القاديانية
القاديانية، تألیف سلیمان ظاهر عاملی (1290-1380ق) است که توسط سید محمدحسن طالقانی مورد تحقیق قرار گرفته است.
القاديانية | |
---|---|
پدیدآوران | ظاهر، سلیمان (نویسنده) آل طالقاني، محمد حسن (محقق و مقدمه نويس) |
ناشر | مرکز الغدير للدراسات الإسلامية |
مکان نشر | لبنان - بيروت |
چاپ | 1 |
زبان | فارسی عربی |
تعداد جلد | 1 |
در واقع نام این کتاب «القاديانية؛ دفع أوهام «توضيح المرام» في الرد علی القاديانية» است که نویسنده در سال 1363ق، از نگارش آن فراغت یافته است.[۱].
سلیمان ظاهر، این اثر را در معرفی فرقه قادیانیه و در رد کتاب «توضيح المرام في الرد علی علماء حمص و طرابلس»، تألیف جلالالدین شمس احمدی که از مبلغان مذهب قادیانی و ساکن حیفا در فلسطین بود، نوشته است.
ساختار
کتاب با سه مقدمه ناشر، محقق و مؤلف آغاز شده، سپس مطالب کتاب طی چهار باب و یک خاتمه ارائه شده است.
گزارش محتوا
محقق در ابتدا به معرفی شبهقاره هند و سلطه دول غربی بر این سرزمین و نیز توضیح مذاهب و ادیان رایج در آن پرداخته است. او میگوید: «قادیانیه»، یکی از مذاهبی است که در این سرزمین نشو و نما یافت. قادیانیه یا احمدیه منسوب به میرزا غلام احمد بن غلام مرتضی بن عطا بن میرزا گل محمد قادیانی است. او در سال 1251 در روستای قادیان از شهرستان گرداسپور پنجاب از توابع هند متولد شد. پدرش طبیب بود و خواندن و نوشتن و دیگر علوم را در همان جا فرا گرفت، سپس به پنجاب و سیالکوت رفت و چند سال در آنجا مشغول به کار شد[۲].
غلام احمد، بین بسیاری از علمای مسلمان سرآمد گردید و در برههای که میان علمای مسلمان از یکسو و تجددطلبان هندو و مبشران مسیحی از سوی دیگر، بحث و منظره شدت یافت، وی راه مناظره را انتخاب نمود و به مبارزه با تبلیغات مسیحیان و هندوان پرداخت. او در این زمینه کتاب «براهین احمدیه» را در اثبات فضل اسلام نوشت و به چاپ رساند[۳].
بعد از مدتی او ادعای «مجدد» اسلام نمود؛ زیرا در آن زمان بین مسلمانان شایعه شده بود که خداوند در آغاز هر قرن، یک نفر را بهعنوان مجدد اسلام مبعوث میکند؛ لذا او توانست خود را مجدد قرن چهاردهم معرفی نماید. بعد از مدتی، با استناد به این روایت ابن ماجه که: «لا مهدي إلا النسيح»، ادعا کرد که وی مهدی منتظر و مسیح است. او نشانههای مهدی موعود و وقایع آخرالزمان را بر خود و زمان خویش منطبق مینمود و میگفت که شباهتهای زیادی با مسیح دارد و میگفت: «أنا مهدي و أفضل من الأنبياء». در همین زمان بود که او اتباع و مریدان بسیاری یافت. در ادامه او با توجه به آیه شریفه وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يأْتِي مِنْ بَعْدِي اِسْمُهُ أَحْمَدُ (صف: 6)، مدعی پیامبری شد. سرانجام در سال 1326 بر اثر بیماری وبا از دنیا رفت و در مقبرة الجنة قادیان (شصت مایلی لاهور) دفن شد. پیروان او، رفتن به آن قبرستان و زیارت او را بهمثابه زیارت پیامبر(ص) میدانند[۴].
از او آثاری به زبانهای فارسی، عربی و اردو منتشر شده که «توضيح المرام» از آن جمله است.[۵] و سلیمان ظاهر درصدد است که اوهامی را که در این کتاب آمده، پاسخ بدهد.
محقق در ادامه، برخی از تفکرات قادیانیه را به معرض نمایش گذاشته، سپس به زندگینامه سلیمان بن ظاهر عاملی پرداخته است.
