دو رساله عرفانی در عشق

دو رساله عرفانی در عشق؛ حاوی دو رساله به نامهای السوانح فی العشق اثر احمد غزالی و رساله در عشق اثر سیف الدین باخرزی است که توسط ایرج افشار گردآوری و تحقیق شده است.

دو رساله عرفانی در عشق
نام کتاب دو رساله عرفانی در عشق
نام های دیگر کتاب سوانح العشاق
پدیدآورندگان غزالی، احمد بن محمد (نويسنده)

سیف‌الدین باخرزی، سعید بن مطهر (نويسنده)

افشار، ایرج (گردآورنده و مصحح)

زبان فارسی
کد کنگره
موضوع
ناشر منوچهری
مکان نشر تهران - ایران
سال نشر 1385 هـ.ش
کد اتوماسیون AUTOMATIONCODE10238AUTOMATIONCODE

السوانح فی العشق

السوانح في العشق یا سوانح العشاق اثر خواجه احمد غزالی (457-520)؛ قدیمی‌ترین‌ کتابی است که به‌طور مستقل در موضوع‌«عشق‌» و معانی ابکار آن، به زبان پارسی نوشته شده است.


سخن از عشق است و منظور از عشق در‌ حیطه‌ عرفان و تصوف اسلامی، بی‌شک همان عشق حقیقی (عشق مطلق یا عشق الهی) است و بس.

معروفیت‌«ادبی‌-عرفانی» خواجه احمد، به‌واسطه رساله «سوانح» اوست‌.


احمد غزالی‌، رساله‌ سوانح را در بیان زیبایی‌ آفرینش‌ یعنی «عشق» به‌ صورتی‌ زیبا شناسانه مدون ساخته و تصنیف نموده‌ است‌. درواقع می‌توان گفت که سوانح اولین رساله‌ای است که درباره عشق‌ به‌ زبان پارسی نگارش و تدوین یافته است‌.

خواجه احمد در رساله‌ سوانح‌، موضوع عشق را الحق به‌ زیباترین‌ وجهی به رشته تحریر و نگارش درآورده و با چنان استادی و پختگی قلم‌زده که‌ هیچ‌ کتابی در موضوع عشق به‌ پایه‌ آن‌ نرسیده است.

سوانح‌، یکی‌ از مهم‌ترین کتاب‌هایی است‌ که‌ ازنظر زیباشناختی و روانشناسی عشق حائز اهمیت فراوان است[۱]. احمد غزالی در ادراک معشوق از حسن خویش‌، معتقد به لزوم وجود عاشق است. او می‌گوید دیده حسن از ادراک جمال خویش بردوخته است؛ او کمال خویش را در نتواند یافت، الا در آینه عشق عاشق که چون آینه‌ای در برابر معشوق، حسنش را به او منعکس می‌کند تا آن را بنگرد و این‌چنین، عاشق به ادراک معشوق نزدیک‌تر از اوست؛ چراکه معشوق به‌واسطه او جمال خویش را مشاهده می‌کند‌. ‌این‌گونه‌ است که وجود عاشق برای قوت خوردن معشوق از جمال خویش بایسته است(کهدویی، محمدکاظم؛ آشنا، لاله، ص24). لازم به یادآوری است که عاشق و معشوق هردو از اشتقاقات عشق و دو اعتبار از اویند؛ بنابراین بیان این مطلب‌، استغنا و بی‌نیازی عشق و وحدانیت آن را با مشکل مواجه نمی‌سازد؛ این‌چنین از اصل عشق که قدیم است نقطه «ب» یحبهم صفت حق‌ در زمین یحبونه افکنده شد؛ بلکه آن نقطه درهم افکنده شد تا یحبونه برآمد‌؛ چون از این تخم عبهر عشق برآمد، تخم همرنگ ثمره بود و ثمره همرنگ تخم. به این معنا که هردو عشق یک صفت داشت و آن صفت عشق حق‌تعالی بود‌، به عشق‌بازی با خویشتن مشغول(همان، ص25).

