زنده، اعم از گیاه، حيوان و انسان را بسته به این سه قوه مىداند[۲۵]. در فصل پنجم، قواى حيوانى را توضيح مىدهد و بيان مىكند كه چگونه ما به تكتك آنها نيازمند هستيم[۲۶]. وى هر حيوانى را حساس و متحرك بالاراده معرفى مىكند و مىگوید: حكمت الهى اقتضا مىكند كه هر حيوان متحرك بالارادهاى، مركب از عناصر اربعه باشد، اراده و ذوق نيز برای ادامه حيات، برایش ضرورت داشته باشد. حواس ظاهرى و باطنى، طبق تقسيمبندى شيخالرئيس، به این صورت است كه متصوره، متخيله، متوهمه و متذكره از جمله حواس باطنى مىباشند و مثالهایى كه برای این حواس مىزند، عبارتند از: جاسوسان، وزرا و امراى امیر نوح بن منصور سامانى. فصل بعدى، بهطور خاص مبيّن حواس خمسه بوده و کیفیت ادراك هركدام، در آن، مشخص گرديدهاند[۲۷]؛ برای مثال، چگونگى ديدن را كه با رسيدن انوارى از جسم مريى به چشم، حاصل مىشود، بهطور خلاصه و مفيد توضيح داده است. حواس باطنه، در فصل هفتم، مورد بررسى واقع شدهاند[۲۸]. مثال همیشگى بوعلى سينا، كه در آثار مختلف خود، برای حس مشترك بيان مىكند، در اينجا نيز آمده است و آن این است كه انسان با ديدن رنگ عسل، پى به شيرينى آن مىبرد و اين، عملكرد حس باطنى مشترك است. جايگاه خيال، وهم و حواس ظاهرى، با استناد به سخن ارسطاطاليس كه مىگوید: متصوره، در قسمت جلوى مغز و خيال، در قسمت میانى مغز قرار گرفته و متذكره، در قسمت پشت مغز قرار دارد، نيز از جمله مطالب این فصل، مىباشد. ارسطاطاليس، جايگاه وهم را كل مغز مىداند. در فصل هشتم، نفس انسانى از آغاز تا كمالش، مورد بحث مىباشد[۲۹]. وى، نخست، تفاوت حيوان ناطق را با غير ناطق، بيان مىكند و وجه تمايز را همان نفس ناطقه مىداند، بعد، عقل و مراتب آن را و همینطور آثارش را و بالاترين مرتبه آن را كه مختص به انبيا و اولیا مىباشد، توضيح مىدهد. نهمین فصل، در بيان براهین تجرد نفس و بىنيازى آن از بدن مىباشد[۳۰]. دهمین فصل، در اثبات جوهر عقلى مىباشد كه در كودكان خالى از هر صورتى بوده و رفتهرفته، معقولات بديهى، بدون نياز به تعليم، در آن حاصل گرديده كه گاهى با حس و تجربه و گاهى به فيض الهى مىباشد[۳۱]. مطالب تكمیلى این بحث و همینطور عاقبت نفس كه خلودش در آخرت يا با سعادت و يا با شقاوت همراه است، پایانبخش این فصل مىباشد. دومین رساله، «رسالة في معرفة النفس الناطقة و أحوالها» مىباشد كه مايههاى عرفانى، در خطبه و مطالب رساله، قابل ملاحظه مىباشد[۳۲]. رساله حاضر، در سه فصل مىباشد و خاتمهاى نيز بدان افزوده شده است. فصل اول، در اثبات مغايرت جوهر نفس با جوهر بدن مىباشد[۳۳]. بوعلى، حقيقت نفس را همان منى مىداند كه انسان در خطاب خودش بيان مىكند. البته این اختلاف بين متكلمین و حكما و عرفا وجود دارد كه متكلمین، بدن جسمانى را مورد اشاره لفظ من مىدانند و عرفا و علماى ربانى، جوهر نفسانى روحانى را كه با اكتساب معارف و علوم، عارف به پروردگارخود مىگردد. وى، برای اثبات این نظريه، براهینى را بيان مىكند كه از جمله آنها، اشاره به آيه شريفهاى است كه مىگوید:«فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحي». این «روحي» بيانگر استناد نفس انسان به ذات اقدس الهى است كه مطمئناً جوهرى روحانى و غير جسمانى مىباشد. دومین فصل، در بقاى نفس بعد از زوال و فناى بدن مىباشد[۳۴]. شيخالرئيس، نفسى را كه محرك و مدبر بدن مىباشد و تصرف در بدن دارد و بدن تابع آن