فرهنگ کنز اللغات

فرهنگ کنز اللغات، عنوان کتابی است از محمد بن عبدالخالق بن معروف (د 833ق/ 1478م)، با موضوع زبانشناسی و فرهنگ لغت. این فرهنگنامه به زبان عربی به فارسی نوشته شده است و به تصحیح سید رضا علوی رسیده است. نویسنده کتابش را برای محمد بن کیا ناصر کیا، شاه گیلان در قرن نهم هجری تألیف کرد[۱].

فرهنگ کنز اللغات
فرهنگ کنز اللغات
پدیدآورانابن معروف، محمد بن عبدالخالق (نویسنده) علوی نصر، رضا (مصحح)
ناشرمکتبة المرتضوية
مکان نشرايران - تهران
سال نشر[--13]
چاپچاپ يکم
موضوعزبان عربي - واژه نامه‎‌‌ها - فارسي فارسي - واژه نامه‎‌‌ها - عربي
زبانفارسي - عربي
تعداد جلد2
کد کنگره
‏13 ‎‏/‎‏ف‎‏2‎‏الف‎‏2 / 6636 PJ

ساختار

کتاب 2 جلد دارد؛ جلد اول حاوی مقدمه محقق و محتوای مطالب است و جلد دوم در ادامه محتوای مطالب جلد اول نگاشته شده است.

محتوای کتاب در 28 «کتاب» به ترتیب حروف آغاز واژه‌ها، سپس هر کتاب در 28 «باب»، این بار به ترتیب حرف پایانی واژه‌ها مرتب شده است. نویسنده نخست در «باب»ها مصدرهای ثلاثی مجرد و سپس مصدر رباعی‌ها و آنگاه غیر مصدرها را آورده است. و در سرآغاز کتاب 17 «قاعده» را یاد کرده است[۲].

گزارش محتوا

محقق پس از حمد الهی با الفاظی مسجع می‌نویسد: «لغت عرب اشرف جمیع لغات باشد و چون لغت کلید خزانه معنى است هرآینه جهت شناختن معانى احادیث شریفه نبوى و الفاظ سرى کریمه قرآنى بر هر فردى از افراد انسانى که بر منهج مستقیم مسلمانى قائم باشد دانستن لغات عربیه واجب و لازم است و کتبى که قبل از این نسخه در ترجمه عربیه تصنیف کرده بودند احسن و اصح آنها «صحاح جوهرى» بود و هرچند که کتاب مذکور بسط و شمولى داشت، اما به‌واسطه عربى بودن آن غیر عربى‌دان را از آن حظى نبود، و نیز لغات آن کتاب مصادرش از غیر مصادر متفرق نبود(جدا از هم نبود)، بنابراین به توفیق الله المعین نسخۀ در ترجمه اکثر امهات لغات عربیه و تمام لغات قرآنیه به عبارات فارسیه ترتیب نمودم، و انتخاب آن از کتاب صحاح، و مجمل، و دستور، و مصادر، و اختیارات بدیعى، و لغات القران، و شرح نصاب، کردم بر وجهى که پیدا کردن هر لغتى به عنایت الله المنان به‌غایت آسان باشد، بر وجهی که لغات مصادر را از غیر مصادر ممیز ساخته و ترتیب آن به‌عکس ترتیب صحاح به اوائل حروف نهاده، که این طریق به طبع اقرب می‌باشد.»[۳]

در بخشی از مقدمه کتاب درباره محتوای مطالب و ترتیب ارائه مطالب آن می‌خوانیم: «این کتاب مسمى است به کنز اللغات، و به توفیق قادر وهاب مرتب است به ترتیب حروف تهجى بر بیست‌وهشت کتاب و هر کتابى مشتمل بر چندین باب، کتاب اول کتاب الف است و مراد به کتاب الف کتابیست که هر لغتى در او مکتوب شود اول و آخر آن الف باشد و مراد به باب الالف مع الباء بابی است که هر لغتى در او مسطور باشد اول آن الف و آخر آن باء، بنابراین نهج است قیاس دیگر ابواب کتاب... .»[۴]

سپس ادامه می‌دهد: اکنون بدان که پیش از شروع در مقصود لابد است از دانستن مقدمات چند و به هفده مورد که در زیر می‌آید، تذکر و سپس وارد محتوای مطالب به ترتیب الفبایی می‌شود:

اول آنکه در این کتاب به قدر الوسع آنچه مسموع و معلوم گشته است از اکثر لغات مصادر و غیر مصادر آورده شده است و غیر مصادر از مشتقات بعضى را ذکر رفته و بعضى را به ذکر مصادر آن اعتماد کرده و هر مصدری که آخر آن حرف اصلى نباشد آن را در سه باب باید جست یا باب آخر الف، و یا باب آخر تاء، و یا باب آخر نون، همچو دعوى و شدت و عرفان و منظور از مصدر آن است که معنى پارسى او را چنان توان ادا کرد که در آخر آن دال و نون یا تا و نون باشد و دلالت بر حدوث کند و فعل از آن مشتق و صادر باشد، و غیر مصدر آن است که چنین نباشد و هر لفظى که باشد منقول است یا مرتجل، منقول آن است که اولاً معنى دیگر داشته و از آن معنى نقل کرده شده به معنی دیگر همچو صلوة، که اولاً به معنی دعا بوده و بعدازآن منقول به معنی نماز شده و مرتجل آن است که از آن معنى اول به معنی دیگر منقول نشده باشد همچو لفظ هیقطان که همیشه به معنی دراج نر باشد و لفظ مصطلح غیرمنقول است، چه مصطلح به عرف خاص باشد چه مصطلح به عرف عام.

دوم آنکه مصدر هر مشتقى لازم نیست که بر حروف اصلیه وى باشد چه گاه باشد که حروف اصلیه خود مشتق باشد همچو مصدر ضارب که ضرب است و مصدر قاتل که قتل است و گاه باشد که با تاى زایده باشد همچو مصدر شدید که شدة است و مصدر نصیر که نصرت است و گاه به الف و نون زاید آید، همچو مصدر وهاج که وهجان است و مصدر محروم که حرمان است و گاه بمیم زائد در اول و تاء زائد در آخر، و یا به واو زائد فقط آید، همچو مصدر سَیر یسیرِ که مسرت و سرور است و گاه باشد که به طریق دیگر هم آید.

سیم آنکه در کلام عرب یک لغت شاید که به معنی بسیار آید همچون عین که به معنی چشم و چشمه و زر و غیره آمده است و شاید که لغات بسیار به یک معنى آید چنانکه شارق و شمس و زکا و یوح و بیضا که مجموع به معنی آفتاب آمده‌اند.

چهارم آنکه شاید که لغت هم مصدر آید و هم غیر مصدر چنانکه بذر هم به معنی تخم آمده است هم به معنی تخم افشاندن و قنطره که هم به معنی پل آمده است و هم به معنی نیک بستن پل و این غیر مصدر یا آن است که اسم مصدر نیست چنانکه گذشت و یا اسم مصدر است، و اسم مصدر بر دو نوع است: یا لفظى است به غیر وزن مصدر که دلالت بر معنى مصدرى به پارسی کند که در آخر آن دال و نون یا تا و نون باشد همچو صیرم که به معنی شبانه‌روزى یک‌بار خوردن است و یا به وزن مصدر باشد اما فعل از او مشتق نباشد و این بسیار است، همچو نجم و بحر و امثال، و یا در آخر معنى پارسى او دال و نون و یا تا و نون نباشد همچو شهره که به معنی آشکارا باشد نه به معنی آشکارا کردن، زیرا که چون به معنی دوم باشد مصدر خواهد بود نه اسم مصدر پس شاید که لفظى هم مصدر باشد و هم‌اسم مصدر همچو شهره که گذشت و همچو قدرة که به معنی توانا شدن و توانائى هردو آمده است.

پنجم آنکه شاید یک لفظ هم به معنی لازم آید و هم به معنی متعدى همچو زیادة که به معنی افزون شدن و هم به معنی افزون کردن آمده است.

ششم آنکه شاید یک لفظ بدو معنى متضادان آید همچو جوشف که هم به معنی کم شدن و هم به معنی زیاد شدن آمده است، و اینچنین لغات را لغات الاضداد گویند.

هفتم آنکه یک لفظ شاید که هم جمع باشد و هم مفرد و این هردو قسمت یکى آنکه، معنى جمع مناسب معنى مفرد باشد همچو فلک که هم به معنی کشتى آمده است و هم به معنی کشتی‌ها و همین قسم شاید که مفرد مؤنث و جمع مذکر هم باشد همچو سکرى که مفردۀ مونث آمده است یعنى زن مست و جمع مذکر آمده است که جمع سکران باشد یعنى مردان مست، دوم آنکه معنى جمع مناسب همین معنى مفرد نباشد همچو خلال که چون مفرد باشد به معنی میانه است و چون جمع باشد به معنی خصلت‌ها و مفرد او خلة است.