بنابراین عشق از حجاب تتق عزت خویش بیرون می‌آید؛ نزول می‌کند و تجلی می‌یابد؛ عشق که در مرتبه اطلاق حقیقت مطلق بود، در این مرتبه واسطه پیوند عاشق و معشوق قرار می‌گیرد. او در حسن و ملاحت می‌گریزد و از آن دام و دانه‌ای در راه عاشق فرا می‌نهد. در کان ابروی معشوق غمزه می‌شود و جان عاشق را هدف می‌گیرد تا او را در عشق تندپوی کند. عاشق را که چون موری توان سفر از سرزمینی به سرزمین دیگر نیست، شاه‌بازی می‌شود تا با قرارگرفتن بر پای او و به مدد پروازش به کوی معشوق سفر کند. در رابطه میان عاشق و معشوق چون رفرفی، عاشق را از دیار خودپرستی به وادی فنا پیش می‌برد و این‌چنین جذبه‌وار‌، محب را از سرحد وجود می‌گذراند و در مقام أو أدنی بر بساط قرب می‌نشاند. نیز، در معشوق همه ناز و دلبری می‌آفریند و عاشق را به کوشش برای دست‌یافتن به وصال محبوب می‌کشاند. عشق این‌همه کشش و پویش را در عاشق می‌آفریند تا او را به معشوق برساند؛ زیرا معشوق را از عشق نه سود است و نه زیان؛ اما عشق به سنت کرمش و نیروی پیوند آفرینش، عاشق را به معشوق می‌بندد تا عاشق به همه حال نظرگاه معشوق آید؛ اما باید دانست که او در این کار از یافتن هر نصیب و بهره به دور و در مقام عز خویش از عاشق و معشوق بی‌نیاز است؛ که با هیچ‌کس و هیچ‌چیز نیامیزد و در هیچ نیاویزد‌. اگرچه او در مرتبه اطلاق، خود هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق‌، در مرتبه ظهور نه عاشق است و نه معشوق. از نیاز این‌یکی فارغ و به ناز آن ‌‌دیگری بی‌التفات است؛ که عاشق و معشوق در حوصله او نگنجد و کنش او در ایجاد پیوند میان این دو ازآن‌روست که در این کشش و کوشش نهنگ‌وار سر برآورد و هردو را در کام خود کشد. چراکه در عشق، کار عاشق و معشوق به‌جایی می‌رسد که هردو غیر به شمار می‌آیند. ازآن‌رو که دویی و افتراق در عشق نگنجد. او همه آن خواهد که به یگانگی روز نخستین بازگردد؛ پس عاشق را از سیر نیازآلودش و معشوق را از جایگاه استغنایش می‌رباید و می‌بلعد تا عوارض و اشتقاقات برخیزد؛ و خویشتن عشق و عاشق و معشوق باشد. آنگاه تنها وجود مطلق و یگانه عشق بر جای می‌ماند. شیخ احمد این مطلب را چنین تعبیر می‌کند:

«هم او آفتاب‌، هم او فلک، هم او آسمان، هم او زمین، هم او عاشق و هم او معشوق و هم او عشق؛ که اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است. چون عوارض و اشتقاقات برخاست، کار باز با یگانگی حقیقت خود افتاد.»(همان، ص25-26)

این حالت نهایت عشق است که در آن عاشق به‌جایی می‌رسد که معشوق را فراموش می‌کند؛ زیرا او را با معشوق کاری نیست‌. مقصود وی عشق است، حیات او از عشق باشد و بی آن مرگ او را فرا گیرد(همان، ص26).

احمد غزالی گفتار خویش را از بیان حقیقت مطلق عشق که در حجاب تعزز خود متعزز است، آغاز می‌کند و در ادامه‌، به بیان ظهور این عشق یا قوس نزول می‌پردازد و سپس از سیر عاشق و معشوق یا قوس صعود سخن می‌گوید که در آن هستی عاشق به رؤیت تجلی صفات محبوب از او ستده و او به عالم فنا رهسپار می‌شود تا در عشق نیست شده و به نظر بی‌صبری بینای جمال ربوبیت شود‌(همان).


پانويس

  1. صاحب‌اختیاری، بهروز، ص163

منابع مقاله

  1. کهدویی، محمدکاظم؛ آشنا، لاله، مفهوم عشق در سوانح العشاق و عبهر العاشقین، مجله نامه پارسی، پاییز و زمستان 1388، شماره 50 و 51(از صفحه 19 تا 34؛ درج در پایگاه مجلات تخصصی نور (نورمگز) به آدرس:

http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/756861

  1. صاحب اختیاری، بهروز، سوانح العشاق، مجله کیهان اندیشه، خرداد و تیر 1372، شماره 48 (از صفحه 159 تا 163)؛ درج در پایگاه مجلات تخصصی نور(نورمگز) به آدرس:

http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/26158


پیوندها

مطالعه کتاب دو رساله عرفانی در عشق در پایگاه کتابخانه دیجیتال نور