الإفحام لأفئدة الباطنية الطغام
الإفحام لافئدة الباطنية الطغام، اثر یحیی بن حمزه علوی (متوفی 745ق)، کتابی است یکجلدی به زبان عربی با موضوع کلام اسلامی. هدف نویسنده از نوشتن این کتاب، توضیح و رد عقاید اسماعیلیه باطنیه است. نویسنده کتاب را در هفت إفحام (دلیل) قرار داده که هرکدام در فصلی مستقل مطرح شده است. این مباحث درباره مباحث مربوط به خدا و نبوت و امامت است. همچنین درباره تأویل نصوص قرآن و إبطال نظر و إبطال تعلیم نیز صحبت میکند. تا به بحث هفتم از آن برسیم که در آن از قیامت و احوال معاد و سایر امور اخروی صحبت میشود.
الإفحام لافئدة الباطنية الطغام | |
---|---|
پدیدآوران | مؤید، یحیی بن حمزه (نويسنده)
عون، فیصل بدیر (محقق) نشار، علی سامی (مصحح) |
ناشر | منشاة المعارف |
مکان نشر | مصر - اسکندریه |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | |
این اثر به تحقیق فیصل بدیر عون و با مراجعه دکتر علی سامی نشار توسط منشأة المعارف اسکندریه چاپ شده است.
ساختار
کتاب دارای مقدمه محقق و محتوای مطالب در هفت قسمت کلی و یک خاتمه است.
گزارش محتوا
نویسنده این کتاب را در هفت إفحام قرار داده که هرکدام در فصلی مستقل مطرح شده است. این مباحث درباره مباحث مربوط به خدا و نبوت و امامت است. همچنین درباره تأویل نصوص قرآن و إبطال نظر و إبطال تعلیم نیز صحبت میکند. تا به بحث هفتم از آن برسیم که در آن از قیامت و احوال معاد و سایر امور اخروی صحبت میشود.[۱]
هر بحث از مباحث کتاب در پنج مقام مطرح شده و هرکدام از این مقامات دربردارنده استدلال و ردی بر اقوال باطنیه در معتقداتشان است. ردیهها پس از بیان رأی آنان در موضوع بحث مطرح میگردد.[۲]
نویسنده در مقدمه کتاب توضیح میدهد: گروهی از اسماعیلیه با استدلالات دروغین و غلط، اذهان مردم را مشوش و عقایدشان را فاسد کردهاند. وی در جاهای مختلف به مناسبت، اقوال آنان را نقد و بررسی میکرده ولی در نهایت دیده که این مقدار از تلاش در راستای روشنسازی فساد اقوال آنان، پاسخگو نیست و ازاینجهت سعی میکند کتابی در رد اندیشهها و معتقدات آنان بنگارد که اولاً در آن نظرشان را با استدلالاتی که بر آن میکنند تقریر کند و پسازآن به رد و ابطال آن بپردازد که حاصل، کتاب حاضر است.[۳]
نویسنده در استدلال اول، توضیح میدهد که گروه باطنیه، در واقع اساساً به وجود خداوند اقرار ندارند زیرا آنان به دو إله قائلند که بر یکی لقب «سابق» و بر دیگری لقب «تالی» میدهند. آنان معتقدند که «سابق» علت «تالی» است بهگونهای که «تالی» معلول آن واقع میشود؛ یعنی در صدر این استدلال درباره حدوث عالم نزد باطنیه اینگونه آمده که حدوث این جهان اینگونه تمام میشود که سابق عالم را بهواسطه تالی خلق مینماید زیرا «سابق» کامل است و «تالی» ناقص. همچنین در این استدلال توضیح داده شده که سابق، زمان ندارد، ازلی است و از چیزی به وجود نیامده است. خلاصه اینکه «سابق» مخلوق نیست ولی «تالی» از سابق به وجود آمده و ازاینروست که حادث است. آنان