ترجمه تفسیر طبری
ترجمه تفسير طبرى، تفسيرى كهن از قرآن به فارسى، تأليف گروهى از علماى ماوراءالنهر در نيمه دوم قرن چهارم است. اين كتاب باآنكه از نظر ساختار و واژگان، ارزشى همسنگ با شاهنامه فردوسى در ادب فارسى دارد، به عللى مهجور مانده است.
نام کتاب | ترجمه تفسیر طبری |
---|---|
نام های دیگر کتاب | جامع البیان فی تفسیر القرآن. فارسی |
پدیدآورندگان | یغمایی، حبیب (مصحح)
طبری، محمد بن جریر (نويسنده) |
زبان | فارسی |
کد کنگره | BP 93 /ط2 ج2041 |
موضوع | تفاسیر اهل سنت - قرن 3ق.
تفاسیر ماثوره - اهل سنت - قرن 3ق. تفاسیر ماثوره - قرن 8ق. تفسیر - غرائب |
ناشر | توس |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1356 هـ.ش |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE1939AUTOMATIONCODE |
مقدمه كتاب ثابت مىكند كه اين اثر، اگر نخستين تفسير فارسى نباشد، از نخستين ترجمههاى رسمى قرآن است. بنا به گزارش مذكور در ترجمه تفسير طبرى [۱]، منصور بن نوح سامانى (حك: 350-366)، از علماى ماوراءالنهر نخستين بار درباره جواز به فارسى برگرداندن اين كتاب استفتا كرد و ايشان-كه گويا هجده يا نوزده تن بودند، گفتند كه خواندن و نوشتن تفسير قرآن به فارسى براى كسى كه عربى نمىداند رواست. اين پشتوانه دينى و علمى و نيز اعتبار ادبى كتاب موجب شد كه ترجمه آن انتشارى گسترده يابد و اينك كمتر كتابى به فارسى مىشناسيم كه اين اندازه نسخه از آن بهجا مانده باشد.
مقدمه كوتاه كتاب، اگر چه منبعى مهم و منحصربهفرد است، چندان قابل اعتماد نيست. آنچه به چاپ رسيده، تركيبى از دو نسخه گلستان و پاريس است و بىترديد ناسخان در آن تغييراتى دادهاند. اشكال عمده بر سر كلمات «تفسير» يا «ترجمه» كتاب به فارسى است؛ اگر «تفسير» در معناى امروزى به كار رود، موجب نارسايى در متن مقدمه مىشود؛ زيرا نوشتن تفسير قرآن به فارسى هيچ منعى نداشته است و شايد پيش از آن هم تفسيرهايى به فارسى نوشته بودهاند؛ اما اگر كلمه تفسير به معناى «ترجمه» گرفته شود، اين عنوان مفهوم مىيابد؛ زيرا پيوسته انبوهى از فقيهان، ترجمه قرآن را به زبان ديگر ناروا و بلكه حرام مىدانستند؛ ازاينرو امير سامانى براى ترجمه به فتواى همه فقيهان ماوراءالنهر نياز داشت.
لفظ ترجمه پنج بار در اين مقدمه به كار رفته و گويى بيشتر به معناى امروزى آن آمده است؛ بهويژه در آغاز مقدمه كه سخن از آوردن كتاب طبرى و ترجمه آن به فارسى است؛ اما اين امر از تحريفات ناسخان است؛ زيرا كلمه ترجمه در قرن چهارم و ابتداى قرن پنجم منحصرا در معانى شرح و بيان و توضيح و گاه تلخيص به كار مىرفته است [۲].
دو دليل عمده بر اثبات اين مدعا وجود دارد:
- در اين كتاب، هر جا كه تفسير و ذكر داستانها و قصص انبيا آمده، با عنوان «ترجمه سوره» آمده كه 92 بار تكرار شده است. هرگاه متن قرآن را با وسواس و دقت ترجمه كردهاند، آن را فقط «سوره» ناميدهاند؛ مگر هفت بار كه به آن ترجمهها عنوان «تفسير» دادهاند.
- در ترجمه بسيار دقيق حىّ بن يقظان ابن سينا، در سراسر كتاب، هر جا سخنان ابن سينا كاملا ترجمه شده، قطعه را با «تفسيرش» آغاز كردهاند و هر جا تفسير آن سخنان آمده، عنوان «شرحش» دارد [۳].
اگر لفظ ترجمه در مقدمه كتاب نابجا يا به معناى تفسير به كار رفته باشد، اين كتاب ترجمه تفسير طبرى؛ يعنى ترجمه «جامع البيان» نمىتواند باشد؛ زيرا با مقايسه داستانها و روايات بسيارى در اين دو كتاب، درمىيابيم كه ميان آن دو هيچ شباهتى وجود ندارد و وجه اشتراكشان همان وجه اشتراك همه تفاسير است [۴].
