التاج في أخلاق الملوك

التاج في أخلاق الملوك، منسوب به ادیب معتزلی، عمرو بن بحر(متوفی 255 یا 256ق) معروف به جاحظ، اثر مهمی است در باب سیاست و مُلک‎داری. این اثر تأثیر شگرف سنت‎ها و آداب پادشاهی و نظام اداری ایرانِ روزگار ساسانی را در ادوار خلافت پس از اسلام نشان می‎دهد[۱].

التاج في أخلاق الملوك
التاج في أخلاق الملوك
ناشرالمطبعة الأميرية
مکان نشرمصر - قاهره
سال نشر1914م , 1332ق
چاپ1
زبانعربی
تعداد جلد1
کد کنگره
JC ۴۹ /ج۲ت۲

انگیزه تألیف

مؤلف در آغاز و انجـام، دو بار از فتح بن خاقـان - ‎دولت‎مرد دانشمند در دربار متوکل عباسی که همراه خلیفـه، در شوال 247ق، به قتـل رسید - ‎نام برده و روشن است که کتاب را برای او تألیف کرده است.[۲].

ساختار

کتاب در چهار باب تنظیم و تبویب شده است. این ابواب با آیین ورود بر پادشاهان و رفتار پادشاه با مهمانان آغاز شده، سپس آیین هم‎سفره شدن با پادشاه پیگیری شده است. در ادامه، از آیین هم‎صحبتی و منادمت با پادشاهان، مراتب مختلف ندیمان، وظایف ندیمان و آداب رفتار‎ شاهزادگان سخن به میان آمده است.

در هریک از این ابواب، علاوه بر ذکر آداب ‎و رسوم پادشاهان و تشریفات دربارها، داستان‎ها و حکایاتی از شاهان ساسانی و خلفای اموی و عباسی نقل شده است. محققان، منبع موضوعات ایرانی این کتاب را کتاب التاج في سيرة انوشروان یا به‎طور کلی آیین‎نامه‎ها و گاهنامه‎ها و تاج‎نامه‎ها می‎دانند[۳].

گزارش محتوا

نام این کتاب در هیچ‎یک از تذکره‎های متقدمان و متأخران و نیز در آثار دیگر جاحظ نیامده است. نخستین بار یاقوت حموی در قرن هفتم، به کتابی از جاحظ به نام أخلاق الملوك اشاره کرده است. در اوایل قرن چهاردهم، احمد زکی پاشا به نسخه‎ای از یک کتاب مشتمل بر سه کتاب، از جمله کتاب التاج جاحظ در کتابخانه طوپقایی‎سرای استانبول دست یافت که فاقد تاریخ است و فقط در آن نوشته شده که یوسف حلبی در 894 این نسخه را از آغاز تا پایان خوانده است. همچنین احمد زکی پاشا با دست یافتن به نسخه‎ای از کتاب أخلاق الملوك جاحظ در کتابخانه ایاصوفیه که بر بالای عنوان آن به خطی ریزتر به نام «التاج» هم نوشته شده دریافت که این کتاب همان کتاب التاج جاحظ است. وی با آوردن شواهد و قراینی کوشیده است تا اصالت کتاب و صحت انتساب آن را به جاحظ اثبات کند[۴].

