کلیات شمس تبریزی
کلیات شمس تبریزی، اثر مولانا جلالالدین محمد بلخی رومی، معروف به مولوی، مجموعهای است از غزلیات، ترجیعات و رباعیهای او.
کليات شمس تبريزي | |
---|---|
پدیدآوران | مولوی، جلالالدین محمد (نویسنده) فروزانفر، بدیعالزمان (مصحح) |
عنوانهای دیگر | شمس تبريزي |
ناشر | امير کبير |
مکان نشر | ايران - تهران |
سال نشر | مجلد1: |
موضوع | شعر فارسي - قرن 7ق
مولوی، جلالالدین محمد، 604 - 672ق. - سرگذشت نامه مولوی، جلالالدین محمد، 604 - 672ق. شمس تبريزي - واژگان |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | |
کتاب حاضر، مطابق با نسخه تصحیحشده بدیعالزمان فروزانفر میباشد.
ساختار
کتاب با مقدمهای از بهمن خلیفه بناروانی آغاز و اشعار در سه بخش غزلیات، ترجیعات و رباعیات، تنظیم شده است.
گزارش محتوا
در مقدمه، ابتدا به شرححال مختصر مولانا و آشنایی او با شمسالدین تبریزی پرداخته شده و سپس، نکاتی پیرامون غزلهای وی بیان گردیده است[۱].
غزلهای مولانا، از جهاتی در ادبیات ایران و جهان، یگانه است؛ زیرا بسیاری از سنتهای مرسوم ادبی در آنها نادیده گرفته شده و صدالبته همه این نادیده گرفتنها، آگاهانه بوده، نه از روی ناتوانی. غزلهای او از جهت وزن، زبان، شکل و قالب و روح، ویژگیهای مخصوص به خود را دارد. وزن در این غزلها، جایگاه ویژهای دارد. ازآنجاکه مولانا بسیاری از این غزلها را برای مجالس سماع سروده و یا حتی برخی را در حین سماع، بیتأمل بر زبان آورده، روح طرب و وجد عارفانه و شادی سماع در آنها مشاهده میشود. غزلهای او، از تنوع وزنی بسیاری برخوردار است. این طرب و شادی که در وزن غزلهای او احساس میشود، نتیجه طبیعی و ضروری حالت جذبه و شور عاشقانه اوست و هیچ بوی تصنع ادیبانه از آنها برنمیآید[۲].
بنابراین نباید پنداشت که مولانا برای سرودن این غزلها، در اوزان و بحور عروضی نظر کرده و وزنی را که مناسب حال و هوا و مضمون غزل بوده، برگزیده و در آن قالب، غزل سروده، بلکه این اوزان نتیجه شور و وجد درونی است[۳].
بسیاری از اشعار کلیات شمس، بیانگر یک ناآرامی و حرکت درونی مداوم در مولوی است. درون مولوی آتشفشان فعالی است که فوران آن در قالب اشعار و الفاظ درآمده است. بسیاری از غزلهای مولانا، بسان گدازههای آتشفشان است که با حجمهای متفاوت و اشکال گوناگونی به اطراف پرت میشوند که گرمی و حرارت آنها نشانه ارتباط آنها با آتشفشان است؛ ازاینرو، گاهی در یک غزل یا قصیده، کلمات و مصرعهای فارسی، عربی و ترکی به هم میآمیزند[۴].
این نحوه شعرگویی، نهتنها نشانه زیبایی شعر نیست، بلکه گاهی از زیبایی آن نیز کاسته و موجب ضعف صنعت ادبی میگردد، ولی همانطور که گفته شد، انفجار آتشفشان با نظم خاصی همراه نیست تا اشیای بزرگ را از کوچک، یا سنگین را از سبک جدا کند و هرکدام را طبق دستهبندی خاص خود به یکسو پرت کند. این قبیل کارها برای خانهسازی خوب است. آنان که میخواهند بیت بسازند، اول لوازم آن را فراهم میکنند، سپس هرکدام از اجزای بیت را به ترتیب خاصی نزد هم قرار میدهند تا یک بیت ساخته میشود. شعرای بیت یا ابیات ساز نیز کارشان همان کار بنای خانهساز است که کلمات گوناگون را نزد هم میچینند و بعد از چندین مرتبه امتحان و سنجش و عوض کردن جای آنها و خط زدن و اصلاح کردن، یک بیت یا ابیاتی را به وجود میآورند[۵].