نویسنده کتاب، سلیمان ظاهر عاملی در باب اول به شبههای درباره قرآن و مفسرین آن پاسخ داده است. او میگوید: مؤلف «توضيح المرام»، در فصل اول کتابش با نام «نظرة إجمالية علی كتب التفاسير» مینویسد: یکی از اموری که مسلمانان را بهشدت آسیب زده است، اعتقاد به این موضوع است که هرآنچه در کتب تفسیر وجود دارد، صحیح است و قابل خدشه نیست؛ بنابراین آنها با چنین اعتقادی، تدبر در قرآن را ترک نموده و گمان میکنند که مفسرین بر تمام جوانب قرآن آگاه هستند؛ لذا بزرگان در پاسخ دادن به مسائل، از اقوال مفسرین تجاوز نمیکنند و نظریات ظنی آنان را اساس کار خود قرار میدهند؛ بهگونهای که گمان میکنند همه آنچه را مفسرین میگویند، از جانب خداوند نازل شده است.
نویسنده در جواب او میگوید:
- اینکه گفته شود اعتماد به نظرات مفسرین بدون تحقیق در آراء و نظرات آنها و تمییز نظرات صحیح از اشتباه آنها، عاملی است که مسلمانان را مبتلا به ضرر و زیان نموده است، مخالف واقع است؛ زیرا با توجه به اختلاف زیاد بین مفسران و نیز متعدد بودن کتب تفسیری آنان، چنین به نظر میرسد که توصیه به تدبر در آیات قرآن ترک نشده است.
- در واقع آن چیزی که به مسلمین آسیب زده، پدیدار شدن بدعتگذاران در دین، هواپرستان، مدعیان دروغین نبوت، غلات و عالمان طمعکار هستند.
- چگونه میتوان تمامی مسلمانان را به تقلید از کسانی چون خطیب شربینی متهم نمود؛ درصورتیکه منابع مورد استفاده این مفسر، اسرائیلیات و روایات موضوعی است که بزرگان و علما از آنان دوری جستهاند و علما و بزرگان، علم حدیث و رجال و درایه را برای تفکیک این روایات از روایات صحیح وضع نمودهاند.
و... [۶].
نویسنده در ادامه این باب درصدد پاسخ به اشکالاتی است که در تفسیر برخی آیات از زبان مفسرانی چون خطیب شربینی آمده است.
باب دوم کتاب به وحی اختصاص یافته است. نویسنده میگوید: صاحب «توضيح المرام»، مینویسد: وحی منقطع نشده است و اکنون بر او نازل میشود. نویسنده با رجوع به کتب لغوی، همچون قاموس فیروزآبادی، مفردات راغب، نهایه ابن اثیر و نیز با مراجعه به کتاب امالی شریف مرتضی در تأویل آیه وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ﴿الشورى: 51﴾، میگوید: برای وحی، معانی وسیعی در این منابع آمده که در برخی از آن معانی انسان و غیر انسان شریکند. آنگاه مغالطه صاحب «توضيح المرام» و عدم تفکیک وی بین معانی مزبور و ادله نقض مدعای او را بیان کرده است [۷].