همچنين مؤلفان اين تفسير - كه بهتر است آن را «ترجمه و تفسير رسمى» بخوانيم - بارها به استفاده از آثار طبرى (تفسير طبرى و تاريخ طبرى) اشاره كردهاند؛ مجموعا سيزده بار به او ارجاع داده شده و در چهار مورد چنان است كه گويى بهراستى تفسير طبرى را ترجمه كردهاند؛ اما گاه خود عبارت اين پندار را نقض مىكند؛ مثلا در داستان خضر مىگويند كه ابن مقفع و اصمعى آن حكايت را در كتاب سِيَر آوردهاند؛ اما طبرى در اين كتاب آن را به وجه ديگرى نقل كرده و ما اين را از كتاب سِيَر بيرون آوردهايم [۵]. در مجموع مىتوان گفت كه اين اثر نه ترجمه تفسير طبرى و نه كتاب معيّن ديگرى است، بلكه دو اثر طبرى: تاريخ و تفسير، از منابع اصلى مؤلفان بوده و درعينحال ايشان از كتابهاى متعدد ديگرى نيز بهره گرفتهاند.
نكته مهم ديگر آنكه مؤلفان كتاب ظاهرا هيچگاه منابع خود را دقيقا ترجمه نمىكردهاند، بلكه مفهوم روايت يا داستان را گرفته، به ميل خود بازنويسى مىكردهاند. حبيب يغمايى، مصحح كتاب، هنگام چاپ آن در 1339ش، سيزده نسخه (تقريبا همه ناقص) را شناسايى كرده بود [۶]، بااينهمه، هنوز نسخههاى متعدد ديگرى در ايران و خارج از ايران موجود است، اما چون همه آنها ناقصند و آغاز و انجامشان افتاده است و چون ناسخان متن را غالبا دستكارى كردهاند، بازشناسى آنها آسان نيست [۷]. هيچيك از اين نسخهها بيانگر متن كهن تدوينشده در ماوراءالنهر نمىتواند باشد.
واژگان كهن و سرشار از معنى، اسلوب ساده و بىپيرايه، اما مطمئن و قائمبهذات، اين كتاب را اثرى دلانگيز و كممانند در ادبيات فارسى كرده است. استوارى نثر كتاب نشان مىدهد كه نثر درى در قرن چهارم بهقدرى توان يافته بوده كه توانسته از عهده ترجمه كلام معجز و شرح حكايات و رواياتى كه با سنّتهاى باستانىاش بيگانه بوده، برآيد. شيوه بيان و نحوه جملهپردازى در آن بهكلى با نثر ترجمههاى قرآنى متفاوت است؛ عبارات غالبا كوتاهند و جملههاى مركّب نيز اغلب از دو فراگرد تشكيل يافتهاند. گويى ذهن نويسندگان هنوز به جملات مركّب پيچدرپيچ خو نگرفته بوده است، اما اركان جمله، متعلقات نهاد و گزاره بهشيوه يگانهاى نظام نيافتهاند؛ در برخى جاها، عبارات به فارسى دوران متأخر شبيهند و هر كلمه و تركيب با نقش دستورى خود، تقريبا در همان جايى قرار گرفته كه خواننده امروزى انتظار دارد. از سوى ديگر، با انبوهى متن مواجهيم كه در آنها تركيب جمله، بهشيوه ديگر است؛ گاه قيدها و متممها به آخر جمله انتقال يافتهاند كه معمولترين شيوه است.
همچنين گاه جمله به ترتيبى شگفت (فعل + فاعل + مفعول + قيد) نظام يافته است. اين ساختار - كه در همه متون قرن چهارم ديده مىشود - بىترديد تحت تأثير زبان عربى بوده است كه مبدأ همه آثار آن قرن است. اين ساختارها در همه نسخههاى كتاب يكسان نيست. گاه يك عبارت با ذوق فارسى و گاه با نحو عربى همساز گشته است؛ ازاينرو تا هنگامى كه تاريخ نگارش نسخهها تعيين نشده، نمىتوان درباره تحول جملات نظر قاطع داد. اين پريشانى در واژگان كتاب نيز مشهود است؛ مثلا در بخشهايى بلند، هرگز الفاظ «ايدر، ايدون، ايدون، همى و...» به كار نرفته و در قطعاتى ديگر مكرر آمده است [۸].
شيوه كار در اين كتاب چنين است كه نخست، تعدادى از آيات را، جدا از تفسير، ترجمه كردهاند و به دنبال آن، تفاسير و بيشتر حكايات مربوط به آن را آوردهاند؛ بدينسان قرآن كريم، ترجمهاى مستقل يافته است. نثر اين ترجمه، با نثر متن كتاب، كاملا تفاوت دارد؛ زيرا اگرچه مترجمان، مؤيّد به فتواى فقيهان بودهاند، در برابر متن مقدّس قرآن كريم چنان دچار تزلزل شدهاند كه يكباره زبان معمول خود را فرو نهادهاند و بر حسب نحو قرآنى، جملاتى ساختهاند كه هيچگاه در فارسى به كار نرفته است؛ بهعبارتديگر، به گام اول ترجمه كه معادليابى و واژهپردازى است، بسنده كردهاند. شيوه نگارش آنان نيز پرمعناست؛ زيرا برخلاف آنچه در متن چاپى ديده مىشود، ظاهرا مترجمان هيچگاه ترجمه قرآن را جدا از متن قرآن نقل نمىكردهاند، بلكه زير هريك از واژگان قرآن، معادل آن را مىنهادهاند و بدينسان نشان مىدادهاند كه از ترجمه به همين مقدار كفايت كردهاند. اين شيوه، بىترديد رايجترين شيوه ترجمه طى هزار سال بوده است.
