روح حج

روح حج، اثر جواد محدثى (متولد سراب، 1332ش) است كه در آن، برخى از نكات عبادى، اخلاقى، اسرار عرفانى و ابعاد اجتماعى حج را براى نسل نو به‌صورت اديبانه توضيح داده است.

روح حج
روح حج
پدیدآورانمحدثی، جواد (نویسنده)
ناشرمشعر
مکان نشرتهران - ایران
سال نشر1386 ش
چاپ4
شابک964-7635-46-x
موضوعحج - فلسفه
زبانفارسی
تعداد جلد1
کد کنگره
‏BP‎‏ ‎‏188‎‏/‎‏9‎‏ ‎‏/‎‏م‎‏3‎‏ر‎‏9
نورلایبمطالعه و دانلود pdf

ساختار

كتاب حاضر، رساله مختصرى است و از مقدمه نویسنده و متن اصلى تشكيل شده است. روش نویسنده در اين كتاب، نثر ادبى است. ايشان گاه اشعارى را كه سروده خودشان است و به سبک نيمايى است، در لابه‌لاى كلام خويش گنجانده است.

گزارش محتوا

برخى از نكات جالب و آموزنده اين اثر عبارت است از:

  1. مؤلف در مقدمه‌اش - كه آن را در سال 1382ش، در قم نوشته - يادآور شده است: «... كتابى است حج... كه هركه با الفباى معارفش آشنا شد، دل به آن سپرد و هركه اوراقى از رموز و اسرارش را با سرانگشت تدبر، ورق زد، مشتاق به پايان بردن اين صحيفه عرفان گرديد... عبادتى است حج كه بعد سياسى و اجتماعى دارد، عزت‌آفرين و شكوه‌بخش و قدرت‌ساز است. رمز وحدت و همبستگى است، مايه معرفت و همدلى و تعاون است، سياستى در متن دين است؛ تا «ملل مسلمان» را با رمز قدرت و راز وحدت آشنا كند، «امت محمدى» را در برابر «كفر جهانى» بسيج سازد، حماسه‌هاى دين و عرفان را در كنار هم به يادها آورد و حج، عبادتى است سياسى، پايگاهى است براى رفعت اهل ولا، اهرمى است براى شكستن هيمنه استكبار، آيينه‌اى است براى تماشاى شكوه وحدت، مكتبى است براى آموزش عرفان و سلوك، مدرسه‌اى است براى تربيت موحدان مجاهد، بازارى است براى خريد آخرت، چشمه‌اى است براى طهارت روح. آرى... اينهاست روح حج و حج بى‌روح هم، مثل عبادت بى‌وضوست. با روح حج آشناتر شويم و حق آن را بهتر ادا كنيم[۱]
  2. بقيع خاموش: اينجا مدينه است، شهر پيامبر، كه روزگارى نامش «يثرب» بوده است. با آفتابى تابان و پرشكوه و جنب‌وجوشى فراوان در اين ايام نورانى. روزهايى خورشيدخيز دارد و شب‌هايى پرغوغا، كه مرقد منور پيامبر، چون نگينى در دل اين شهر، نور مى‌افشاند و در كنار اين شكوه پرفروغ و چراغ‌هاى روشن، بقيعى است خاموش، با شب‌هايى تاريك و ساكت و بى‌زائر.
    شب‌ها، بقيع خاموش، دور از دسترس عاشقان بيدار در پشت ميله‌ها و ديوار، نگاه اشك‌آلود زائران را مى‌بيند و زمزمه پرسوز و گداز آنان را مى‌شنود. كدام دل است، هرچند از آهن كه از اين صحنه آب نشود؟! دل‌هاى خسته و جان‌هاى سوخته، در زلال اشك‌هاى غريبانه، حيات مى‌يابند. ماه، بر بقيع خاموش مى‌تابد. نسيم، بر قبور امامان مى‌وزد. باد، ناله غربت و مظلوميت را، از اعماق دورترين قرن‌ها، به گوش زائران امروز مى‌رساند[۲]
  3. مكه، شهر خاطره‌ها:
    «من از اين شهر اميد،
    شهر توحيد كه نامش «مكه» است،
    و غنوده است ميان صدفش، «كعبه» پاک،
    قصه‌ها مى‌دانم...
    دست در دست من اينك بگذار!
    تا از اين شهر پر از خاطره، ديدن بكنيم.
    هر كجا گام نهى در اين شهر،
    و به هر سوى كه چشم اندازى،
    مى‌شود زنده، بسى خاطره‌ها در ذهنت.
    يادى از «ابراهيم»،
    آن‌كه شالوده اين خانه بريخت،
    آن‌كه بت‌هاى كهن را بشكست،
    آن‌كه بر درگه دوست،
    پسرش را كه جوان بود، به قربانى برد.
    يادى از «هاجر» و اسماعيلش،
    مظهر سعى و تكاپو و تلاش،
    صاحب زمزمه زمزم عشق،
    يادى از ناله جانسوز «بلال»،
    كه در اين شهر، در آن دوره پر خوف و گزند،
    به «احَد» بود، بلند،
    يادى از غار «حرا»، مهبط وحى،
    يادى از بعثت پيغمبر پاک،
    يادى از «هجرت» و از فتح بزرگ،
    يادى از «شِعب ابى‌طالب» و آزار قريش!
    شهر دين، شهر خدا، شهر رسول،
