الواقفية
الواقفية دراسة تحليلية از آثار ارزنده رياض محمد حبيب ناصرى است كه در آن، فرقه انحرافى واقفىها را از نظر روايى، رجالى و تاريخى به صورت مستند و تحليلى بررسى كرده است.
الواقفیة | |
---|---|
پدیدآوران | ناصری، ریاض محمد حبیب (نويسنده) |
عنوانهای دیگر | دراسه تحلیلیه |
ناشر | المؤتمر العالمي للإمام الرضا(ع) |
مکان نشر | مشهد مقدس - ایران |
سال نشر | 1409 ق |
چاپ | 1 |
موضوع | واقفیه |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 2 |
کد کنگره | BP 202 /و2ن2 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
ساختار
اين كتاب با مقدمه مختصرى از ناشر و بدون مقدمه نويسنده و در ده فصل به ترتيب ذيل تنظيم شده است: فصل 1- مقدمات (شامل: هدف تأليف، مقصود از واقفيه، اقسام وقف، نظرى بر پيدايش اختلاف و نقش امامت در آن، علت اينكه واقفيه به نام «الكلاب الممطورة» (سگهاى بارانخورده) ناميده شدهاند، خبر دادن أئمّه(ع) از وقوع وقف قبل از پيدايش واقفيه و تفاوت واقفيه و فطحيه از نظر اعتقادى)؛ فصل 2- واقفيه در تاريخ اسلام؛ فصل 3- عوامل وقف؛ فصل 4- چند بحث (شامل: امام كاظم(ع) در چند سطر و امامت و عبادت و اخلاق او، امام كاظم(ع) و مصيبت و گرفتاريش در بين طاغوتها و يارانش، امام رضا(ع) در چند سطر، پديده كثرت روايات در مورد زيارت قبر امام رضا(ع) و تحليل ابعاد اين پديده)؛ فصل 5- روش مقابله؛ فصل 6- روايات واقفيه در ترازوى سنجش؛ فصل 7- درباره وكيل؛ فصل 8- درباره فرقه واقفيه؛ فصل 9- نقشها و حركتها و فصل 10- مطالبى درباره واقفيه (واقفىهايى كه وقفشان ثابت شد ولى برگشتند و واقفىهايى كه وقفشان ثابت شد ولى برگشتشان ثابت نشد). نويسنده در اين اثر از روش تحليلى، روايى، تاريخى استفاده كرده است.
گزارش محتوا
درباره محتواى اين اثر چند نكته گفتنى است:
نويسنده، وقف به معناى واقفىگرى را به سه قسم تقسيم كرده است: 1- وقف عادى و ساده تابع احساسات، 2- وقف اعتقادى همراه با تأويل و ايهام، 3- وقف برنامهريزى شده همراه با انگيزههاى قبلى و سازماندهى شده. نويسنده محترم بر آن است كه همه يا اكثر كسانى كه در دو قسم اول و دوم قرار گرفتند، هر چند در آغاز گرفتار و منحرف شدند ولى بعد از مدتى آگاه شدند و از واقفىگرى برگشتند و توبه كردند، و امّا منحرفان اصلى كه خطرى براى اساس تشيع شمرده شدند و اهلبيت(ع) با آنان مبارزه كردند و آنان را كافر، مشرك، زنديق و جهنمى شمردند، عبارت از همان كسانى بودند كه در قسم سوم قرار گرفتند.[۱]
نويسنده در مورد سبب نامگذارى اين فرقه به (سگهاى بارانخورده)، نوشته است: أئمه اطهار(ع) چون احساس مىكردند كه اين فرقه براى اساس تشيع خطرساز است و واقفىها براى رسيدن به مطامع دنيوى مىكوشند كه خيالات پليد خود را در بين مردم تبليغ كنند، با اين فرقه منحرف (واقفيه) بهصورت صريح و شديد مقابله كردند و همين روش در بين شاگردان أئمه(ع) هم منعكس شد و آنان هم به مبارزه علنى پرداختند. روزى على بن اسماعيل ميثمى و يونس بن عبدالرحمن با يكى از واقفىها مناظره كردند و بحثشان شديد شد و به اوج خود رسيد؛ در اين هنگام على بن اسماعيل ميثمى به آن واقفى گفت: «ما أنتم إلّا كلابٌ ممطورة»: شما جز سگانى بارانخورده نيستيد! منظورش اين بود كه شما از مردار متعفنتريد! و اين لقب بر روى واقفىها ماند و اكنون با همين لقب شناخته مىشوند و اگر در مورد كسى گفته شود كه «إنّه ممطورٌ». فهميده مىشود كه او واقفى است و بر امامت حضرت امام موسى كاظم(ع) توقف كرده است.[۲]
