هجویری، علی بن عثمان


«على بن عثمان هجويرى»، در خانواده‌اى معروف به زهد و تقوى در غزنين به دنيا آمد. گفته‌اند كه در غزنين دو محله، يكى جلاب و ديگرى هجوير، وجود داشته است كه خانواده هجويرى در هر دو، مدتى سكونت داشته‌اند و شايد به همين سبب، گاه او را هجويرى و گاه جلابى خوانده‌اند؛ اما او خود را در «كشف المحجوب» بارها على بن عثمان جلابى ناميده است. دايى هجويرى، مشهور به تاج‌الاوليا، از مردان نيكوكار و معروف غزنين بود و مزارش در آنجا نزديك مزار مادر هجويرى است و قبر پدر هجويرى در غزنه هنوز وجود دارد.

هجویری، علی بن عثمان
نام هجویری، علی بن عثمان
نام های دیگر ج‍لاب‍ی‌ ال‍ه‍ج‍وی‍ری‌ ال‍غ‍زن‍وی‌

ج‍لاب‍ی‌ غ‍زن‍وی‌ ه‍ج‍وی‍ری‌

ه‍ج‍وی‍ری‌، اب‍و ال‍ح‍س‍ن‌ع‍ل‍ی ‌ب‍ن‌ ع‍ث‍م‍ان‌

ه‍ج‍وی‍ری‌ ج‍لاب‍ی‌

دات‍ا گ‍ن‍ج‌ دان‍ش‌

غزنوی، ابی‌الحسن علی

نام پدر
متولد
محل تولد
رحلت 465 هـ.ق
اساتید
برخی آثار
کد مؤلف AUTHORCODE3750AUTHORCODE

هجويرى به سوابق خانوادگى و نسبش اشاره نكرده، اما لاهورى، بدون ذكر منبع، شجره نسب وى را تا امام على(ع) رسانده و اسماعيل پاشا بغدادى در «هدية العارفين» لقب حسينى را به نام وى افزوده است. شايد به همين سبب، در شبه‌قاره وى را سيد على و سيد هجويرى مى‌نامند. اقبال لاهورى در يكى از اشعارش وى را سيد هجوير و مخدوم امم ناميده است و در غزنه نيز خانواده‌هايى كه خود را از اولاد او مى‌شمرند، خود را سيد مى‌دانند. هجويرى به پيرعلى و مخدوم‌على نيز ملقب است، اما عموماً در هند و پاكستان او را با عنوان «حضرت داتا گنج‌بخش» (كسى كه گنج مى‌بخشد) مى‌شناسند.

تاريخ ولادت هجويرى دانسته نيست، اما با توجه به پيران و مشايخى كه ديده، احتمالاً در آخرين دهه قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم؛ يعنى در دوران سلطان محمود غزنوى (متوفى421)، زاده شده است.

هجويرى را همچنين معاصر ابوسعيد ابوالخير و ابوالقاسم قشيرى دانسته‌اند. البته او در «كشف المحجوب» قشيرى را «استاد امام» ناميده و از وى نقل قول مستقيم كرده است. اما از مطالب «كشف المحجوب» برمى‌آيد كه وى با ابوسعيد كه او را «شاهنشاه محبان و ملك الملوك صوفيان» ناميده است ملاقات كرده باشد. به نظر مى‌رسد كه هجويرى تنها فرزندان و مشايخ پس از ابوسعيد را ديده بوده است.

درباره مشايخ و استادان هجويرى جز آنچه در «كشف المحجوب» ذكر شده است، اطلاعى وجود ندارد. احتمالاً وى علوم متداول عصر خود، از قبيل حديث و تفسير و فقه و كلام، را نزد علماى شهر خود آموخت. در سفرى به عراق - كه به قول خود: «اندر طلب دنيا و فناى آن ناباكى مى‌كرد» و وام بسيار از مردم گرفته بود - سيدى به او نامه نوشت و او را از هوس‌ها و دل‌مشغولى به دنيا برحذر داشت. همين نامه سبب توبه وى شد و شايد سبب تحول حال و طلب ديدار شيخ و مرشد و روى آوردن او به تصوف هم همين واقعه بود. سرانجام، وى از ميان مشايخى كه با آنها ديدار و گفتگو داشت، ابوالفضل محمد بن حسن ختلى را - كه به دو واسطه شاگرد شبلى بشمار مى‌آمد و هجويرى او را «زين اوتاد» و «شيخ عباد» مى‌ناميد - به‌عنوان مرشد اختيار كرد.

