رسالهای در سفر
رسالهای در سفر، نوشته مجدالدین ابوسعید شرف بن مؤید بن ابوالفتوح خوارزمی بغدادی (616-556)، از قطبهای سلسله کبرویه است. او در این کتاب کوچک، گفته پیامبر(ص) را که فرمود: «سَافِرُوا تَصِحِّوا وَ تَغنَمُوا»، بهانهای برای سخن عرفانیاش میکند و با انقسام سفرها به سه نوع «سفر عوام»، «سفر خواص» و «سفر خاص الخاص»، از بهره هر سفر و میزان سود هریک جویا میشود و به شرح آنها میپردازد. کرامت رعناحسینی، پژوهش و تصحیح این کتاب را انجام داده است[۱].
رسالهای در سفر | |
---|---|
پدیدآوران | خوارزمی بغدادی، شرف بن مؤید (نويسنده) |
ناشر | [بی نا] |
مکان نشر | ایران - تهران |
سال نشر | 13سده |
چاپ | 1 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
مجدالدین، اسفار را با «سفر عوام» آغاز میکند و آن را سیاحت اقالیم برمیشمرد که دو طایفه از مردم به این سیاحت پا مینهند: دسته نخست، سرشار از لذت جسمانیاند و به فراوانی اسفارشان فخر میفروشند و دسته دیگر چنین نیستند، بلکه بویی آشنا به مشام باطن ایشان رسیده و از این غریبستان دل برکندهاند. اینان به عبرت در عمارتها مینگرند و چون بیوفایی این عروس دنیا را میبینند، سهطلاقهاش میکنند. در این مقام، فرقی میان مسلمان، کافِر، جُهود و ترسا نیست؛ چراکه این کار، از هر عقلی که از آفت سُبُل طبیعت رها شده است، برمیآید[۲].
ابوسعید بغدادی سفر خواص را سفری از مُلک به ملکوت، از ظاهر به باطن، از صورت به معنی و از شهادت به غیب میداند. انسانی که خود را همچون ابراهیم(ع) مخاطب «كَذلِک نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ببیند، در خویش تأمّل نموده، تلاش میکند تا از هر آنچه که او را با بهایم همسان کرده است، رهایی گزیند. ابوسعید با اشاراتی به داستان ابراهیم و اخترپرستان، ندای «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»، سرداده، سفر خواص را با «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ»، به پایان میبرد[۳].
مجدالدین آخرین سفر را از دسته «خاص الخاص» انگاشته و آن را در دو عالم به تصویر میکشد؛ عالمِ نخست، صحنه «عبودیت» است. او عرصه این عالم را هزار بار پهنتر از عالم ملکوت تصور میکند. انسان سالک در این عالم به اقالیم زمین نظر مینماید و از معانی حیوانی و شیطانی آن آگاه میشود. او به آسمان دل معراج میکند و به ستارههای توکّل، رضا و مَحبت مینگرد تا به ولایت روحانیت برسد. سالک در این سیر، قدم از هستی در راه نیستی مینهد و به «نور الله» و در کمال انوار روحانیت، از نقصان عبودیت و افتقار و احتیاج آگاه میشود. او در تجلی انوار روحانیت، به ولایت روح میرسد و چون روی او در آن ولایت، صفت کمال بیابد، صورت (که محل قشر دارد) برمیخیزد و تجلی صفات حق از پوست تجلی صفات روحانیت درمیآید و صفت عبودیت روی در فنا مینهد[۴].
عالم دوم، عالم ربوبیّت است که نهایتپذیر نیست. در این عالَم، اختلاف مقامات عارفان و حقیقت «كَنَفسٍ وَاحِدَة» پیدا میگردد. آنگاه، یکرنگیِ «توحید» روی مینماید و زندگی در «فَلَنُحْييَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» جِلوه میکند. در این حالت، چشم و گوش و عقل آدمی مَعبر اراده خداوند میشود (أَنا مَن أَهوى وَ مَن أَهوى أَنا) و شبهه «حلول» برمیخیزد. تفصیل منازل این سفر بر نودونه نام، بلکه بر هزارویک نام است.
مجدالدین در پایان نوشتارش تفسیر ویژهای از حدیث نبوی «سَافِرُوا تَصِحُّوا وَ تَغنَمُوا» دارد و آن را به «سفر باطن» تأویل میکند؛ سفری که در آن، بیماری دل به صحّت عرفان درمان میپذیرد[۵].
پانویس
منابع مقاله
متن کتاب.