نويسنده در بحثى جالب، تفاوت بين فطحيه و واقفيه را از نظر اعتقادى و عملى به اين صورت بيان كرده است: علامه محمدتقى مجلسى در روضة المتقين گفته است كه فطحيه از واقفيه نزدیک تر به حقّ بودند؛ زيرا فطحيه امامت دوازده امام(ع) را مىپذيرفتند و امامت هيچ يك از آنان را انكار نمىكردند. علامه مامقانى هم گفته است كه در بين مذاهب اسلامى، فطحيه به اماميه نزدیک تر از ديگران هستند به دو دليل: از نظر اعتقادى همه دوازده امام را پذيرفتهاند جز آنكه در بين امام صادق(ع) و امام كاظم(ع)، عبدالله افطح را به عنوان امام افزودهاند و روايت دوازده امام را حمل بر دوازده امام از نسل اميرالمؤمنين(ع) مىكنند. عبدالله افطح، تا هفتاد روز بعد از وفات امام صادق(ع) زنده بود و بعد رحلت كرد و البته اگر كسى از فطحىها در اين مدت هفتاد روزه از دنيا رفته باشد مشمول روايت «من مات و لم يعرف امام زمانه فقد مات ميتة جاهلية» مىشود. و از نظر عملى نيز فطحيه از عبدالله افطح هيچ حكم فرعى فقهى ذكر نكردهاند و همان احكام فقهى روايت شده از دوازده امام(ع) را عمل مىكنند. پس اشتباه فطحيه فقط در افزودن عبدالله افطح به دوازده امام(ع) است.[۳]
نويسنده، عوامل پيدايش پديده وقف به معناى واقفىگرى را چند گونه دانسته است: يك- اسباب مادى و نفسانى مانند طمع و حبّ مال و دنيا و پيروى از هواى نفس، دو- شبهات فكرى، سه- علل احساسى و عاطفى؛ كه در مورد هر يك از اينگونهها و مصاديق و موارد آن، توضيحات و مثالهايى ذكر كرده است.[۴]
نويسنده در تحليل پديده كثرت نصوص در مورد ترغيب به زيارت امام رضا(ع) بر اين نكته تأكيد كرده است كه به نظر مىرسد منظور از اين همه روايات، مبارزه با واقفيه است كه انحرافى در مسير تشيع پديد آوردند و درصدد بيان و تثبيت اين نكته است كه مسير صحيح تشيع، همان ولايت و پذيرش همه امامان دوازدهگانه است و امام رضا(ع)، شاخص هدايت به راه راست را نشان مىدهد.[۵]
نويسنده در بحثى مفصل، چگونگى برخورد امام رضا(ع) را با پديده واقفىگرى توضيح داده و نوشته است: آن حضرت، بر اساس مسئوليت شرعيش در هدايت امت به راه راست، در برابر واقفىگرى ايستاد و به مبارزه شديدى با آن پرداخت. از جمله روشهاى امام رضا(ع) در اين زمينه، اين بود كه با سران و هواداران واقفيه مناظره كرد و بطلان ادعايشان را روشن ساخت. ايشان همچنين از عوامل ديگر همچون مكاتبه و نهى از همنشينى با واقفيه و حتى از جنگ اقتصادى نيز بر ضدّ آنان استفاده كرد.[۶]
نويسنده، فهرستى از کتابهايى كه به ردّ و انتقاد از واقفيه پرداخته (هشت كتاب) و همچنين فهرستى از کتابهايى كه به يارى واقفيه رفته (سه كتاب) آورده و بعد توضيح داده است كه هيچ يك از کتابهايى كه به نفع يا به ضدّ واقفيه نوشته شده، اكنون موجود نيست و همه از بين رفته است. نويسنده، سه عامل براى زوال کتابهاى واقفيه و همچنين آثارى كه به صورت ردّ بر آن نوشته شده؛ بيان كرده است.[۷]البته نويسنده يك استثناء براى مطلب مذكور آورده است: در كتاب غيبت شيخ طوسى، برخى از روايات على بن احمد علوى صاحب كتاب «نصرة الواقفة» آمده و شيخ طوسى آن روايات را مورد نقد و بررسى قرار داده است. سپس نويسنده نقد و اشكالى به شيخ طوسى از نظر روشى و رجالى مطرح كرده و در پايان نظر خودش را نيز آورده است. به نظر نويسنده، روايات مذكور از صاحب كتاب «نصرة الواقفة» چون از باب روايات «نصرة المذهب» و رواياتى است كه مدعى يك فرقه به نفع آن فرقه آورده، مورد اتهام و فاقد حجيت و بدون اعتبار است و كسى آن را نمىپذيرد.[۸]
بنا بر تحقيق نويسنده: بسيارى از كسانى كه در آزمايش وقف لغزيدند و واقفى شدند، به تدريج از وقف برگشتند و معتقد به امامت حضرت امام رضا(ع) شدند و اين مطلب به خاطر چند دليل بود: 1- همان طور كه در اقسام وقف روشن شد، برخى از واقفىها فريب خورده بودند و به خاطر اشتباه به واقفيه پيوسته بودند و چون به اشتباه خود و دروغگويى واقفيه پى بردند و اطلاعاتشان بيشتر شد، بازگشتند؛ 2- معجزاتى كه به دست حضرت امام رضا(ع) رخ داد باعث هدايت برخى شد. شيخ طوسى برخى از اينگونه افراد را نام برده است؛ 3- برخى از شيعيان، تصوير نادرستى از عقايد صحيح و يقينى شيعه مانند: امامت و مهدويت و... داشتند و آنگاه كه معناى درست آن را فهميدند، از واقفىگرى برگشتند.[۹]