باب اول در آیین ورود بر پادشاهان و رفتار پادشاه با واردین است. نویسنده در این باب می‎گوید که اگر آن شخص واردشونده از بزرگان و طبقه اشراف باشد، باید پس از ورود در جایی بایستد که از پادشاه چندان دور نباشد و به او نباید بسیار نزدیک شود. سپس می‎گوید باید بر پادشاه ایستاده سلام کند و اگر شاه او را نزدیک‎تر خواند باید نزدیک برود و دست و پای پادشاه را ببوسد، سپس برخیزد و کنار رود و در ردیف امثال خود قرار گیرد. بعد از اجازه دادن پادشاه بنشیند و اگر پادشاه با او سخن گفت باید با صدای آهسته پاسخ دهد و در هنگام پاسخ دادن زیاد حرکت نکند... و اگر شخص واردشونده از طبقات متوسط باشد، حقوق پادشاهی بر او واجب می‎کند که بایستد و دور از ذات شاهانه باشد و اگر شاه او را دعوت به نزدیک آمدن نمود، سه گام یا بیشتر پیش برود و بایستد و اگر باز اجازه نزدیک آمدن یافت، به همان اندازه پیش برود... بعد از ورود، سلام دهد و متوجه پادشاه باشد؛ پس اگر شاه ساکت ماند و پاسخ نداد بدون سلام و سخنی، بازگردد و اگر او را به‎پیش خواند چند گامی فراتر نهد و بایستد و سر به ‎زیر افکند تا چون دوباره او را بخواند... در موقع نشستن بعد از اینکه شاه اجازه نشستن به او داد، باید دوزانو بنشیند... و چون شاه از سخن گفتن بازایستاد، او برخیزد و بدون آنکه پشت به شاه کند، عقب رود و آنجا را ترک کند[۵].

اگر کسی که بر پادشاه وارد می‌شود، از حیث فرمانروایی و ارجمندی و خاندان با او مساوی بود، در این صورت بر پادشاه لازم است به احترام او از جای برخیزد و چند گام به استقبال او رود و او را در بر گیرد و دستش را گرفته و به‎جای خود نشاند و خود از او پایین‎تر نشیند. نویسنده در ادامه به دلیل این نوع برخورد پادشاه اشاره نموده است.[۶].

باب دوم کتاب به آیین غذا خوردن با شاهان اختصاص یافته است. نویسنده در ابتدا از آداب نکوهیده‎ای که در هم‎سفره بودن با پادشاه باید ترک شود، سخن به میان آورده است. او زیاده‎روی، زیاد حرکت کردن شخص و دست دراز کردن متعدد به‎سوی اغذیه و پرخوری را از جمله آن‎ها می‎داند. سپس با بازگویی حکایتی از خلیفه عباسی، مطلب را پی می‎گیرد.

در آن حکایت چنین آمده است که ابراهیم بن سندی بن شاهک به نقل از پدر خویش می‎گوید: روزی جوانی از بنی‎هاشم بر منصور عباسی وارد شد. در یکی از روزها منصور او را دعوت به نشستن کرد و صبحانه خود را خواست و چون صبحانه حاضر شد، آن جوان هاشمی را به خوردن صبحانه تعارف کرد، ولی آن جوان پاسخ رد داد. ربیع متعرض او نشد و این‎چنین تصور شد که به خطای آن جوان پی نبرده است؛ اما چون آن جوان برخاست تا خارج شود، ربیع، او را نگه داشت و وقتی به پشت پرده رسید، بر پشت گردن او کوبید. دربانان وقتی این را دیدند، آنان نیز بر پشت گردن او کوبیدند و به همین ترتیب او را بیرون راندند. پس عده‎ای از عموهای آن جوان بر منصور وارد شدند و شکایت ربیع را به منصور نمودند. منصور عباسی به آن‎ها گفت: ربیع چنین عملی انجام نمی‎دهد، مگر اینکه دلیل داشته باشد. اگر مایل باشید از او می‌پرسم. بعد از احضار ربیع از او دلیل واقعه را جویا شد. او گفت: این جوان از دور سلام می‎کرد و می‎رفت، ولی امیرالمؤمنین او را به نزدیک شدن فراخواند تا از نزدیک سلام کند. سپس او را به نشستن فرمان داد... پادشاه او را به غذا خوردن با خود فراخواند، اما او پاسخ داد که غذا خورده‎ام. از نظر این جوان هم‎سفره شدن با پادشاه افتخاری جز رفع گرسنگی ندارد و چنین شخصی را قول بدون فعل (کتک زدن) اصلاح نمی‎کند[۷].

باب سوم کتاب در آیین منادمت (ندیمان) است. نویسنده در این باب ندیمان را به گروه‎های مختلفی تقسیم نموده است. پادشاهان چنین عادت دارند که برخی از ندیمان را برای مجالس خاص و عده‎ای را برای مجالس عام در نظر می‎یرند، عده‎ای را دورتر از خود و دسته‎ای را نزدیک به خود اختیار می‎کنند. همان‎ طور که پادشاه به پارسایی که او را پند و اندرز دهد نیازمند است، به دلقکان نیز احساس نیاز می‎کند تا از آن‎ها لذت ببرد[۸].

