دانشگاهها در قرون وسطی
دانشگاهها در قرون وسطی تألیف ژاک ورژه؛ مترجم امیر رضایی؛ کتابی که پیش رو دارید، اثری موجز ولی جامع از سیرتحول شکلگیری دانشگاهها درغرب از ابتدای قرن سیزدهم تا پایان قرن پانزدهم است. این اثر نشان میدهد دانشگاهها از درون مدارس وابسته به کلیسای جامع بیرون آمدند که درابتدا در دو شهر مهم پاریس و بولون متمرکز بودند. در کنار این مدارس وابسته به کلیسا مدارس لاییک هم بودند که فقط درایتالیا دوام آوردند.
دانشگاهها در قرون وسطی | |
---|---|
پدیدآوران | ورژه، ژاک (نویسنده) رضایی، امیر (مترجم) |
ناشر | پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | ۱۳۹۶ش |
موضوع | دانشگاهها و مدارس عالی -- تاریخ,History -- Universities and colleges,آموزش و پرورش قرون وسطا,Education, Medieval |
کد کنگره | LA۱۷۷/و۴د۲ ۱۳۹۶ |
ساختار
کتاب در دو بخش و شش فصل به نگارش درآمده است.
بخش اول؛ تولد و تأیید دانشگاهها (قرون دوازدهم و سیزدهم)
فصل اول: تولد دانشگاهها
فصل دوم: دانشگاهها هم چون صنوف
فصل سوم: مسائل و چالشهای قرن سیزدهم
بخش دوم؛ پایان قرون وسطی (قرون چهاردهم و پانزدهم): زوال یا تغییر شکل؟
فصل چهارم: دانشگاهها و کلیسا
فصل پنجم: دانشگاهها و دولت
فصل ششم: دانشگاه و جامعه
گزارش کتاب
دانشگاه امروزی در اثر چرخشهای فرهنگی، اجتماعی و فناوری در عصر حاضر دستخوش تغییراتی شده، و این تغییرات موجب ظهور مفاهیم تازهای در مطالعات آموزش عالی، علم و فناوری گردیده است. در این بستر جهانی، در سالهای اخیر مطالعات فرهنگی و اجتماعی آموزش عالی، علم و فناوری نه تنها مورد توجه واقع شده بلکه درنظام شناخت و آیندهنگری آموزش عالی اهمیت محوری پیدا کرده است. فهم چالشهای پیش روی آموزش عالی و انتظارات از آن با تکیه به مؤلفههای درونی و بیرونی نظام علم، وضعیت فعلی و آیندهنگری تعاملات میان دانشگاهها و محیط پیرامون به مدد مطالعات فرهنگی و اجتماعی ممکن مینماید و از این طریق میتوان راهبردهای تعادل بخش میان کار ویژههای دانشگاه با نیازهای اجتماعی و بازار کار ارائه داد. بر این اساس مطالعات آموزش عالی و علم برای شناخت وضعیت موجود، ارزیابی تعاملات آن با جامعه وفرهنگ و ایفای نقش موثرتر آموزش عالی در ترسیم آینده کشور نیازمند بهره گیری از ظرفیت علوم اجتماعی و علوم انسانی و کاربست راهبردهای آن درعرصه سیاست گذاری و تصمیم گیری است.