در ادامه در پاسخ به این شبهه: «خداوندی که از حیث ذات و صفات کامل است، اگر بعد از پیامبرش تا روز قیامت صامت باشد و تکلمی نداشته باشد، بین او و بین بتهای جامد فرقی وجود ندارد (لذا خداوند کسانی را که معبود ناشنوا و اصم را عبادت میکنند، سفیه معرفی نموده است وَ اِتَّخَذَ قَوْمُ مُوسىٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ أَ لَمْ يرَوْا أَنَّهُ لاٰ يكلِّمُهُمْ وَ لاٰ يهْدِيهِمْ سَبِيلاً اِتَّخَذُوهُ وَ كٰانُوا ظٰالِمِينَ (اعراف: 148)؛ و قوم موسی پس از [رفتن] او [به میعادگاه پروردگار]، از زیورهای خود مجسمه گوسالهای ساختند که صدای گاو داشت! آیا نمیدیدند که آن مجسمه با آنان سخن نمیگوید و آنان را به راهی هدایت نمیکند؟! [ولی با روشن بودن این حقیقت که مجسمهای بیش نیست و هیچ کاری از دستش برنمیآید] آن را [بهعنوان معبودی برای پرستش] گرفتند و [درصورتیکه در این انتخاب] از ستمکاران بودند)»، نوشته است: در این استدلال شما سفسطه نهفته است و از راههای مختلف قابل ابطال است؛ یکی از آنها این است که در این استدلال شما، بین مقدمه قضیه شرطیه و تالی آن ملازمهای نیست؛ زیرا لازمه بقای خداوند با ذات و صفات و ظهور صفاتش، سخن گفتن او با انسانها با کلام وحیانی (آن نوع کلامی که با رسولان خود در میان مینهاده) نیست؛ چه، میبینیم در فاصله زمانی مابین حضرت عیسی(ع) و پیامبر خاتم(ص)، خداوند چنان سخنی با هیچکس در میان نگذارده (هر پاسخی به این اشکال داده شود، همان، پاسخ ماست) و اگر منظور سخنی است غیر از نوع مزبور (کلام غیر وحیانی)، که چنین چیزی همیشگی و غیر منقطع است [۸].
باب سوم کتاب، درباره نبوت است. صاحب «توضيح المرام»، خود را پیامبر معرفی نموده و با آیاتی از قرآن استدلال کرده است؛ از جمله با این آیه: اَللّٰهُ يصْطَفِی مِنَ اَلْمَلاٰئِكةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (حج: 75)؛ «خدا از میان فرشتگان و از میان مردم رسولانی [برای هدایت مردم] برمیگزیند [تا فرشتگان وحی را دریافت کنند و به پیامبران برسانند و پیامبران هم وحی را پس از دریافت از فرشتگان به مردم ابلاغ کنند]؛ یقیناً خدا شنوا و بیناست». وی در استدلال به این آیه چنین توضیح میدهد که با توجه به اینکه «يصطفی» فعل مضارع است و فعل مضارع مفید استمرار است؛ بنابراین او میتواند بعد از پیامبر خاتم نیز پیامبر باشد. نویسنده استدلال وی را چنین رد میکند که «يصطفی»، هرچند به صیغه مضارع آمده، لکن به معنای ماضی است؛ زیرا در لغت عرب بسیار فعل ماضی بهجای مستقبل و بالعکس استعمال میشود و در قرآن نیز اینگونه موارد زیاد به چشم میخورد. ایشان برای اثبات مدعای خود به نظرات ابن هشام در مغنی، تفتازانی در مطول، ثعالبی در فقه اللغة، ابن اثیر در المثل و... استناد کرده است [۹].
باب پایانی کتاب به مبحث خاتمیت اختصاص یافته است. صاحب «توضيح المرام» در تفسیر آیه: مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكمْ وَ لٰكنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِيينَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِكلِّ شَيءٍ عَلِيماً (احزاب: 40)؛ «محمّد، پدر هیچیک از مردان شما نیست، ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا به هر چیزی داناست»، مینویسد: این آیه، در سال پنجم هجری نازل شد و در سال دهم هجری، وقتی فرزند پیامبر، ابراهیم از دنیا رفت، حضرت فرمود: «لو عاش إبراهيم لكان صديقا نبيا»؛ پس معلوم میشود آن حضرت از «خاتم النبيين»، انقطاع نبوت بهصورت کلی را نفهمیده، بلکه عکس آن را فهمیده است (نوعی از نبوت پس از او باقی است). نویسنده، پاسخهای متعددی به این شبهه میدهد؛ از جمله اینکه مطابق نقل بخاری، این روایت ظاهرا گفتار ابن ابیاوفی است نه گفتار پیامبر و مضمونش آن است که اگر خدا مقرر کرده بود که پس از محمد(ص)، پیامبری باشد، ابراهیم زنده میماند و لكن لا نبي بعده [۱۰].
وضعیت کتاب
بیشتر پاورقیها به ذکر منابع مطالب کتاب اختصاص یافته است. آدرس هر آیه، در پایان آن ذکر شده است. فهرست محتویات در ابتدای کتاب ذکر شده است.
پانویس
منابع مقاله
مقدمه و متن کتاب.