مولوی مخصوصاً در دیوان شمس، آتشفشانی است که در بسیاری از مراحل شعرگویی، نمیداند که چه میگوید؛ زیرا انسان وقتی خود را نیابد چگونه میتواند شعر را بیابد:
.شکستهبسته تازیها برای عشقبازیها | بگویم هرچه من گویم شهی دارم که بستاند | |
چو من خود را نمییابم سخن را از کجا یابم | همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند[۶] |
بدینجهت وی را به گفتن وامیدارند، بدون اینکه او به سراغ گفتن برود:
من کجا شعر از کجا لیکن به من درمی دمد | آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیمسن | |
ترک کی تاجیک کی زنگی کی رومی کی | مالک الملکی که داند موبه مو سر و علن | |
جامه شعر است شعر و تا درون شعر کیست | یا که حوری جامه زیب و یا که دیوی جامه کن | |
شعرش از سر برکشیم و حور را در بر کشیم | فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن[۷] |
شاید یکی از رموز زنده و جاوید ماندن اشعار مولوی، برخورداری اشعار او از این خصوصیت است؛ خصوصیت غیبی بودن و ناشی از عشق پاک شدن که شعرش شعار انقلاب درونی و بیانگر جاذبه حضرت ربوبی است[۸].
شعر مولوی شعر کلاسیک نیست که احسن آن، اکذب آن باشد، بلکه جوشش خون از اشعه نورانی حضرت بیچون است که مولوی به این خون، رنگ شعر میدهد؛ «خون که میجوشد منش از شعر رنگی میزنم»؛ لذا مولانا این قبیل اشعار را شعر احمر مینامد و میگوید:
نوری است میان شعر احمر | از دیده و وهم و روح برتر | |
خواهی خود را بدو بدوزی | برخیز و حجاب نفس بردر[۹] |
مولانا با دهنی که عمری به تسبیح و ذکر خدا مشغول بوده است شعر میسراید، نه با دهنی که عمری به لهو و لعب گویی و مدیحهسرایی سلاطین جور مشغول بوده است؛ ازاینرو، شعری که مقدمهاش ذکر و تسبیح چندین ساله است، با سایر شعرها تفاوت بسیاری دارد:
اندر دهنی که بود تسبیح | شعر است و دوبیتی و ترانه |
مولوی در بعضی از موارد حتی نمیخواهد چیزی بگوید، ولی او را به حرف درمیآورند؛ برای همین، وقتی به خود میآید، به خود خاموش باش میگوید:
خمش خمش که اشارات عشق معکوس است | نهان شوند معانی ز گفتن بسیار[۱۰] |
بااینهمه توصیه خویش به خاموشی، باز اینهمه گفتار از وی به دست ما رسیده است. در واقع این مقدار را تقریباً بهناچار و از روی احساس ضرورت گفته است که:
این قدر هم گر نگویم ای سند | از ضعیفی شیشه دل بشکند[۱۱] |
یکی از مزایای مولوی و خصوصیت بارز وی، ارتباط عمیق وی با قرآن و حدیث و تمسک به اهلبیت(ع) که مفسر حقیقی قرآن کریم هستند، میباشد[۱۲].
مولوی در «کلیات شمس تبریزی» تأثیر خود را از قرآن کریم نشان داده است؛ بااینکه حالت وی در کلیات شمس، غیر از حالت او در مثنوی معنوی است[۱۳].
