مراغهای، زینالعابدین
زينالعابدين مراغهاى، نويسنده و روشنفكر، در 1255ق در مراغه متولد شد.
نام | مراغهای، زینالعابدین |
---|---|
نام های دیگر | مراغهیی، حاجی زینالعابدین
مراغهای، زینالعابدین بن علی |
نام پدر | |
متولد | |
محل تولد | مراغه |
رحلت | 1328 ق |
اساتید | |
برخی آثار | سیاحتنامه ابراهیمبیگ |
کد مؤلف | AUTHORCODE3705AUTHORCODE |
او فرزند مشهدى على، بازرگانزاده ثروتمندى از مردم آذربايجان و از كسانى بود كه خيلى زود به اردوى آزادىخواهان و طرفداران اصلاحات پيوست. پدران او از اكراد ساوجبلاغ (مهاباد كنونى) و از خانهاى آن سامان بودند و طريقه تسنن و مذهب شافعى داشتند، اما بعدها به كيش تشيع گرويدند و در مراغه مشغول كسب و كار و تجارت شدند.
زينالعابدين در هشت سالگى به دبستان رفت و هشت سال راه مكتب پيمود و مختصر سوادى اندوخت. در شانزده سالگى به حجره پدر درآمد و در بيست سالگى به اردبيل رفت و از آن هنگام در اردبيل و مراغه به قول خود «بناى اعيانى گذاشت و اسب و نوكر و تفنگدار فراهم آورد و از اداى ماليات هم گردن پيچيد و زدن راهدار و فحاشى به ميزان آقاسى و كدخدا و فراش را يكى از افتخارات خود قرار داد».
پس از مدتى پريشانى از هر جهت روى آورد و زندگانى در ايران براى او سخت دشوار شد و ناچار با برادر ديگر خود ترك يار و ديار گفته با اندك مايهاى كه داشت، مانند بسيارى از تجار ورشكسته آن زمان عازم قفقاز شد و در شهر تفليس، پايتخت گرجستان، كه در آن اوان كسى از ايرانيان در آنجا نبود، رحل اقامت افكند و در مدت سه چهار سال، چند هزار منات از بقالى فراهم آورد.
كمكم عدهاى از ايرانيان كارگر به تفليس روى آوردند و ميرزا اسدالله ناظمالدوله، ژنرال كنسول ايران در تفليس، او را به ويس كنسولى (نايب قنسولى) شهر كتائيس معين كرد. او خود در اين باره مىگويد: «... آن وقت ما هم كنسول و هم رئيس قوم و ملت و هم تاجر شديم و رعايت هموطنان را كه تماماً مفلس و فقير بودند، از جمله فرايض شمرده بنا گذاشتيم هم تذكره و هم مايحتاج ايشان را، از خوراك و پوشاك، دادن. در مدت قليلى دفتر پرشد: على خوئى صدمنات، حسينقلى تبريزى هفتاد منات، فلان سلمانى پنجاه مناب و... هرچه اندوخته چند ساله بود از دستمان بردند. يكى گريخت، ديگرى را گرفتند، آن يكى قمار باخت و آن ديگرى بيمار شد».
خلاصه باز دست خالى مانده ناچار به كريمه رفت و در آنجا بارگشود. دو برادر گاهى به استانبول رفته خريد جزئى مىكردند و در كريمه به بهاى بيشترى مىفروختند، تا در اندك زمانى باز سرمايه كافى به دست آوردند. در سال 1294ق، جنگ روس و عثمانى درگرفت و برادران به يالتا، شهر ييلاقى امپراتور، رفتند و در آنجا كارشان رونق گرفت و سر و كارشان با اميران، درباريان و اهل ديوان افتاد و زينالعابدين به وسيله شاهزاده خانم، زوجه پرنس ورانسوف معروف، به امپراتريس معرفى شد و حرمت و اعتبار برادران به جايى رسيد كه نامشان را «تاجر درستكار ايرانى» گذاشتند و بالاخره از او خواستند كه تبعيت دولت روس را بپذيرد تا امتيازاتى به او بدهند و چون در اين باره اصرار ورزيدند و او چند مرتبه در استانبول از كنسولگرى اذيت و حقارت ديده بود، قبول تبعيت كرد و پس از اداى سوگند، از تابعان دولت روس شناخته شد.
چند سال بعد، در استانبول تأهل اختيار كرد و زن خود را نيز به يالتا آورد و از او صاحب سه فرزند شد و سالها در آنجا به خوشى و آسايش به سربرد. اما عشق و علاقه به ميهن دمى آسودهاش نمىگذاشت و پيوسته خود را به گناه خيانت به كيش و ميهن نكوهش مىكرد و از اينكه «طوق لعنت تبعيت اجنبى را به گردن انداخته» و در چنان موقعى كه برادران او در زير فشار جور و ستم حكام مستبد جان مىدهند، او دور از پيكار سياسى در مملكت غربت زندگى آرام و آسودهاى مىگذراند، همواره با وجدان خود در كشمكش بود. مدتها در اين انديشه با سوز و گداز نهانى به سر مىبرد تا بالاخره تصميم خود را گرفت و مغازه و كالاى خود را به بهاى ارزان فروخته و راهسپار استانبول شد و خانواده خود را در آنجا گذاشته براى اداى فرضيه حج عازم مكه شد.
وى سالها با تبعيت روس در استانبول مىزيست تا بالاخره به وسيله ميرزا محمود خان علاءالملك، سفير كبير ايران در عثمانى، تقاضاى ترك تبعيت از دولت روسيه كرد و اين كار كه ابتدا چنان دشوار مىنمود، به دست پرنس ارفعالدوله انجام يافت و مدتها بعد در 1321ق تقاضايش پذيرفته شد. او براى هميشه در تركيه اقامت گزيد و با شوق و علاقه وافر در راه خدمت به وطن، از راه قلم به مبارزات سياسى پرداخت. وى كه به اعتراف خود «معانى و بيان و منطق برهان نخوانده و علوم و ادبيات نديده» ولى به هر حال، مرد با سواد، كتاب خوانده و آشنا به اوضاع زمان و عصر خود بود، در مدت اقامت خود در عثمانى مخصوصاً با روزنامه شمس استانبول همكارى داشت و مقالات سودمندى در آن روزنامه و نيز در روزنامه حبل المتين كلكته مىنوشت، تا آنكه به سال 1328ق، در هفتاد و سه سالگى در استانبول در گذشت.
در بين رمانهاى انتقادى فارسى، رمان سياسى «سياحتنامه ابراهيم بيگ» در زمان خود شهرت فراوان يافت و در سرتا سر ايران با حرص و ولع بسيار خوانده مىشد.
منابع مقاله
پايگاه اطلاعرسانى آريائيان، 20 ارديبهشت 1390.