معتقدند، پسازاین پروسه، «نفس» از «تالی» حادث میگردد و این نفس از طریق حرکتش حرارت و از سکونش برودت را به وجود میآورد و کیفیات اربعه که مصدر کون و فساد هستند از این حرکت و سکون حادث میشوند و اینگونه است که عالم حادث میگردد. این عقاید آنان شباهت زیادی با نظریه فلاسفه در فیض و صدور دارد. «سابق» در نظر اسماعیلیه در جایگاه عقل محض است و «تالی» در جایگاه عقل اول که نفس پسازآن به وجود میآید و... .[۴]
دومین استدلال، مربوط به نبوت است؛ غالب مذاهب باطنیه (بهتبع برخی فلاسفه اسلامی مانند ابنسینا) معتقدند: نبوت چیزی جز اتصال عقل انسان (پیامبر) به عقل فعال از طریق قوه متخیله نیست. در این حالت است که پیامبر، حقیقت اشیاء را درک میکند ولی او حقایق را فیذاتها درک نمیکند بلکه به شکل مثالات محاکی درمییابد و به این جهت باید این مثالات را به موارد رمزی در واقع تأویل ببرد.[۵]
نویسنده در سومین استدلال اختصاصاً به رد مذهب اسماعیلیه در باب امامت میپردازد؛ از نظر آنان امام، برای هر دورانی امری ضروری است و این امام، قائممقام تمام شئون پیامبر از تأویل ظاهر قرآن و تفسیر برخی آیات که برداشت از آن به اختلافات آشکار میانجامد و... است. امام باید منافع و آفات مردم را برایشان توضیح دهد و اختلافات میان مردم را بزداید. اسماعیلیه امام را در عصمت و اطلاع از کنه حقایق امور مانند پیامبر میدانند و فرق امام و نبی را در نزول وحی فقط بر پیامبر میدانند. باطنیان معتقدند که دو امام نمیتوانند در زمان واحد امامت داشته باشند. اسماعیلیه به وجود مراتب در طریقهشان قائلند: از نظر آنان حجت یا باب از لحاظ منزلت و مرتبه پس از امام میآید؛ هیچ امامی بدون حجت و هیچ حجتی بدون امام نیست. دومین مرتبه، داعی الدعاة است. داعی البلاغ، داعی مطلق، داعی مأذون، داعی محصور، جناح راست و چپ، مکاسر، مکالب و مستجیب، مراتب بعدی در دعوت اسماعیلی را تشکیل میدهند.[۶]
نویسنده پسازآن که در سه استدلال قبلی گمراهی اسماعیلیه در اعتقادشان به الوهیت و نبوت و امامت را نشان داد، چهارمین استدلال کتاب را به بیان وجهه نظر آنان در تأویل نصوص قرآنی و ظواهر جلیه و اخبار و روایات قرار میدهد. آنان سعی کردهاند نظریاتشان را به نصوصی از قرآن کریم و روایات نبوی(ص) مستحکم کنند ولی ازآنجاکه دیدند ظاهر این نصوص و احادیث، مطالب مورد نظر آنان را نمیرساند، دست به تأویل زدند و روایات را بر اساس آنچه موافق مذهبشان بود، تأویل کردند. نویسنده در این باب با الفاظ ذیل، آنان را توصیف میکند: «فانهم لما عجزوا عن صرف الخلق عن التصدیق، عمدوا بلطف الاحتیال و دقة الاستدراج، فصرفوا ظواهر الشرع و نصوصه الی هذیانات لفقوها و تهویسات جمعوها و زورها... فقالوا کل ما ورد من التکالیف و الحشر و النشر، و ضمائر النصوص و الظواهر، و جمیع المجزات، فهی بأجمعها أمثلة و رسوم إلی بواطن مکذوبة و امور محرفة موهومة» وی مینویسد: آنان نمازهای پنجگانه را دلیل بر اصول خمس (سابق، تالی، اساس، ناطق، امام) میدانند و روزه (امساک از غذا) را به امساک از کشف سر تأویل مینمایند. آنان معتقدند کعبه پیامبر(ص) است و علی(ع) درب آن.[۷]