نویسنده قائل است که مردم طبق جایگاه اجتماعی خود به چهار دسته تقسیم می‌شوند:

  1. شاهزادگان؛
  2. موبدان؛
  3. طبیبان، دبیران و نویسندگان (کتاب) و ستاره‎شناسان؛
  4. کشاورزان و امثال آنان.

نویسنده می‎گوید: پادشاه ایران اردشیر چنین می‎گفت که برای تسریع در دست‎به‎دست گشتن فرمانروایی و ویرانی کشور هیچ عاملی به‎اندازه جابه‎جا کردن این طبقات و برهم زدن این ترتیب و بالا بردن مردم پست به‎مراتب بلند و فرود آوردن اشخاص بلندمرتبه و شریف، تأثیر ندارد[۹].

نویسنده درباره چگونگی جای گرفتن ندیمان در مجلس شاه می‎گوید: دسته‎ای که مقابل شاهزادگان، یعنی دسته اول قرار می‎گرفتند، عبارت بودند از: نوازندگان و موسیقی‎دانان حرفه‎ای و افرادی که در برابر طبقه دوم از ندمای پادشاه قرار می‎گرفتند، عبارت بودند از: طبقه دوم از موسیقی‎دانان و..[۱۰].

نویسنده در ادامه از آداب‎ و رسوم پادشاهان، ایران از جمله انوشیروان و بهرام گور سخن به میان می‎آورد. سپس از انتقال این آداب‎ و رسوم به دولت امویان می‎گوید. وی از برهم خوردن این آداب توسط یزید بن عبدالملک چنین می‌نویسد: خلفای عرب از پادشاهان ایران در باب آداب ‎و رسوم تبعیت نمودند؛ تا آنگاه که یزید بن عبدالملک بر مسند حکومت نشست و طبقات بالا و پایین را با هم یکسان نمود و آیین کشورداری را سبک کرد[۱۱].

نویسنده در ادامه مطالبی را از عملکرد، چگونگی حکومت‎داری و مراعات آداب ‎و رسوم آن توسط خلفای اموی و عباسی بیان نموده و گاه حکایاتی از پادشاهان در تمجید و مدح آنان ذکر نموده است.

باب پایانی کتاب در صفت ندیمان پادشاه است. نویسنده در این باب بعد از ذکر پاره‎ای از خصوصیات ظاهری و غیر ظاهری ندیمان می‎گوید: ندیمان و ملازمان در برخی از مواقع با پادشاه مساوی هستند؛ از جمله این مواقع در بازی چوگان، تیراندازی، شطرنج و امثال اینهاست. سپس به حکایتی از شاپور، پادشاه ایرانی اشاره می‎کند. او می‎گوید: روزی شاپور با یکی از دوستان خود در بازی شطرنج بر امری دلخواه شرط‎بندی نمودند. در آن بازی، دوست شاپور از شاپور برد. شاپور از او پرسید دلخواه تو چیست؟ او گفت بر تو تا در قصر سوار شوم... و او با ناخوشایندی خم شد که دوستش را سواری دهد. او از سوارشدن خودداری نمود... بعد از گذشت یک سال شاپور به جارچی دستور داد که جار بزند و بگوید هیچ‎کس نباید بر دلخواه و چیز نامعلومی بازی کند و هرکس چنین کند خونش ریخته خواهد شد[۱۲].

وضعیت کتاب

این نسخه از کتاب، فاقد پاورقی و اطلاعات تحقیقی دیگر است.

پانویس

منابع مقاله

  1. متن کتاب.
  2. رودگر، قنبرعلی، دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج6، تهران، بنیاد دایرة‎المعارف اسلامی، چاپ اول، 1380.
  3. بهرامیان، علی، دایرة‎المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، ج17، تهران، مرکز دایرة‎المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، 1388.

وابسته‌ها