کتابی که پیش رو دارید، اثری موجز ولی جامع از سیرتحول شکلگیری دانشگاهها درغرب از ابتدای قرن سیزدهم تا پایان قرن پانزدهم است. این اثر نشان میدهد دانشگاهها از درون مدارس وابسته به کلیسای جامع بیرون آمدند که درابتدا در دو شهر مهم پاریس و بولون متمرکز بودند. در کنار این مدارس وابسته به کلیسا مدارس لاییک هم بودند که فقط درایتالیا دوام آوردند. رئیس و معلمان این مدارس عموما جزو رؤسای کشیشان کلیسا بودند. دراین مدارس هفت صنایع فکری تدریس میشد که پایهی آموزش بودند و الاهیات در پایان آنها بود. این هفت صنعت به دو بخش تقسیم میشد: یکی صنایع تلاثی که شامل دستور زبان، فن جدلی و فن خطابه بود و دیگری صنعت رباعی شامل ریاضیات، هندسه، موسیقی و نجوم بود. این طبقه بندی در سراسر قرون وسطی ادامه داشت. در تأسیس دانشگاهها هم پاپ ها نقش داشتند وهم امپراتورها. در واقع پاپ ها درتوسعهی دانشگاهها نقش تعیین کنندهای بازی کردند. نظام رتبههای دانشگاهی و سازمان یابی دقیق آزمونها درطی قرن سیزدهم مشخص شد. در ابتدا، قدیمیترین رتبه فقط لیسانس بود. بعدها پای مدرک فوق لیسانس و دکتری هم به میان آمد. البته پاپ ها برای دانشگاهها کارکردی ایدئولوژیک تعیین کردند. تلقی پاپ از دانشگاه این بود که باید به منزلهی نهادهایی درخدمت کلیسای کاتولیک روم باشند. آنها سعی کردند اصناف روحانیان را به دانشگاهها وارد کنند. دولت نیز امتیازاتی را برای دانشگاهها فراهم آوردند، زیرا دانشگاهها برای شهرهایی که آنها را میپذیرفتند حیثیت و ثروت به همراه میآوردند. همچنین دولت هزینهی تأسیس دانشگاهها، تعیین نهادها و تضمین انضباط آنها را بر عهدهی کلیسا گذاشته بود. از اینرو اغلب دانشگاههای قرون چهاردهم و پانزدهم که تأسیسات پادشاهی بودند میبایست از سوی پاپ تأیید میشدند. دانشجویان اما از قشرهای مختلف جامعه بودند. از جمله قشر خرده اشرافی، بورژوازی و دهقانان مرفه و غیره. در کنار این دانشجویان، دانشجویان فقیر هم وجود داشتند. در مجموع در قرون وسطی تحصیلات گران تمام میشد. قرون چهاردهم و پانزدهم دورهی فراموش شدهی تاریخ دانشگاه است. این قرون درحیطهی نهادها و سازمان آموزش، قرن سیزدهم را تکرار کردند. البته دانشگاهها نهادهای کلیسا باقی ماندند. گرچه برخی امتیازات کلیسایی دانشگاهیان توسط مقامات دولتی کاهش یافت. در این دوره نسبت لاییکها در میان استادان و دانشجویان افزایش یافت به ویژه در دانشگاههای ایتالیا و جنوب فرانسه. تأسیس دانشگاهها به تدریج به سراسر اروپا گسترش یافت و این نهاد جزو لاینفک و ضروری زندگی مردمان غرب شد و در نهایت از وابستگی به نهادهای قدرت دینی و دولتی آزاد شد و به استقلال رسید.
دانشگاههای قرون وسطی، به منزلهی یکی از اصلیترین تأسیسات تمدن غربی این دوره، مدتها مورد توجه مورخان بوده است. در واقع دوران باستان فاقد این نهادها بود؛ نهادهایی که به روشنی تعریف شدهاند، به شدت سازمان یافتهاند، و طی سه قرن، شبه انحصارگونهی مشخصی از آموزش، و تاحد زیادی، فرهنگ را برعهده گرفتهاند. از نظر بسیاری، تاریخ دانشگاهها اساساً تاریخ آموزههای آموزش داده شده در دانشگاهها بود، ولی دیگر روشهای نگارش تاریخ دانشگاههای قرون وسطی امکان پذیر است؛ یعنی میتوان آنها را نیز به منزلهی نهادها و گروههای انسانی مطالعه کرد که در بستر تاریخی مشخصی قرار گرفتهاند. افزون بر این، میتوان تصور کرد که شناخت دانشگاهها هم چون نهادهای زنده و گروههای انسانی میتواند به نوبهی خود تاریخ عقاید را تبیین کند. آموزههای ساخت و پرداخت شده در دانشگاههای قرون وسطی نباید به صورت ازلی، هم چون دستگاههای انتزاعی، و مستقل از هر بستر تاریخی بررسی شوند.[۱]
پانويس