اصول‌الدين و تحصيل‌الحق


اصول‌الدين و تحصيل‌الحقّ نوشته فخر رازى است. نویسنده دراين رساله مى‌كوشد تا اصول مذهب را برپايۀ اهل سنت، تفسير و تبيين كند. این اثر به همراه سیزده رساله دیگر در کتابی به نام «چهارده رساله» توسط محمدباقر سبزواری گردآوری و منتشر شده‌است.

چهارده رساله
اصول‌الدين و تحصيل‌الحق
پدیدآورانفخر رازی، محمد بن عمر، شيخ اشراق، اثيرالدين ابهرى، ذوالفضائل اخسیکتی، و دیگران (نویسنده) سبزواری، محمدباقر (گردآوری، ترجمه، تصحیح، مقدمه و تراجم احوال )
ناشردانشگاه تهران
مکان نشرتهران - ایران
سال نشر1383 ش
چاپ2
شابک964-03-4992-5
موضوعفلسفه اسلامی - مجموعه‌‏ها

کلام - مجموعه‌‏ها

کلام اهل سنت - مجموعه‌‏ها

کلام شیعه - مجموعه‌‏ها
زبانفارسی
تعداد جلد1
کد کنگره
‏BBR‎‏ ‎‏9‎‏ ‎‏/‎‏س‎‏2‎‏چ‎‏9
نورلایبمطالعه و دانلود pdf

گزارش محتوا

رسالۀ حاضر در هشت باب تدوين شده است.

باب اوّل:

باب اوّل مربوط به احكام علوم نظرى است كه خود شامل سه فصل مى‌باشد در فصل اوّل نخست نظريّه سمعيان بيان مى‌شود كه معتقدند طريق تحصيل علم منحصر است در حسّ و يا خبر آنها مخالف علوم نظرى هستند فخر رازى با بياباتى بطلان آنها را آشكار مى‌سازد فصل دوّم بيانگر آنست كه معرفت خداى تعالى از طريق قول رسول خدا(ص)حاصل نمى‌شود چون مستلزم دور خواهد بود برخلاف فرقۀ باطنيان كه معتقدند معرفت باريتعالى فقط از طريق فرمايش پيامبر اكرم(ص)حاصل مى‌شود جالب توجّه اينجاست كه فخر به شدّت با باطنيان مخالف است و در هركجا كه از آنها نامی‌برده مى‌شود به شدّت آنها را لعن و نفرين مى‌كند تا اينكه یک نفر از باطنيان با حيله وارد اصحاب درس فخر رازى مى‌شود و هفت ماه شاگردى وى مى‌كند تا اينكه روزى فرصتى بدست مى‌آورد و با كارد به وى حمله‌ور مى‌شود و بر سينۀ فخر مى‌نشيند تا وى را بكشد بالاخره از كشتن وى منصرف مى‌شود و فخر هم مبلغى پول به وى مى‌دهد و همچنين مستمرى برای وى تعيين مى‌كند فخر از آن جريان ديگر لعن و نفرين خود را جمع كرده مى‌گويد باطنيان دلايل محكمى هم دارند.فصل سوّم در بيان وجوب معرفت نظرى باريتعالى است چون گروهى از حشويان براین باورند كه در معرفت باريتعالى تقليد كفايت مى‌كند

باب دوّم:

باب دوّم رساله دربارۀ شناخت ذات باريتعالى است و بر ده فصل استوار مى‌باشد. فصل اوّل در معرفت عالم است به اينكه عالم امكانى يا جوهرند و يا عرض و جسم هم در ائتلاف دو جوهر پديد مى‌آيد در فصل دوّم در حدوث اجسام عالم بحث مى‌كند چون اجسام عالم از حركت و سكون‌خالى نيستند لذا محدثند دراين فصل علت اينكه چرا حركت و سكون محدثند صحبت مى‌كند در فصل سوّم مى‌كوشد تا از راه حدوث عالم، صانع تعالى را ثابت كند.در فصل چهارم سخنان باطنيان را مردود اعلام مى‌كند زيرا آنها معتقدند كه صانع عالم نه موجود است و نه معدوم زيرا اگر موجود است بايد مثل ساير موجودات باشد و اگر معدوم است بايد همانند ساير معدومات باشد بقيّه فصول این باب اختصاص به صفات سلبيه دارد مانند اينكه باريتعالى جسم نيست، عرض نيست و در هيچ مكانى نمى‌باشد و با هيچ چيز اتّحاد ندارد و بالاخره جوهر و عرض هم نيست.

