ترجمه رسالة الطير
ترجمه رسالةالطير يكى از شاهكارىهاى فلسفى و عرفانى شيخ الرئيس است، که وى توانست مسائل پيچيده فلسفى و عرفانى را در قالب تمثيل و رمز بطور جالب و جذّاب براى خوانندگان ارائه دهد.
چهارده رساله | |
---|---|
پدیدآوران | فخر رازی، محمد بن عمر، شيخ اشراق، اثيرالدين ابهرى، ذوالفضائل اخسیکتی، و دیگران (نویسنده) سبزواری، محمدباقر (گردآوری، ترجمه، تصحیح، مقدمه و تراجم احوال) |
ناشر | دانشگاه تهران |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1383 ش |
چاپ | 2 |
شابک | 964-03-4992-5 |
موضوع | فلسفه اسلامی - مجموعهها
کلام - مجموعهها کلام اهل سنت - مجموعهها کلام شیعه - مجموعهها |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BBR 9 /س2چ9 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
يكى از كسانى كه به ترجمه اين رساله همّت گماشت احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خديو الاخسيكتى ملقب به ذو الفضائل است كه در نظم و نثر تبحّر فراوانى داشته و بيشتر ادباء و فضلاى خراسان شاگردان وى بودند.در طول تاريخ كسانى مانند غزّالى خواستند به سبک بوعلى منطق الطير بنويسند ولى دراين ميان رسالۀ شيخ چشمگير بوده و از جايگاه ويژهاى برخوردار مىباشد.
این اثر به همراه سیزده رساله دیگر در کتابی به نام «چهارده رساله» توسط محمدباقر سبزواری گردآوری و منتشر شدهاست.
گزارش محتوا
بوعلى در ابتداى رساله در جستجوى رفيقى برمىآيد تا اندوه وى را گوش داده تا بوعلى احساس آرامش و راحتى كند، ولى افسوس كه چنين دوستى يافت نمىشود چون رفقاى اين روزگار در حكم بازرگانى هستند كه در وقت حاجت به انسان روى مىآوردند و در وقت بىنيازى روى مىگردانند، مگر دوستان الهى و برادران حقيقت كه مدار رفاقت آنها قرابت الهى و رضاى حق است و ناگفته پيداست كه مخاطب اين رساله همان دوستان الهى هستند بوعلى قبل از پرداختن به اصل داستان نكاتى را به دوستان حقيقت متذكّر مىشود كه در اين مجال اختصارا به آنها اشاره مىشود: بوعلى به برادران سفارش مىكند كه حقيقت را نسبت به يكديگر آشكار كنند و پردهها را از روى عقول خود بردارند تا بعضى از آنها برخى ديگر را مطالعه كرده و به كمال راه يابند دوستان الهى بايد مانند خارپشت بواطن خود را آشكار كرده و ظواهر خود را پنهان كنند زيرا خداى تعالى بر بواطن آنها آشكار و بر ظواهر آنها خفى است.
برادران بايد مانند مار از پوست خود منسلخ شده و بيرون آيند و مانند كرم نرم و آهسته حركت كنند و مانندعقرب باشند تا سلاح آنها همواره در پشتشان شيطان را نشانه بگيرد زيرا شيطان هميشه از پشتسر انسان را مىفريبد.بوعلى سفارش مىكند كه مرگ را پيوسته دوست داشته باشيد تا به حيات ابدى دست يابيد و مانند مرغان پرواز كنيد و در يك آشيانه قرار نگيريد مانند شترمرغ باشيد كه سنگ گرم بيابان را مىخورد و مانند افعى كه استخوانهاى سخت را مىبلعد و مانند سمندر در ميان آتش باشيد كه فرداى قيامت آتش ضررى به شما نرساند و مانند خفّاش باشيد كه در روز بيرون نمىرود تا از دست دشمنان در امان باشد.
