جهانگیر گورکانی، نورالدین محمد
نورالدين محمد جهانگير چهارمين پادشاه از بابريان هند و بزرگترين پسر اكبرشاه
نام | جهانگیر گورکانی، نورالدین محمد |
---|---|
نامهای دیگر | گورکانی، سلطان سلیم بن جلالالدین محمداکبر
گورکانی، نورالدین محمد بن جلالالدین محمداکبر |
نام پدر | جلالالدین محمداکبر |
متولد | 17 ربيعالاول 977 |
محل تولد | آگره هندوستان |
رحلت | 1037 ق |
اساتید | |
برخی آثار | جهانگیرنامه: توزک جهانگیری |
کد مؤلف | AUTHORCODE4052AUTHORCODE |
ولادت
وی در 17 ربيعالاول 977 در فتحپور در نزدیکى آگره به دنيا آمد. مادرش، مريم الزمانى، هندو و از خاندان راجپوت بود. وى پس از ازدواج، سليمه سلطانبيگم ناميده شد. پيش از به دنيا آمدن جهانگير، هيچ يك از فرزندان اكبر شاه زنده نمىماندند و شاه براى زنده ماندن جهانگير به دعا و همت شيخ سليم چشتى متوسل شده بود؛ ازاينرو، پس از بهدنيا آمدن شاهزاده در منزل شيخ، او را سليم نام نهاد و به حرمت نام شيخ، شاهزاده را شيخو بابا ناميد.
تحصیلات
سليم از چهار سالگى به مكتب رفت و در هشت سالگى منصب دههزارى گرفت. در 990ق، بَيرامخان تربيت او را عهدهدار شد. سليم نزد معلمان يسوعى (ژزوئيت) نيز درسهايى آموخت.
علاقه شديد اكبرشاه به سليم مانع از شركت سليم در توطئههاى دربارى عليه پدر نشد. در 1001ق، در پى بيمارى شديد اكبرشاه، سليم به مسموم كردن پدرش متهم گرديد و از اين زمان به بعد مناسبات آن دو سخت تيره شد، چندانكه در 1008ق، اكبرشاه مدتى سليم را به سبب رفتار ناشايست و زيادهروى در شرابخوارى نزد خود بار نداد.
وى در 1009ق سليم را براى سركوب اميران رانا امرسينگ (رانا، عنوان راجاهاى چَتْور است)، به شمال غربى هند فرستاد، اما اين مأموريت به دليل تنپرورى سليم انجام نشد. پس از آن سليم، به سفارش اطرافيان و با استفاده از دورى اكبر از آگره و درگيرى او با دكنيان، به قصد تسخير آگره به آنجا رفت، اما مادربزرگش، او را از اين كار بازداشت. اندكى بعد سليم به اللّهآباد رفت و اعلام استقلال كرد. در منابع دوره جهانگير، علت واقعى عصيان جهانگير بر پدرش ذكر نشده، اما به گفته بزمىانصارى شايد سبب اين خصومت، دلبستگى زياد شاهزاده به زنى بهنام انارگلى بوده است كه به روايتى به دستور اكبر به قتل رسيد. در 1010ق، سليم بار ديگر به آگره لشكر كشيد اما با مقابله اكبر روبهرو شد و بدون درگيرى به اللّهآباد بازگشت. اكبر، براى جلب رضايت سليم، بنگاله و اُريسه را به اقطاع به او داد، اما سليم راضى نشد و همچنان در اللّهآباد ماند. با شدت گرفتن اختلاف ميان پدر و پسر و گرويدن بسيارى از درباريان به سليم، كه او را جانشين اكبر مىدانستند، اكبر از وزيرش، ابوالفضل خواست تا براى سامان دادن اوضاع به آگره بياييد. سليم كه از ابوالفضل در بيم و از بىاعتنايى او، به خود ناخرسند بود، از نَرْسِنگ ديو، راجاى شهر بنديله، خواست تا ابوالفضل را هنگام عبور از بنديله به قتل برساند. راجا، ابوالفضل را در 1011ق كشت و سرش را نزد سليم فرستاد. اكبرشاه از اين كار ناراحت شد و تا مدتها سليم را نبخشيد، ولى سرانجام با ميانجيگرى حميدهبيگم (مادر اكبر) و چند تن ديگر او را به دربار پذيرفت.
در 1012، سليم با شورش پسرش، خسرو، روبهرو شد. خسرو به اكبر پناه برد و اكبر كه از رفتار ناعادلانه سليم با مردم اللّهآباد و زيادهروى او در مصرف افيون و شراب ناخرسند بود، دستور داد او را زندانى كنند و براى مدتى وى را از استعمال افيون منع كرد. سليم ده روز طاقت آورد و سرانجام با وساطت برخى زنان دربار رهايى يافت.