باب سوّم:

باب سوّم رساله دربارۀ صفات باريتعالى بحث مى‌كند و مشتمل بر دوازده فصل مى‌باشد در فصل اوّل ثابت مى‌كند كه باريتعالى علّت موجب نيست بلكه قادر مختار است.در فصل دوّم از راه اينكه افعال خداوند درنهایت خوبى و حكمت است عالم بودن وى را اثبات مى‌كند در فصل سوّم حيات الهى مورد بررسى قرار مى‌گیرد كه متوقّف برعلم و قدرت است سپس مريد بودن و متكلّم بودن خداوند ثابت مى‌شود چون ناگوئى برخدا نقص است و نقص بر خداوند محال است لازم به ذكر است كه در این رساله دربارۀ قديم و حادث بودن كلام الهى سخنى به ميان نمى‌آورد ولى ظاهرا در كتاب «مسائل پنجگانه» در این باب مطالبى دارد فصل ششم دربارۀ سميع و بصير بودن خداوند است زيرا ناشنوايى و نابينايى نقص به شمار مى‌رود و نقص برای خدا محال است در فصل بعدى علم، قدرت و حيات باريتعالى را قديم دانسته و بر آن برهان اقامه مى‌كند فخر رازى در یکى از کتاب‌هاى خود سخت بر اشاعره حمله مى‌كند كه اينان قائل به قدماى ثمانيه هستند كه صفات الهى را زايد بر ذات مى‌دانند در فصل هشتم مذهب ابوعلى و ابوهاشم در رابطه با محدث بودن اراده باريتعالى ابطال مى‌شود كرّاميان گروهى هستند كه ذات باريتعالى را محلّ حوادث مى‌دانندلذا در فصل يازدهم قول آنها بشدت نفى مى‌شود و در فصل دوازدهم محدث بودن صفات هم رد مى‌شود.

باب چهارم:

باب چهارم رساله در افعال باريتعالى است و شامل شش فصل مى‌باشد در فصل اوّل ثابت مى‌شود كه خداوند متعال فقط موجد افعال انسه‌گانهاست در اينجا سؤالى مطرح مى‌شود كه اگر انسان موجد افعال خود نباشد براین‌اساس اگر خداوند وى را به كارى امر فرمايد دراينصورت وى قادر به انجام آن نخواهد بود چون موجد فعل نيست پس ظلم بوجود خواهد آمد.در جواب گفته مى‌شود كه درست است انسان موجد افعال خودش نيست ولى برای وى كسب هست يعنى سنّت الهى براین اساس استوار است كه چون بنده عزم به طاعت كند در وى مى‌آفريند و چون تصميم بر انجام معصيت كند نيز در وى بيافريند و امر و نهى نيز از مقولۀ كسب است نه ايجاد پس ظلمى لازم نمى‌آيد همانطوریکه مشاهده مى‌شود فخر رازى چون از گروه اشعرى بشمار مى‌آيد لذا مسلك جبرى دارد هرچند در برخى از کتاب‌هاى خود مكتب اماميه را حق مى‌داند مثلاًدر جايى مى‌گويد: «الحق ما قاله بعض ائمةالدين من انّه لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين» در فصل دوّم حسن و قبح عقلى را مردود دانسته و آنرا صرفا شرعى مى‌داند سپس وجوب و اعتراض بر خداى متعال نفى مى‌شود چون او موجد افعال همه بندگان است آنگاه در قالب یک برهان غرض داشتن افعال باريتعالى تنزيه مى‌شود در فصل پنجم بيان مى‌شود كه نظام هستى فقط با قضا و قدر الهى اراده مى‌شود و بالاخره در فصل ششم ثنويّت واجب‌الوجود بشدّت ابطال شده و حكايت لطيفى دراين‌باره آورده مى‌شود.