بوعلى شجاعترين مردم را كسى مىداند كه به فردا اعتماد كند به نظر وى بددلترين مردم كسى است كه از كمال خويش بازماند اگر فرشتهاى از كار زشت اجتناب كند و اگر بهایم مرتكب قبيحى شوند نبايد تعجّب كنيد چون فرشته آلت فساد ندارد و بهایم هم آلت عقل ندارند بلكه از كار آدمى تعجّب كنيد كه با وجود قوّۀ شهوت آنرا منقاد عقل مىسازد چنين انسانى از فرشته هم برتر است و برعكس اگر آدمى عقل را اسير شهوت و هواهاى نفسانى سازد وى از حيوان هم پستتر است زيرا حيوان عقل ندارد در حاليكه چنين آدمى داراى قوّۀ عقلانى مىباشد شيخ الرئيس بعد از تمهيد مقدّمات به داستان پرندگان مىپردازد كه مضمون آن چنين است كه گروهى از صيّادان براى صيد بيرون آمده و دامهاى مختلفى پهن كردند علوفه بر روى آن پاشيدند و خودشان نيز پنهان شده و منتظر آمدن صيد بودند و من در ميان مرغان بودم چون ما را ديدند با آواز خودش ما را صدا زدند و ما هم چون نعمت و آسايش زيادى ديديم بدون هيچ شك و ريبى در آنجا فرود آمديم ولى به يكباره در دام صيادان گرفتار شديم هرچقدر براى آزادى خود كوشش مىكرديم به نتيجهاى نمىرسيديم و بند دامها بر اندام و اعضاى ما سختتر مىشد مدتى در فكر رهایى از قفس بوديم ولى ديرى نپاييد كه همگى نااميد ومأيوس شديم بالاخره هريك به گوشهاى خزيديم و بعد از مدتى چنان با محيط خود گرفتيم كه اصلا پرنده بودن خودمان را فراموش كرديم. روزى از ميان بندهاى قفس بيرون را نگاه مىكرديم عدّهاى از مرغان را ديديم كه پر و بال خود را از قفس بيرون كشيده و با زحمت فراوان پرواز میكردند چون پاى آنها نيز اسير دامها بود لذا نه بهطور كلى آزاد بودند و نه اسير.در اين ميان وقتى آنها را نظاره كردم گذشته و اصل خود را به ياد آوردم كه من هم روزگارى پرنده بودم و مثل آنها پرواز مىكردم پس اكنون چگونه خود را به اسارت الفت داده و با قفس خوى گرفتهام؟
در اين حالت اندوه عجيبى تمام وجودم را دربر گرفت بهطورى كه نزدیک بود از آن غصّه هلاك شوم.
با گريه و زارى آنها را صدا زدم تا راه آزادى از قفس را به من نشان بدهند آنها ابتداء از من وحشت كردند.
چون صداى صيادان در ذهن آنها تداعى شده بود ولى با سوگندهاى فراوانى كه من خوردم بالاخره به طرف من آمدند و من با كمك و يارى آنها از قفس خلاصى يافتم بعد از رهایى به آنها گفتم كه اين بند را از پاى من باز كنيد تا من راحت پرواز كنم آنها در جواب گفتند كه اگر اينكار در توان ما بود اوّل بند از پاى خود باز مىكرديم و شما هم از طبيبى كه خود بيمار است دارو طلب نكنيد چون فايدهاى نمىدهد.پرندگان همگى براى رهایى از بند پرواز مىكنند و در ميان راه منظرههاى زيبايى را مشاهده مىكنند ولى اينبار به هيچ يك از آنها اعتناء نمىكنند چون قبلا مزۀ تلخ اسارت را چشيده بودند بعد از مدّتى به سر كوهى مىرسند وقتى نگاه مىكنند هشت كوه ديگر مىبينند كه در نهایت عظمت و بلندى است به طورى كه چشم از ديدن انتهاى آن عاجز مىماند.دوستان گفتند كه فرود آمدن در اينجا جايز نيست بايد طىّ طريق كرد تا به سر منزل مقصود رسيد چون ممكن است صيّادانى در كمين ما باشند بالاخره با رنج و زحمت زيادى خود را به بالاى كوه هفتم رسانديم بعضى از دوستان گفتند كه اكنونوقت استراحت است و ما ديگر نمىتوانيم پرواز كنيم لذا مدّت كوتاهى آنجا رحل اقامت گزيديم بوستان و آبادى حيرتانگيزى را مشاهده نموديم ولى آواز برآمد كه اكنون وقت استراحت نيست و همانا توقّف در اينجا عمر ضايع كردن است چون احتمال دارد صيادان در تعقيب ما باشند لذا به سرعت پرواز كرديم و چون به كوه هشتم رسيديم مرغانى ديديم كه در ظرافت و لطافت و حسن كمال و بهاء منحصر بفرد بودند وقتى گرفتارى خود را بر آنها عرضه داشتيم گفتند كه پشت اين كوه شهرى است كه پادشاه آنجا حاجت هر مظلومى را برآورده مىسازد لذا با شور و شعف زيادى خود را به قصر پادشاه رسانديم چون آنها ما را به حضور ملك راه دادند جمال و جلال پادشاه بر ما ظهور كرد و ما بيهوش و مدهوش افتاديم.بعد از هوشيارى پادشاه فرمود كه حلّ گرفتارى شما به دست آنكس است كه شما را گرفتار نموده است لذا من رسولى پيش آنان مىفرستم تابند از پاى شما باز كرده و شما را از بدى برهاند.
پس همراه فرستاده پادشاه برگشتيم دوستان دربارۀ جمال و بهاى پادشاه از من سؤال كردند و من در نهایت زيبايى و جمال وى را توصيف كرده و ستودم ولى متأسفانه دوستان بر من خرده گرفته و زبان به ملامت من گشودند و مرا به معالجۀ طبّى سفارش نمودند افسوس كه سخنان من در نزد اينان ضايع گشت و بىاثر ماند و من از خداوند متعال استعانت جسته و از چنين مردم نادانى بيزارى مىجويم. اين خلاصه داستانى بود كه بوعلى از زبان پرندگان به رشته تحرير درآورده است بعد از بوعلى شارحانى پيدا شدند و نكات حكمى و عرفانى رساله را تأويل و تفسير نمودند