با شدت گرفتن بيمارى اكبر، نزاع بر سر جانشينى او بالا گرفت. خاناعظم (پدرزن خسرو) و راجامان سينگ (پدر زن سليم و پدربزرگ خسرو)، از خسرو حمايت كردند ولى سرداران اكبرشاه، سليم را شايسته اين مقام مىدانستند. با درگذشت اكبر در 1014، سليم جانشين او شد و با عنوان ابوالمظفر، نورالدين جهانگير، پادشاه غازى، ملقب به جنت مكانى، در آگره بر تخت نشست. وى ابتدا به نزدیک انش و كسانى كه او را همراهى كرده بودند مناصبى داد، سپس احكام دوازدهگانهاى صادر كرد كه يكى از آنها منع شرابخوارى بود. بعدها اين احكام ناديده گرفته شد. در آغاز حكومت جهانگير، خسرو كه خود را جانشين اكبر مىدانست و از حمايت برخى از درباريان با نفوذ نيز برخوردار بود بر او شوريد. در 1015ق، خسرو به پنجاب و از آنجا به لاهور رفت، اما عاقبت او را دستگير كردند و به جهانگير سپردند. به دستور جهانگير، اَرْجَن، رهبر گروهى از سيكها، كه خسرو را يارى داده بود، دستگير و كشته شد. اين عمل اختلاف ميان مسلمانان هند و سيكها را تشديد كرد و در سدههاى بعد نيز بر مناسبات مسلمانان و سيكها آثار منفى گذاشت. در همين هنگام، جهانگير درگير مسئله قندهار شد. در اوايل 1016ق، هنگام بازگشت جهانگير از كابل به آگره، طرفداران خسرو به وى حمله كردند، اما او كه از قبل از اين توطئه آگاه شده بود، جان به در برد و چون خسرو را مقصر مىدانست تا حدى او را از بينايى محروم كرد. ظاهراً برخى از درباريان نزدیک جهانگير، از جمله ميرزا بديعالزمان ملقب به آصفخان (متوفى 1021ق)، در اين توطئه دست داشتند. جهانگير در سال چهارم و پنجم سلطنتش با حاكمان دكن و اديپور درگير شد. ميرزا عبدالرحيم خان خانان، سپهسالار جهانگير (964-1036ق)، براى سركوب ملك عنبر (فرمانرواى دكن) اعزام شد ولى شكست خورد و احمدنگر به دست ملك عنبر افتاد. مهابتخان نيز براى سركوب رانا امرسينگ به اودىپور رفت ولى او هم توفيقى نيافت.
در 1020ق، جهانگير تحت تأثير بدگويىهاى علماى سنّى دربار، فرمان قتل قاضى نوراللّه شوشترى، عالم شيعى، را داد. اين برخورد جهانگير شگفتانگيز مىنمود، زيرا وى به داشتن تسامح مذهبى شهرت داشت. به گفته بزمى انصارى معلوم مىشود كه در زمان جهانگير، برخلاف دوران اكبر، علماى سنّى نفوذ دوبارهاى يافته بودند.
از 1021 تا 1027ق، حكومت جهانگير با كاميابى نسبى همراه بود. سلطان خرّم (پسر جهانگير) و خان اعظم (حاكم مالوا)، رانا را سركوب و خراجگزار دربار آگره كردند. پس از آن بنگاله نيز تسخير شد.
در 1033ق به بنگاله رفت. در آنجا از برادرش پرويز و مهابتخان، كه در پى او بودند، شكست خورد و به دكن عقب نشست.
در 1036، آصفخان براى آزادى جهانگير تلاش كرد، اما خود او و پسرش زندانى شدند. چندى بعد نورجهان با كمك لشكريان جهانگير، در حملهاى غافلگيركننده، وى را آزاد كرد. جهانگير، پس از آزادى، با مهابتخان از در صلح در آمد تا جان آصفخان را نجات دهد. مهابتخان نيز به شاهجهان پيوست. جهانگير، كه بيماريش در اين زمان شدت گرفته بود، به كشمير رفت و در راه بازگشت به لاهور، در 27 صفر 1037 در بيستودومين سال سلطنتش درگذشت.
جهانگير اهل قلم نيز بود و كتاب خاطرات او به نام «جهانگيرنامه» يا توزَك تيمورى، كه به فارسى است، بر جاى مانده است. او شرح رويدادها را تا سال هفدهم حكومتش شخصاً نوشت اما از نوشتن برخى رويدادها، از جمله ازدواجش با نورجهان، خوددارى ورزيد. سپس معتمد خان، به سرپرستى جهانگير، وقايع دو سال بعد را تأليف كرد. چندى بعد، ميرزا محمدهادى بر اين كتاب تكملهاى افزود كه قسمتى از نوزدهمين سال سلطنت جهانگير و دوران حكومت شاه جهان را شامل مىشود.