مولوی در مثنوی میخواهد شعر بگوید، ولی در کلیات شمس، شعر، او را به گفتن وادار میسازد. ملای رومی در دیوان شمس، آتشفشان است که فورانش به دست و طبق برنامه نیست، لذا نباید توقع داشت که حتماً مرتب شعر بسراید تا چه رسد به اینکه در شعر سرودن سعی داشته باشد از آیات و احادیث نیز به میزان معینی استفاده کند، ولی ازآنجاکه تربیت قرآنی و فیض فرقانی در تار و پود وجود وی سریان دارد، بالطبع در اشعار خود از قرآن و حدیث استفاده میکند؛ بهطوریکه صدها بار آیات و احادیث در دیوان شمس بهطور مستقیم و یا غیرمستقیم میدرخشد[۱۴].
مزیت دیگر آثار مولوی، عمیق بودن محتوای آن است و آن به دلیل عالم و متفکر بودن وی میباشد. مولوی ضمن اینکه یک عارف و انسان وارسته است، یک عالم واقعی و جامع نیز هست. اسلامشناسی عمیق و گسترده مولوی، وی را از سایر عرفا متمایز ساخته است؛ ازاینرو، ما در آثار او با مسائل فقهی، کلامی، عرفانی، فلسفی، ادبی، تاریخی، قرآن و حدیث، روانشناسی، جامعهشناسی و حتی هنری و علمی روبهرو میشویم. انسانشناسی و جامعهشناسی و روانشناسی مولوی نیز در پرتو اسلامشناسی اوست. همه این مسائل را با تکیه بر نصوص دینی و استناد به آن بیان میکند. بهکارگیری صدها حدیث و هزاران آیه در آثار مولوی، گواه صادقی بر این مدعاست[۱۵].
بعضیها میخواهند کمالات جلالالدین را به علمای دیگر نسبت بدهند؛ مثلاً میگویند: او بر اثر مطالعه آثار غزالی و تأثر از وی به خلق چنین آثاری پرداخته است و یا او بر اثر ارتباط با شمس تبریزی به چنین کمالاتی رسیده است، ولی حقیقت غیر این است؛ زیرا ارتباط با شمس تبریزی یا مطالعه آثار غزالی اگر بتواند آدمی را به چنین مقامی برساند، باید تاکنون صدها و هزاران مولوی به وجود میآمد؛ زیرا شمس و غزالی با صدها نفر ارتباط داشته و صدها نفر به دست آنان تربیتیافتهاند و هزاران نفر از آثار آنها استفاده کردهاند[۱۶].
عظمت مولوی را باید در خود وی جستجو کرد؛ البته تأثیر و تأثر در همهجا و در هر زمینهای امکان دارد، ولی هویت و عظمت، یک امر اکتسابی نیست. شاید مولوی از صدها نفر متأثر شده باشد، ولی مولوی شدن او به خود وی مربوط است؛ ازاینرو، مقام وی چندین مرتبه از غزالی و شمس و امثال ایشان بالاتر است؛ بنابراین، تأثر به وجودآورنده هویت نیست؛ اگر هم باشد، باز مایه تأثر در ذات انسان متأخر است. اگر ملاقات با شمس تبریزی آتشفشان وجود مولوی را فعال ساخت، بدین دلیل است که مواد محترقه و مشتعله در ذات مولانا موجود بوده و شمس چاشنی آن انفجار گردید. پس مواد آتشزا باید از خود آدمی بوده باشد تا دیگری بتواند جرقه اشتعال را بزند و آن مواد را مشتعل گرداند[۱۷].
وضعیت کتاب
فهرست نامهای خاص مذکور در اشعار، در انتهای کتاب آمده است.
پانویس
- ↑ ر.ک: مقدمه، صفحه پنج - دوازده
- ↑ ر.ک: همان، صفحه هشت
- ↑ ر.ک: همان، صفحه نه
- ↑ ر.ک: فاضلی، قادر، ص138
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان، ص138- 139
- ↑ ر.ک: همان، ص139
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان، ص140
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان، ص140- 141
- ↑ ر.ک: همان، ص141
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان، ص141- 142
- ↑ ر.ک: همان، ص142
- ↑ ر.ک: همان