    شهر ميلاد على(ع)،
    شهر نجواى حسين در «عرفات»،
    شهر قرآن و حديث،
    شهر فيض و بركات...».
    تو قدر آب چه دانى كه در كنار فراتى......
    آن‌كه گفت «لبيك»؛ يعنى: خدايا! به‌فرمانم. امر از تو، اجابت و اطاعت از من[۳]
  4. عرفات، خلوت با خويش: از عصر روز هشتم ذى‌حجه، حركت به‌سوى «عرفات» آغاز مى‌شود. بعضى هم صبحدم روز نهم حركت مى‌كنند تا پيش از ظهر در آنجا باشند و «وقوف به عرفات» را درك كنند. گام نهادن در عرفات، انسان را وارد دنياى جديدى مى‌كند، سرشار از معنويت و خاطره. ستون سفيدرنگى كه بالاى «جبل الرحمة» ديده مى‌شود، نشانى از اين كوه مقدس است كه سيدالشهدا(ع) روزى در دامنه آن كوه رحمت و مغفرت، «دعاى عرفه» مى‌خواند و مى‌گريست. گام زدن در صحراى عرفات، زائر را بى‌اختيار به ياد مولايش حضرت مهدى(ع) مى‌اندازد و چشم مى‌دوزد تا بلكه از آن يوسف زهرا نشانى بيابد. آنچه به‌عنوان عمل واجب در اين صحرا لازم است، صِرف وقوف و درنگ است و اگر با عبادت و دعا بگذرد، چه بهتر... بالاى جبل الرحمة، غلغله جمعيت است. عده‌اى به تضرع و دعا مشغول مى‌شوند، عده‌اى هم به تماشا و گرفتن عكس يادگارى..[۴]
  5. از «حرا» تا «ثور»... از همان روزهاى نخست ورود به مكه، شوق رفتن به «غار حرا» انسان را وسوسه مى‌كند. نمى‌دانم چه رمزى در آن نهفته كه حاجى را بى‌تاب مى‌كند. ولى برخى پيش از پايان يافتن اعمال حج از مكه خارج نمى‌شوند و رفتن به غار حرا و ثور را مى‌گذارند براى پس از بازگشت از منا و فراغت از اعمال[۵]
    شگفت‌آور است كه نویسنده محترم بار منفى واژه «وسوسه» را ناديده انگاشته و فراموش كرده كه وسوسه، عملكرد شيطان است و در مفهوم آن دعوت به بدى و شر، نهفته است؛ پس مناسب نيست كه براى توضيح «رفتن به غار حرا» استفاده شود كه بى‌ترديد خير است و يادآور عبادت رسول خدا(ص) و دعا و راز و نياز او. اين جمله: «شوق رفتن به «غار حرا» انسان را وسوسه مى‌كند»، با جملات بعدى نویسنده نيز ناسازگار است: «حرا... جايى كه نخستين آيات قرآن در آغاز بعثت بر پيامبر در همان جا نازل شد. عبادت‌گاه پيامبر بود كه گاهى ايامى از سال را دور از غوغاى ماديتِ مشركان به آن خلوت انس پناه مى‌برد و با خدا راز مى‌گفت. يكى از معدود جاهاى دست‌نخورده و بكرى كه شاهد حضور رسول خدا و قدمگاه آن پيامبر خاتم است... زائران عاشق، به فتواى عشق، قله‌پيمايى مى‌كنند...»[۶]
  6. به پايان اين سفر و سلوك مى‌رسى، اما اين پايان، آغازى براى مرحله‌اى نو در زندگى و مسلمان زيستن و بنده بودن است. «حج» يك سرمشق است. زندگى پس از حج، تكرار آن درس‌ها و آموزه‌ها و تعميق آن باورها و بينش‌هاست؛ تا «روح حج»، در كالبد حيات مسلمان جارى شود و راه توحيدى ابراهيم خليل و صراطِ نورانى حضرت رسول(ص)، همواره پيش پاى «زائر» باشد. نورانيتِ فراهم‌آمده از حج و زيارت را در رواق جان خود، پاينده نگه‌دار، تا حج و عمره و مناسك اين سفر عبادى و عبادت عرفانى - سياسى، «چراغ راه» باشد و «نيروى حركت»..[۷]

وضعيت كتاب

در آغاز اين كتاب، فهرست تفصيلى مطالب آمده، ولى متأسفانه فهرست‌هاى فنى و حتى فهرست منابع تنظيم نشده است.

هرچند اين اثر، نثر ادبى است و پژوهش علمى نيست و به همين جهت مستند به منابع نشده است، ولى گاه نویسنده پاورقى‌هايى آورده و ارجاعاتى داده و توضيحاتى افزوده است.[۸]او در يك مورد به يكى از آثار خودش به نام «برگ و بار» استناد و مطلبى را از آن نقل كرده است.[۹]

پانويس

  1. ر.ک: مقدمه كتاب، ص7-12
  2. متن كتاب، ص25-26
  3. همان، ص49-50
  4. ر.ک: همان، ص82-83
  5. ر.ک: همان، ص140
  6. همان، ص140-141
  7. همان، ص148-149
  8. ر.ک: همان، ص35، 36، 99، 100، 102، 104، 106، 107، 125 و 136
  9. همان، ص49-50

منابع مقاله

مقدمه و متن كتاب.