است، غير قابل فنا مىداند. وى، بعد از اقامه برهان بر این مطلب، نفوس زكيه را كه با علم و حكمت و عمل صالح كمال يافتهاند، مشمول آيه كريمه«يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» مىداند. در فصل سوم، مراتب نفوس، به لحاظ شقاوت و سعادت، بعد از مفارقت از بدن، مورد بحث مىباشد[۳۵]. شيخالرئيس، نفوس را به سه قسمت تقسيم مىكند: 1. آنهایى كه به لحاظ علم و عمل كامل مىباشند؛ 2. نفوسى كه در هر دوى آنها دچار نقصانند؛ 3. نفوسى كه در یکى از آنها كامل و در ديگرى ناقص مىباشند. او برای این مطلب، استشهاد مىكند به آيه شريفه«و كنتم أزواجاً ثلاثة فأصحاب المیمنة ما أصحاب المیمنة و أصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة... و السابقون السابقون أولئك المقربون». مؤلف، در خاتمه رساله، به تشريح عوالم سهگانه نفس، عقل و جسم پرداخته است[۳۶]. سومین رساله «رسالة في الكلام على النفس الناطقة» است كه بوعلى سينا آن را به زبان عربى تأليف نموده است[۳۷]. مؤلف، در خطبه رساله، قوهى دراكه معقولات را وجه تمايز انسان از ساير حيوانات مىداند و اسمهایى مانند: نفس ناطقه، نفس مطمئنه، نفس قدسيه، روح روحانیه، روح امرى، كلمه طيبه، كلمه جامعه فاصله، سرّ الهى، نور مدبر، قلب حقيقى، لبّ، نهى و حجى را بدان منتسب نموده است. وى، این نفس را در كوچك و بزرگ، عاقل و مجنون، موجود مىداند كه در بدو وجود عارى از هرگونه صور معقولهاى بوده، در ادامه به كمالاتى رسيده است. قائم به نفس بودن، نفس ناطقه و عدم اتكاى آن به بدن و يا اجسام ديگر، از ویژگىهایى است كه بوعلى در این رساله بدان پرداخته است. سعادت این نفس، همانا با تزكيه و متخلق شدن به اخلاق حسنه، حاصل مىشود. او، مىگوید: همانطورىكه استيلاى بلغم، باعث وقار، سكون و آرامش در انسان است يا استيلاى صفرا، باعث غضب و غلبه سوداء، باعث بداخلاقى است و این مزاجها قابل تغييرند، اخلاقيات نيز قابل تغيير و اصلاح خواهند بود.[۳۸] اعتدال مزاج، چون باعث اعتدال اخلاق است، بايد در طريق به دست آوردن آن كوشيد تا نفس، استعداد قبول ملكات فاضلهى علمیه و عمليه را داشته باشد. مفارقت نفس از بدن كه باعث راحتى و آمادگىاش برای فيوض الهى است، مطلب ديگرى است كه مؤلف، به توضيحش پرداخته است؛ اما حالات نفس بعد از موت و سعادت و شقاوت آن، بهخاطر اختصار رساله، بيان نگرديدهاند؛ زيرا آن مطالب، نيازمند مقدمات مفصلّى است كه جايش در اينجا نمىباشد.
پانويس
- ↑ ر.ک: مقدمه، ص11
- ↑ ر.ک: همان، ص6
- ↑ ر.ک: همان، ص43
- ↑ ر.ک: همان، ص143
- ↑ ر.ک: همان، ص 48
- ↑ ر.ک: همان، ص57
- ↑ ر.ک: همان، ص69
- ↑ ر.ک: همان، ص 74
- ↑ ر.ک: همان، ص80
- ↑ ر.ک: همان، ص 87
- ↑ ر.ک: همان، ص90
- ↑ ر.ک: همان، ص96
- ↑ ر.ک: همان، ص 99
- ↑ ر.ک: همان، ص106
- ↑ ر.ک: همان، ص 108
- ↑ ر.ک: همان، ص111
- ↑ ر.ک: همان، ص114
- ↑ ر.ک: همان، ص122
- ↑ ر.ک: همان، ص 127
- ↑ ر.ک: همان، ص141
- ↑ ر.ک: همان، ص145
- ↑ ر.ک: همان، ص150
- ↑ ر.ک: همان، ص152
- ↑ ر.ک: همان، ص154
- ↑ ر.ک: همان، ص156
- ↑ ر.ک: همان، ص158
- ↑ ر.ک: همان، ص161
- ↑ ر.ک: همان، ص166
- ↑ ر.ک: همان، ص 168
- ↑ ر.ک: همان، ص172
- ↑ ر.ک: همان، ص176
- ↑ ر.ک: همان، ص179
- ↑ ر.ک: همان، ص183
- ↑ ر.ک: همان، ص186
- ↑ ر.ک: همان، ص187
- ↑ ر.ک: همان، ص189
- ↑ ر.ک: همان، ص193
- ↑ ر.ک: همان، ص197
منابع مقاله
مقدمه و متن کتاب