نويسنده سپس 18 نفر (1- اسماعيل بن ابى سمال، 2- ابوخالد سجستانى، 3- عثمان بن عيسى رواسى، 4- احمد بن محمد بن نصر بزنطى، 5- حسين بن بشار، 6- حسين بن عمر بن يزيد...) را معرفى كرده كه نخست منحرف شدند و به وقف گراييدند ولى بعد از مدتى هدايت شدند و بازگشتند.[۱۰]
نويسنده همچنين اسامى 74 نفر را ذكر كرده و در مورد هر كدام اطلاعات و توضيحاتى روايى، رجالى و تاريخى عرضه كرده كه منحرف و واقفى شدند ولى توبه و برگشتشان معلوم و ثابت شده نيست. از جمله اين افرادند: 1- حسين بن سعيد هاشم مكارى، 2- على بن حسن طاطرى، 3- محمد بن بشير، 4- حيدر بن أيوب، 5- حسن بن على بن ابى حمزة بطائنى، 6- أبو جعدة، 7- أبو جبل، 8- محمد بن بكر بن جناح، 9- محمد بن عبدالله بن صاعد، 10- محمد بن عبدالله جلاب بصرى.[۱۱]
نويسنده در مورد زياد بن مروان قندى، توضيحاتى مفصل نوشته و بعد به بررسى وثاقت يا عدم وثاقتش پرداخته و نوشته است: محققان و عالمان در مورد او اختلاف كردهاند چون نصوص در موردش گوناگون و داراى اضطراب است و برخى از آن، وثاقت را و برخى ديگر عدمش و بلكه جحد و انكارش را برداشت كردهاند. نويسنده سرانجام اظهار نظر كرده است كه: بسيار شگفتآور است كه صاحب مستدرك و آيتالله خوئى، شخصى مانند زياد بن مروان قندى را با اين همه فساد و افسادش مورد بررسى قرار داده و بعد به توجيه پرداخته و بگويند كه معلوم است ورعش از بين رفته ولى وثاقتش ثابت است و معلوم نيست از بين رفته باشد! در حالى كه نصوص متضافرى كه در اين زمينه وجود دارد براى ما روشن كرده است كه: يك- زياد بن مروان قندى از اركان وقف بود همانطور كه در روايت كشى آمده است؛ دو- همانگونه كه در غيبت شيخ طوسى آمده، او گرفتار طمع دنيا شد و اموال امام(ع) را سرقت كرد؛ سه- او مردم را گمراه كرد و آنان را به توسعه حركت واقفىگرى با بذل مال دعوت كرد همانطور كه در غيبت شيخ طوسى آمده است؛ چهار- او نصّ را پنهان كرد و لعنت بر وى در زمان امام موسى كاظم(ع) آشكار شد؛ پنج- او درحالىكه واقفى و زنديق بود مرد؛ شش- او اصرار بر دروغگويى داشت.[۱۲]
وضعيت كتاب
براى روى جلد كتاب و نيز در صفحه اول و همچنين در شناسنامه كتاب، بعد از نام كتاب و نويسنده، اين تعبير آمده: «الجزء الأول» و ظاهر اين عبارت به اين معناست كه كتاب حاضر جلد اول است و جلد دومى هم دارد ولى چنين نيست و جلد دوم منتشر نشده و نويسنده محترم نيز متأسفانه مقدمه يا خاتمهاى ننوشته و طرح و نقشه ذهنيش براى نگارش كلّ كتاب مشخص نيست. از بحثى هم كه نويسنده تحت عنوان «سبب التأليف» نوشته.[۱۳]طرح كامل كتاب به صورت تحديد دقيق و جامع بهدرستى مشخص نمىشود و ايشان نگفته و نمىتوان استنباط كرد كه در نظر داشته جلد دومى هم براى كتاب حاضر بنگارد. در نتيجه به نظر مىرسد كه كتاب حاضر يك جلدى است و ظاهراً مباحثش كامل است و اگر نويسنده به فرض هم طرحى داشته و قصد داشته جلد دومى هم براى اثر حاضر بنگارد، موفق نشده و يا به مرحله انتشار نرسيده است.
پاورقىهاى كتاب مشتمل بر منابع مطالب و توضيحات گاه مفصلى است.
فهرست مطالب در انتهاى اثر آمده است.
پانويس
- ↑ متن كتاب، ص25
- ↑ همان، ص28- 29
- ↑ همان، ص33- 35
- ↑ همان، ص79- 127
- ↑ همان، ص146- 147
- ↑ همان، ص151- 171
- ↑ همان، ص226- 229
- ↑ همان، ص255- 257
- ↑ همان، ص261- 262
- ↑ همان، ص265- 392
- ↑ همان، ص393- 618
- ↑ همان، ص609- 618
- ↑ همان، ص13- 17
منابع مقاله
متن كتاب.