هجويرى در فروع، حنفى‌مذهب بود و در «كشف المحجوب»، در ضمن شرح احوال ابوحنيفه، كه او را امام اعظم مى‌خواند، از رؤياى خود در برترى و كمالات وى سخن گفته است. او در طريقت نيز همچون استادش، ختلى، صوفى‌اى اهل صحو و به اصطلاح در طريقت جنيدى بود. در باب سماع نيز، مانند پيروان جنيد، موضع محتاطانه‌اى داشت و سماع را به‌طور كلى حلال يا حرام نمى‌دانست و مى‌گفت كه اگر تأثير سماع در دل، به‌سوى چيزهاى حلال باشد، حلال است و اگر دل را به‌سوى حرام بكشاند، حرام است. وى باآنكه خود سماع مى‌كرد، سماع نكردن را ترجيح مى‌داد و اعتقاد داشت زمانى كه سالك به مقام مشاهده مى‌رسد، ديگر ذوق به سماع ندارد. برخلاف برخى پيروان جنيد، مانند حصرى (استاد و مرشد ابوالفضل ختلى)، كه از رد و قبول حلاج خوددارى مى‌كردند، هجويرى با همدلى و قبول به حلاج مى‌نگريست. هجويرى، حلاج را از كفر و سحر مبرا مى‌دانست و وى را ولى محقق مى‌شمرد. درعين‌حال، اعتقاد داشت كه چون حلاج مغلوب حال بود، نمى‌توان از ظاهر كلامش پيروى كرد. او همچنين پيروان واقعى حلاج، همچون ابوجعفر صيدلانى را از نسبت حلول و الحاد مبرا مى‌دانست.

هجويرى، مانند ختلى، چندان به رسوم صوفيه از قبيل خرقه‌پوشى و خانقاه‌نشينى اعتنا نداشت و مقيد بودن بدان را تكلف مى‌دانست و آن‌چنان‌كه از «كشف المحجوب» آشكار مى‌گردد، صوفى سياح بود و از بسيارى از شهرهاى جهان اسلام، از شام تا تركستان و از درياى قزوين (درياى خزر) تا جايى كه اكنون پاكستان ناميده مى‌شود، ديدن كرد و با عرفا و مشايخ بسيارى در عراق و شام و ماوراءالنهر و خراسان ملاقات نمود و بسيارى از علوم و معارف دينى و عرفانى را از آنان فراگرفت. از جمله در سفر به عراق با ابوجعفر محمد بن مصباح صيدلانى ديدار كرد و برخى از آثار حلاج را نزد وى خواند. در سفر به نيشابور نيز خواجه مظفر بن حمدان را ديد و درباره فنا و بقا و سماع از وى مطالبى شنيد و از ابوالعباس احمد بن محمد شقانى نيز بعضى علوم را فراگرفت. در طوس با ابوالقاسم كرگانى ديدار كرد و از احوال و اسرار درون خود با او سخن گفت و از او راهنمايى گرفت و در مرو پيروان سياريان و رسائل آنان را ديد و از عقايد آنان در جمع و تفرقه پرسيد. در ميهنه، فرزند ابوسعيد ابوالخير، ابومظفر و حسن بن مؤدب مريد ابوسعيد را ملاقات كرد و داستان ملاقات ابوسعيد با ابوالحسن خرقانى را از حسن بن مؤدب شنيد و سرانجام، سفر طولانى هجويرى به لاهور، به اقامت در آنجا انجاميد. اما تاريخ ورود وى به لاهور نامعلوم است. با توجه به اينكه هجويرى تا هنگام درگذشت ختلى در شام و در خدمت او بود، بايد سفرش به لاهور پس از درگذشت ختلى باشد؛ يعنى در 453 يا 460.