هشتم آنکه شاید که تای گرد ملحق به آخر لفظ جنسى شود و افاده معنى وحدت کند همچو تاء الکلمة و گاه به آخر اسم مفرد ملحق شود و افاده معنى جمع کند همچو محترقه و مستاکله.

نهم آنکه شاید که مصدر بر وزن اسم مفعول آید همچو مجلود که به معنی چست شدن باشد و معقول که به معنی دریافتن و محلوف که به معنی سوگند خوردن باشد و معسور که به معنی دشوار شدن باشد و این‌ها را لغات شاذه گویند.

دهم آنکه شاید که لفظ جمع به عدد حروف کمتر از لفظ مفرد باشد همچو سعف که جمع سعفه است و شاید جمعى که از لفظ او مفرد نباشد همچو نسوان که جمع امرء است و شاید لفظ جمع لفظى باشد برخلاف قیاس همچو تعاشیب که جمع عشب است.

یازدهم آنکه مصدری که بر وزن تفعال باشد اگر عین الفعلش مکرر است ثلاثى مزید فیه است غالباً و از باب تفعیل همچو ترداد و تکرار و اگر مکرر نیست ثلاثى مجرد است همچو تخراب و تذکار.

دوازدهم آنکه شاید یک لغت از ثلاثى مجرد متعدى آید و از باب افعال لازم همچو کب که به معنی بروى درافکندن است و اکباب که به معنی بروى درافتادن باشد.

سیزدهم آنکه شاید یک لفظ جمع را دو مفرد مختلف الوزن باشد هر یکى به معنی دیگر همچو قطعان که به معنی بریده‌دستان و بیدستان باشد و به این معنى جمع اقطع است و به معنی رمه‌هاى گاو و شتر هم باشد و به این معنى جمع قطیع است و شاید یک لفظ جمع مذکر و جمع مؤنث هردو آید همچو ندمى که جمع ندمان آمده است و جمع ندمانه هم آمده.

چهاردهم آنکه شاید که اسم فاعل را در حکم و معنى مصدر گیرند و به موضع مصدر آرند همچو عافیت که گویند عافاه الله امه عافِیة و همچو عاقبت گویند عقب فلان مکان ابیه عاقبه.

پانزدهم آنکه شاید که اسم فاعل به معنی اسم مفعول آید همچو راضیة در فِی عِیشَةٍ راضِیةٍ که به معنی مرضیه است.

شانزدهم آنکه شاید که اسم مفعول به معنی اسم فاعل آید کقوله تعالى «حِجاباً مَسْتُوراً» یعنى ساترا و کقوله تعالى «إِنهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیا اى اتیا»کذا فی الصِحاح.

هفدهم آنکه شاید که لفظى مفرد الوزن مجموع المعنى باشد همچو قوم و شاید که به‌عکس باشد همچو هبائب که به معنی جامه بریدن است و این هم‌چنانست که مصدرى بر وزن فِعال باشد که بعضى ثلاثى مجرد است همچو حساب، و بعضى ثلاثى مزید فیه، و از باب مفاعله همچو فتال.[۵]

وضعیت کتاب

نویسنده در مقدمه کتاب عبارات و اشعاری در مدح پیامبر اکرم(ص) ذکر می‌نماید و سپس عباراتی در مدح میرزا علی می‌گوید که گویا نشان از این دارد که این کتاب را به سفارش او نوشته یا به وی تقدیم کرده باشد.[۶]

پانویس

  1. سمیعی (گیلانی)، احمد، ص 140
  2. جارودی، محمد، عبدالخالق
  3. ر.ک: مقدمه کتاب، ص1-2
  4. همان، ص5
  5. ر.ک: همان، ص5-8
  6. ر.ک: همان، ص3-5

منبع مقاله

  1. مقدمه کتاب.
  2. جارودی، محمد، عبدالخالق، پایگاه اینترنتی مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، واژه کنز اللغه؛ کنز اللغات، به آدرس اینترنتی:
    https://www.cgie.org.ir/fa/handwritten/259852
  3. سمیعی (گیلانی)، احمد، «گلچینی از دیرینه‌ها: تحقیق در زبان و ادبیات فارسی»، نامه فرهنگستان بهار 1386 - شماره 33 ISC، (‎27 صفحه - از 122 تا 148).

وابسته‌ها