پنجمین استدلال وی به ابطال آنان در دو مسئله سابق یعنی امامت و تأویل عقلی ارتباط دارد. اسماعیلیه معتقدند که نظر به علم نمیرسد و ازاینرو وجود امامی در هر دورانی لازم است و نیز آنان امام را قائم بر دین و آگاه از حقیقت باطن دین میدانند. ازاینرو از شئون امام تعلیم مردم و تفهیم امر دین است. از همینجاست که برخی آرای غریبه در آنان در تفسیر برخی کلمات وارده در اوایل سورههایی که با حروف مقطعه آغاز میشوند، میبینیم.[۸]
ششمین استدلال، در ابطال تمسک آنان بر تعلیم است. پسازآن که مؤلف در استدلال سابق نظرش در ابطال آنان در نظر و تمسکشان در تعلیم را نشان داد به ابطال تمسکشان در تعلیم در این استدلال، میپردازد. نویسنده در این استدلال، نشان میدهد که ادعای آنان مبنی بر تعلیم از امام، ادعای باطل و بیاساسی است و تعلیم از امام امری است که قبولش ممکن نیست. با توجه به ابطال عقاید آنان درباره امام، تعلیم عقاید باطنی از وی نیز امری باطل خواهد بود.[۹]
نویسنده، هفتمین استدلال کتاب را به احوال قیامت و امور اخروی اختصاص داده است. از نظر مؤلف، این استدلال خلاصه و نتیجه آرای فاسدی است که در استدلالات قبلی از اسماعیلیان توضیح داده است. اسماعیلیه معتقدند لا شئ از لا شئ به وجود میآید و لا شئ به سمت لا شئ خواهد رفت؛ در پس هر شبی روزی است و پیش از هر روزی شبی...، هر انسانی از نطفه به وجود آمده و هر نطفهای متعلق به انسانی بوده است... آنان ازاینجهت معتقد به این شدهاند که روز قیامت اشاره دارد و رمز است به خروج امام و قیام قائم زمان که همان هفتمین است که ناسخ شرع است و تغییردهنده امر. از نظر آنان قیامت یعنی گذشت زمانی که ما در آن زندگی میکنیم و معاد یعنی بازگشت عالم به اصل خودش یعنی عناصر اربعه آب و هوا و آتش و خاک.[۱۰]
وضعیت کتاب
فهرست مطالب در ابتدای اثر و فهرست أعلام در انتهای آن ذکر شده است.
نسخه مورد اعتماد در کتاب، تصویر نسخه موجود در کتابخانه متوکلیه یمن در الجامع الکبیر صنعاء است که دو مرتبه به تاریخهای 27 رجب 817ق و نزدیکی 10 ربیعالاول 822ق نوشته شده است.[۱۱]
محقق، کلماتی را که برای توضیح یافتن متن به آن افزوده، در میان [ ] قرار داده است. او برخی کلماتی را که به نظرش در متن زائد بوده و معنایی نداشتهاند را در میان ( ) قرار داده است. وی همچنین به تصحیح برخی خطاهای موجود در نسخه خطی در آیات قرآنی و تخریج آیات موجود در کتاب پرداخته است. او علامت (!!) را در دو جا در کتاب به کار برده است؛ درجایی که مؤلف از سخن خصم متعجب شده و در جملههایی که به نظر محقق، غیر تام بودهاند. در برخی جاها مؤلف عبارات را بهصورت خاصی نوشته مثلاً در عبارت «لا یخلوا» که الف جمع، همواره در صیغه جمع یا مفرد در عبارات کتاب هست. یا لفظ «جزو» بهجای «جزر» همچنین «دعوا» بهجای دعوی، «بدایة» بهجای «بدائه» و... .[۱۲]
پانویس
منبع مقاله
مقدمه کتاب.