باب پنجم:

باب پنجم این رساله اختصاص به نبوّت و رسالت پيامبر گرامى اسلام(ص) دارد و شامل پنج فصل است در فصل اوّل به اثبات رسالت پيامبر اسلام(ص) مى‌پردازد و دراين‌باره تحدّى‌قرآن را بعنوان بهترين معجزه بشمار مى‌آورد سپس عصمت انبياء را ثابت مى‌كند چون اصولا متابعت كسى كه معصوم نيست بهيچ وجه معقول نمى‌باشد در فصل سوّم در جايز بودن كرامات اولیا صحبت مى‌شود و حضرت مريم را بعنوان بهترين شاهد بر دليل خود مى‌آورد و در پایان این باب پيامبر اسلام را بر ساير انبياء و حتى فرشتگان برتر مى‌داند و فرمايش نبوى را كه فرمود: «لا تفضلونى على يونس من متى» را حمل بر تواضع پيامبر اسلام مى‌داند.

باب ششم:

باب ششم رساله دربارۀ آخرت است. و شامل شش فصل مى‌باشد ابتدا ثابت مى‌شود كه خداى متعال بر حشر و نشر بندگان قادر است. سپس براساس دلايل نقلى و قرآنى عذاب قبر ثابت مى‌شود مانند قول رسولخدا(ص) که: «القبر امّا روضة من رياض الجنّة او حفرة من حفر النيران» بعد از آن براساس آيۀ شريفه«انّ الله لا يغفران يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»و همچنين براساس«انّ الله يغفر الذنوب جميعا»ثابت مى‌كند كه فاسقان امّت بالاخره مورد عفو و بخشش الهى قرار مى‌گیرند و عاصيان امت در دوزخ مخلّد و هميشگى نيستند بلكه خلود در دوزخ مخصوص كافران است.

باب هفتم:

باب هفتم رساله دربارۀ امامت است ابتداء به وجوب نصب امام مى‌پردازد كه چون با نصب امام مفاسد دفع مى‌گردد لذا نصب آن واجب خواهد بود سپس مى‌گويد كه از رسولخدا(ص) در يقيين امام فرمايش و نصّى وارد نشده است و اگر نصّى بود حتما از راه تواتر به ما مى‌رسيد ‎البته عقيده فخر رازى برمبناى اهل سنّت است و الاّ اماميّه معتقدند كه آيات و همچنين روايات متواترى از فريقين وجود دارد كه امامت على(ع) را ثابت مى‌كند مانند حديث منزلت و حديث غدير ناگفته نماند كه پيامبر(ص) نه تنها دربارۀ امامت على(ع) نصّى دارد بلكه‌درباره امامت ساير ائمّه عليهم‌السلام نيز احاديث صريحى دارند و خوشبختانه اين‌گونه از احاديث در كتب صحاح و مسانيد اهل سنّت نقل شده است كه طالبان مى‌توانند بدانجا مراجعه نمايند. فخر رازى اهل سنّت را افضل از مذاهب ديگر مى‌داند به نظر وى مراتب فضل به حسب درجات امامت سنجيده مى‌شود.

باب هشتم:

باب هشتم كه آخرين باب رساله است اختصاص به مباحث اصول فقه دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‌شود:

  1. اوامر خدايتعالى و رسولخدا(ص) دلالت بر وجوب مى‌كند.
  2. خبر متواتر مفيد علم است ولى خبر واحد مفيد علم نيست ولى موجب عمل است.
  3. اجماع امّت حجّت است.4-قياس و اجتهاد حجّت است لازم به ذكر است كه قياس در مكتب اماميه بشدّت مردود است زيرا اولین قياس‌كننده شيطان مى‌باشد.5-همۀ مجتهدان در فروع مصيب‌اند.فخر در خاتمه رساله مى‌خواهد مذهب شاخصى را بر ساير مذاهب ترجيح دهد لذا از راه قريشى بودن و ساير موارد برترى شافعى را اعلام كند البتّه بر طالبان راه حقيقت معلوم و مبرهن است كه اينگونه انحرافات فكرى صرفا براساس دور ماندن از خاندان اهل‌بيت عليهم‌السلام برای انسان حاصل مى‌شود.

وابسته‌ها