از سوى ديگر، با توجه به اينكه هجويرى در «كشف المحجوب» از «گرفتار شدن» خود «در ديار هند اندر ميان ناجنسان» خبر داده است، برخى ازپژوهشگران معاصر استنباط كرده‌اند كه او يك بار در آنجا اسير شده و اين تاريخ قبل از وفات ختلى بوده است. ازاين‌رو، حتى گفته شده است كه او دو بار به لاهور رفت؛ يك بار در 431 و در اثناى آشوب‌هاى بعد از حكومت سلطان محمود غزنوى كه سبب شد هجويرى از غزنه به لاهور سفر كند و سرانجام در آنجا اسير شود و سفر دوم نيز پس از وفات ختلى بود. همچنين برخى نوشته‌اند كه هجويرى به سبب فرمان ختلى مأمور رفتن به لاهور شد.

هجويرى در لاهور در مسجدى كه ساخت، خانقاه هم بنا كرد و مريدان بسيار يافت. گفته شده است كه هجويرى عده كثيرى را به دين اسلام درآورد كه يكى از نخستين گروندگان، حاكم لاهور بود كه پس از اسلام آوردن، شيخ هندى نام گرفت و اخلاف وى از آن زمان به بعد متولى مزار هجويرى بوده‌اند.

هجويرى در لاهور درگذشت. درباره تاريخ وفات او اختلاف وجود دارد؛ آن را در 456 و بنا بر قولى 464 و 465 دانسته‌اند. برخى پژوهشگران معاصر نيز، بر اساس ملاقات وى با مشايخ و عارفان زمانش، سال‌هاى ميان 465 تا 469 را ذكر كرده‌اند. اما بر اساس سه ماده تاريخى كه بر ديوارهاى مزار هجويرى نوشته شده، وى در 465 درگذشته است و ازاين‌رو، برخى همين تاريخ را پذيرفته‌اند.

هجويرى را در نزديكى مسجدى كه خود در لاهور بنا كرده بود دفن كردند.

هجويرى آثار بسيارى داشته است، اما اين آثار يا مفقود شده يا كسى آنها را به نام خود كرده است. از آن ميان تنها «كشف المحجوب» - كه قطعاً از آن اوست - به دست ما رسيده است.

هجويرى در «كشف المحجوب» از ديگر آثار خويش نام برده است كه عبارتند از:

1. ديوان شعر (كه بنا بر گزارش هجويرى، كسى آن را از وى امانت گرفت و با كمى تغيير آن را به نام خود كرد)؛

2. منهاجالدين (از كشف المحجوب چنين استنباط مى‌شود كه اين كتاب درباره بزرگان تصوف و اهل‌بيت(ع) و فضايل اصحاب صفه بوده و از حلاج، حسین بن منصور|حسين بن منصور حلاج هم در آن ياد شده است. اين كتاب را نيز يكى از مدعيان به نام خود كرد)؛

3. الرعاية لحقوق الله تعالى (در باب توحيد كه در آن به رد آراى مخالفان توحيد پرداخته است)؛

4. أسرار الخِرَق و الملوّنات (در آداب خرقه و مرقع‌پوشى)؛

5. البيان لأهل العيان؛

6. نحو القلوب / بحرالقلوب (در آن به‌طور مفصّل درباره اصطلاح عرفانى «جمع» سخن گفته است)؛

7. كتابى در شرح كلام حلاج، حسین بن منصور|حسين بن منصور حلاج؛

8. كتاب يا رساله‌اى درباره ايمان؛

9. كتاب فنا و بقا.

دو اثر ديگر نيز به هجويرى منسوب است: «كشف الأسرار» و «ثواقب الأخبار»، اما در «كشف المحجوب» نامى از آنها به ميان نيامده و بعيد است از وى باشد. «كتاب الحج» نيز كه هجويرى از آن نام برده و تسبيحى آن را جزو آثار هجويرى آورده، فقط بابى است از «كشف المحجوب»، باعنوان «كشف الحجاب الثامن في الحج».

منابع مقاله

برگرفته از: عروج‌نيا، پروانه، دانشنامه جهان اسلام، پايگاه بنياد دايرةالمعارف اسلامى، در بهمن‌ماه 1394، به آدرس:

http://lib.eshia.ir/23019/1/7316.


وابسته‌ها