اما نكته مهم درباره اين تفسير اين است كه مترجمان هنگام نقل حكايات و روايات به فارسى، گاه ناگزير شدهاند كه آيه يا آياتى از قرآن را نيز ترجمه كنند؛ در اين موارد، ترجمه بسيار شيوا، بهدور از نحو عربى و حتى اندكى آزاد است. مقايسه اين ترجمه و آنچه در آغاز تفسيرها آوردهاند، احوال روانى مترجم را باز مىنمايد [۹].
در اين كتاب، سهگونه معادلگذارى كردهاند:
- به كار بردن عين كلمه عربى: اينگونه كلمات يا معادل فارسى نداشتهاند يا در فارسى رايج بودهاند. اينگونه لغات در اين كتاب بيشتر از چهار يا پنج درصد نيست و برخورد معقول با آنها، بهعنوان نمونه جمع نبستن به شيوه عربى، مىتوانست فارسى را از تأثرات ناصواب مصون دارد.
- گزينش واژههاى فارسى در مقابل واژههاى عربى: اين نوع معادلگذارى، گسترشى درخور دارد و شاهكار حقيقى اين كتاب بشمار مىآيد. در انتخاب واژههاى فارسى گويى انطباق دواير معنايى كلمات عربى - فارسى را گاه چندان ملحوظ نمىداشتهاند و شايد پيشزمينههاى فرهنگ زردشتى در واژهگزينى بىتأثير نبوده است؛ بدينسان مثلا «شيطان» به «ديو» و «جن» به «پرى» تبديل شد. دو سه قرن طول كشيد تا اين واژههاى قرآنى در بيشتر آثار فارسى، دوباره بهصورت عربى به كار رفتند.
- گرتهبردارى يا ترجمه لفظ به لفظ تركيبها و اصطلاحات عربى: اين نوع، در فارسى بسيار رايج بوده است [۱۰]، اما از آنجا كه در قرنهاى متمادى ديگران از اين كتاب تقليد كردهاند، ناچار همان برگردانهاى غريب و گاه ناهنجار، در ادب ترجمه و تفسير فارسى تأثيرى عميق و بدخيم بهجا گذاشته است. ترجمه مفعول مطلقها، قيدهاى تميز، حال و غيره كه در سراسر ادبيات كهن و معاصر فارسى به چشم مىخورد، احتمالا زاييده آن شيوه نخستين است.
پانويس
- ↑ ج1، مقدمه، ص5
- ↑ براى تفصيل، ر.ك: آذرنوش، 1375ش، ص52-60؛ همو، 1370ش، ص555-560
- ↑ براى شواهد و دلايل ديگر، ر.ك: آذرنوش، 1370ش، ص556-557
- ↑ براى تفصيل، ر.ك: آذرنوش، 1375ش، ص50-54؛ همو، 1370ش، ص551-555
- ↑ طبرى، ج2، ص400
- ↑ طبرى، ج1، مقدمه يغمائى، ص6-11
- ↑ براى نمونههايى از آنها، ر.ك: آذرنوش، 1375ش، ص63، 69، 73
- ↑ براى تفصيل بيشتر، ر.ك: آذرنوش، 1375ش، ص25-32؛ صباغيان، ص587 به بعد؛ تقىزاده طوسى، ص561 به بعد؛ محقق، ص737 به بعد
- ↑ آذرنوش، 1375ش، ص36-39
- ↑ فرشيدورد، 1355ش، ص6-14؛ همو، 1358ش، ص162-166
منابع مقاله
آذرتاش آذرنوش، «آيا ترجمه تفسير طبرى بهراستى ترجمه تفسير طبرى است؟»، در يكى قطره باران: جشننامه استاد دكتر عباس زرياب خوئى، به كوشش احمد تفضّلى، تهران 1370ش؛
همو، تاريخ ترجمه از عربى به فارسى: از آغاز تا عصر صفوى، ج1، ترجمههاى قرآن، تهران 1375ش؛
فريدون تقىزاده طوسى، «برخى نكات دستورى و واژگانى در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى، ويرايش محمد قاسمزاده، تهران 1369ش؛
محمد جاويد صباغيان، «زيان ترجمه در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى؛
محمد بن جرير طبرى، ترجمه تفسير طبرى: فراهمآمده در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانى، 350 تا 365 هجرى، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1367ش؛
خسرو فرشيدورد، «تأثير ترجمه در زبان فارسى»، فرهنگ و زندگى، شماره 23، پاييز 1355؛
همو، عربى در فارسى، تهران 1358ش؛ مهدى محقق، «[درباره] ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى.