شهرستانی، سید هبةالدین

شهرستانی، هبه‌الدین
نام شهرستانی، هبه‌الدین
نام های دیگر ح‍س‍ی‍ن‍ی‌ ش‍ه‍رس‍ت‍ان‍ی‌، ه‍ب‍ه‌ ال‍دی‍ن‌

ح‍ائ‍ری‌ ش‍ه‍رس‍ت‍ان‍ی‌، م‍ح‍م‍د ع‍ل‍ی

ش‍ه‍رس‍ت‍ان‍ی‌، م‍ح‍م‍د ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ ح‍س‍ی‍ن‌

ش‍ه‍رس‍ت‍ان‍ی‌، ه‍ب‍ه‌ال‍دی‍ن‌ م‍ح‍م‍د ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ ح‍س‍ی‍ن‌

ه‍ب‍ه‌ ال‍دی‍ن‌ ال‍ح‍س‍ی‍ن‍ی‌ ال‍ش‍ه‍رس‍ت‍ان‍ی‌

ه‍ب‍ه ‌ال‍دی‍ن‌ ال‍ش‍ه‍رس‍ت‍ان‍ی‌

نام پدر
متولد 1263 هـ.ش یا 1884 م
محل تولد
رحلت 1345 هـ.ش یا 1386 هـ.ق یا 1967 م
اساتید
برخی آثار اسلام و هیئت

تصحیح الاعتقاد بصواب الانتقاد، او، شرح عقائد الصدوق

‏در پیرامون نهج‌البلاغه

‏نهضت امام حسین(ع)

کد مولف AUTHORCODE228AUTHORCODE


ولادت

سيد حسين عابد از تبار آسمانيان بود. نياكانش از محسن صراف تازيد، فرزند گرانقدر امام على بن الحسين‌عليه‌السلام همه در شمار نيكان جاى داشتند. او با اين پيشينه سپيد دل به مهر خاندانى بست كه از پشتوانه‌هاى افسانه‌اى بهره مى بردند.

خاندان

دودمان شهرستانى در مناطق كربلا، نجف، كاظمين، کرمانشاه، همدان و اصفهان پراكنده بودند و از پارسايان نيك اختر به شمار مى آمدند. ستارگان فروزان اين خاندان، كه ريشه در آسمان عصمت اهل بيتعليه‌السلام داشتند، يكى پس از ديگرى جهان را از پرتو اكسيرى دانش و ايمان سرشار ساخته بودند. اينك مريم دختر دانشور و نيك نهاد دودمان مقدس شهرستانى به همسرى سيد حسين بن سيد محسن صراف در مى آمد تا مقدمات ميلاد يكى از بزرگترين بيدارگران خاور زخم خورده فراهم آيد.

اندك اندك رجب 1301ق فرا رسيد در بامداد سه شنبه بيست و چهارم اين ماه ميرزا على شهرستانى، دانشور ارجمند سامرا، به خانه سيد حسين عابد شتافته، وى را از رازى سترگ آگاه ساخت. سخن ميرزا على كوتاه و روشن بود:

ديشب طنين مهرآميز آوايى، سكوت سنگين رويايم را شكست و گفت: فردا نوزاد مريم پاى به گيتى مى دهد او را محمد على بخوانيد و هبةالدين لقب نهيد.

نيمروز فرزند مريم چشم به جهان گشود و بر درستى روياى دوشين ميرزا على گواهى داد.

زندگينامه

آغاز راه

سيد حسين، كه عابد شهرت داشت، دانشورى پارسا و پژوهشگرى توانا بود. پژوهشگرى كه بيشتر وقتش را در تحقيق مسايل معنوى مى گذراند. كتابهايى مانند الفتوحات الغيبية فى الختوم و الاحراز و الادعيه و دموع الشمعة فى ادعية ليلة الجمعه، كه از آن بزرگمرد بر جاى مانده، نشانگر دانش، بينش و كردار عارف بيداردل سامراست.

همسرش مريم نيز در گروه دانشوران جاى داشت و در رياضيات، تاريخ ادبيات و شعر سرآمد بانوان روزگار بود.

بى ترديد تعيين نخستين روزهاى آموزش براى فرزندى، كه از چنين پدر و مادرى بهره مى برد دشوار است. ولى مى توان گفت كه آموزش رسمى هبةالدين از ده سالگى آغاز شد. فرزند پير پارساى سامرا در مدتى كوتاه، صرف، نحو، معانى، بيان، بديع، حديث، درايه، رجال، فقه و اصول سطح متوسط، تاريخ، هيئت، حساب و هندسه را در كربلا به پايان رسانده، مى رفت تا در سايه عنايتهاى پروردگار بر قله‌هاى بلند دانش و معنويت فراز آيد كه نيمه ذى قعده 1319ق فرارسيد و عارف روشن بين سامرا در 73 سالگى چشم از جهان فرو بست.

آيه روشن

اندكى پس از تدفين پيكر سيد حسين در حريم امام كاظم‌عليه‌السلام دانشمند برجسته نجف، سيد مرتضى كشميرى، كه با عارف از دست رفته آشنايى ديرين داشت، در كربلا به ديدار سيد محمد على شتافته، ضمن تسليت مرگ پدر، از وى خواست براى ادامه تحصيل رهسپار حريم امير مؤمنانعليه‌السلام شود. ولى فرزند مريم نمى توانست بدين پيشنهاد پاسخ مثبت دهد. مخارج فراوان كوچيدن، شيوه نامعلوم زندگى در آن ديار و از سوى ديگر هواى بهره‌گيرى از محضر بزرگان آن سامان وى را در ترديد افكنده بود. سيد كشميرى با مشاهده دودلى فرزند سيد حسين گفت: شايسته است به كتاب خداوند روى آوريم. آنگاه قرآن گرفته، با آفريدگار به رايزنى پرداخت. كلام الهى چنين آشكار بود كه نه تنها هبةالدين بلكه ميهمانش را نيز در شگفتى فرو برد:

«و جعلنا ابن مريم و أمه آية و آويناهما إلى ربوة ذات قرار و معين» (مؤمنون، 50)

فرزند بانوى پاك نهاد شهرستانى با شنيدن پيام روشن پروردگار، همه ترديدها را كنار نهاده، در 21 شعبان 1320ق رهسپار نجف شد.

سفر سبز

هبةالدين در حريم پاك امير مؤمنانعليه‌السلام از فقيهان نامور شيعه شيخ محمد كاظم خرسانى، سيد كاظم يزدى و شريعت اصفهانى فيض برد و در شمار مجتهدان شيعه جاى گرفت. او كه بيش از هر چيز به بيدارى مسلمانان مى انديشيد با شيخ محمد عبده، مفتى مصر، سيد محمد دانشور شهره جهان اسلام و صاحب مجله «النهار» و گردانندگان مجلات «المقتطف» و «الهلال» ارتباط بر قرار ساخته، ميان مراكز فرهنگى شيعه و سنى در عراق، مصر و سوريه پيوندى ناگسستنى پديد آورد و با انتشار مقاله‌ها، شعرها و گزارشهاى روشنگر در مجلات جهان عرب هدف بلند بيدارى و اتحاد مسلمانان را دنبال كرد. در اين روزگار فرياد مشروطه‌خواهى در ايران بالا گرفت. فقيه بيدار سامرا به حمايت از اين جنبش برخاسته، با شركت در محافل آزاديخواهان، آنها را در گزينش شيوه‌هاى درست مبارزه يارى داد.

در 1328ق تلاشهاى خستگى ناپذير دانشور مصلح جهان اسلام به بار نشست و نخستين شماره ماهنامه دينى، فلسفى و علمى «العلم» انتشار يافت. اين ماهنامه دو سال منتشر شد ولى خبر پيوستن گروهى از مسلمانان بحرين به آيين ترسايان هبةالدين را اندوهگين ساخته، سمت بحرين روانه كرد. بدين ترتيب دفتر مجله العلم براى هميشه بسته شد. فقيه دردمند سامرا با افتتاح دو مدرسه اسلامى به نامهاى «اصلاح» و «اسلام»، يك ساختمان ويژه براى ارشاد ناآگاهان و سخنرانيها و نشستهاى علمى فراوان سرانجام جمع ترسايان بحرين را پراكنده ساخته، مومنان آن سامان را قدرتى تازه بخشيد.

آنگاه راه هندوستان پيش گرفت تا پس از گفتگوهاى سازنده با دين باوران هند و تشكيل انجمنهاى مذهبى، رهسپار ژاپن شود؛ ولى ديدار با سيد جلال‌الدين مويدالاسلام حسينى كاشانى، نويسنده روزنامه حبل المتين، در كلكته مسيرش را دگرگون ساخت.

مويدالاسلام در آن سالهاى بحرانى، كه شمارش معكوس جنگ نخست جهانى آغاز شده بود، سفر به ژاپن را سودمند نمى دانست. بنابراين هبةالدين راه يمن پيش گرفته، از آنجا به حجاز شتافت و سرانجام پس از اصلاحات در آن سرزمين‌ها به نجف بازگشت. او بر آن بود در هر شهر و ديار انجمن مذهبى سازمان داده، آنها را با انجمن مركزى نجف به يكديگر پيوند دهد تا به هنگام نياز نيروهاى پاكدل شتابان وارد عمل شده از مرزهاى اعتقادى دين پاسدارى كنند. ولى دريغ كه آتش نبرد جهانى همه كشته‌هايش را خاكستر ساخت.

سالهاى جهاد

در سال 1332ق جنگ نخست جهانى آغاز شد و غرش توپها آينده را در ابهام فرو برد. شيخ الاسلام استانبول، به عنوان رهبر معنوى مسلمانان و برترين مقام دينى دولت عثمانى ضمن صدور اطلاعيه‌اى مردم را به جهاد و مقاومت در برابر فرانسه، بريتانيا و روسيه فراخواند.

هر چند اين فتوا در بيست و سوم محرم 1333ق در همه مساجد بغداد خوانده شد ولى دانشمندان دينى دست پرورده عثمانيان نه تنها آن را تاييد نكردند، بلكه با ارسال پيامهاى محرمانه دولت بريتانيا را مورد حمايت و تشويق قرار دادند. دولت عثمانى در تنگنايى تاريك گرفتار آمده بود. كسانى كه در سايه سلطان استانبول باغها، ثروتها و عنوانهاى مذهبى گرد آورده بودند، يكباره پدر خوانده ترك خويش از ياد برده، پيك دوستى سمت بريتانيا گسيل مى كردند. البته مقامهاى رسمى مذهبى در اين موضع گيرى تنها نبودند، بلكه نمايندگان عراق در پارلمان عثمانى و عراقيان پرورش يافته در مدرسه‌هاى نظامى استانبول نيز از سلطان عثمانى روى گردانده، براى خدمت به ملكه بريتانيا به رقابت پرداختند.

در چنين شرايطى شيعيان، كه همواره شهروندانى درجه دوم و سزاوار اهانت به شماره مى آمدند، به پيروى از فقيهان نجف احساس مسؤوليت كرده، سرنوشت خويش را با سرنوشت دولت سست بنياد عثمانى پيوند زدند. سيد هبةالدين همراه روحانيان بزرگ چون شيخ الشريعه اصفهانى، ميرزا مهدى بن ملا كاظم خراسانى و سيد مصطفى كاشانى رايت مقدس بارگاه علی‌عليه‌السلام برداشته، در ميان شعارهاى پيوسته مردم سمت جبهه روان شد. آنها شب را در كوفه به سر برده، بامداد همراه سيد محمد فرزند حضرت سيد كاظم يزدى و سوارانى كه بدانان پيوسته بودند، ادامه مسير دادند.

انبوه مجاهدان در 21 محرم 1334 به بغداد رسيدند. بغداد در آن سال نقطه اوج همايشهاى وحدت بود. عصر جمعه، بيست و پنجم محرم، حضرت آیت‌الله شيخ الشريعه اصفهانى همراه سيد هبهالدين و ديگر دانشوران عازم جبهه به ديدار انديشمندان اهل سنت در اعظميه شتافتند و در محفلى سراسر يگانگى، روشنى و دوستى شركت جستند. هبةالدين كه نمى توانست بدين مقدار، در وحدت شيعه و سنى، بسنده كند، در راستاى نزديكى فزونتر نيروهاى فرهنگى مسلمان، دو روز بعد در يكشنبه بيست و هفتم محرم از دفتر نشريه صدى الاسلام باز ديد كرد و تلاش دست اندركاران آن نشريه را ستود.

سپاه ارادتمندان اهل بيتعليه‌السلام سرانجام به جبهه رسيد و در نبرد با نيروهاى بريتانيا دلاورانه شركت جست. توجه به يكى از تلگرافهاى فقيه سامرا از جبهه كوت مى تواند نشانه روشن شجاعت و تلاش آن بزرگمرد در تقويت روحيه مردم و رزمندگان باشد:

«در سوم شباط با پرچم شريف علی‌عليه‌السلام، همراه گروهى از دانشوران نجف لشگرگاه سپاه اسلام در جبهه كوت را زيارت كرديم. از صميم قلب شجاعت سپاهيان دلير و فداكاريهاى آنان را در بازپس گيرى سرزمينهاى غصب شده، سپاس گفتم، در حالى كه فرمانده دلاور و بى باكشان، مرد كمياب روزگار، فرمانده كل حضرت خليل بك نيز در ميان آنها بود. ما همه بر اين باوريم كه سپاه ما تا كنون هرگز در عراق چنين نظم و ترتيب نداشته، اين گونه به حكم قانون الهى «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة» آماده دفاع نبوده است. انتظار مى رود دشمنان، به يارى پروردگار بسرعت نابود شوند.»

ارمغان اشغالگران

تلاشهاى خستگى ناپذير فقيهان نجف سرانجام در اثر بى كفايتى افسران و سربازان عثمانى و عدم تجربه و تجهيزات كافى مؤمنان رزمنده به ضعف گراييد و در 1336ق عراق زير چكمه ارتشيان بريتانيا قرار گرفت. برق سرنيزه‌هاى انگليسى زندگى را در كام فقيه آزاده سامرا ناگوار ساخته، وى را به بازنگرى در استراتژى مبارزه فراخواند. بدين ترتيب مجتهد دلاور شهرستانى يكباره در نيام خاموشى فرو رفت و سكوت را پوشش تلاشهاى فراوان خويش ساخت. كارگزاران لندن كه خاموشى هبةالدين را دليل چشم پوشى وى از مبارزه مى پنداشتند، بر آن شدند تا با كشاندن او به صفوف انگليسيان جاى پاى بريتانيا در عراق را استحكام بخشند. در اين راستا محمد سرور خان نيابت فرماندار سياسى كربلا در 1337ق از هبةالدين خواست تا با اختيارات كامل و بى هيچ شرطى مقام قضاوت را بر عهده گيرد. فقيه بيدار سامرا كه با روشن بينى الهى خويش نقشه دشمنان را خوانده بود، از پذيرش اين مقام سرباز زد.

اشغالگران برخلاف شعارهاى روزهاى آغازين جنگ، كه خود را ناجى اعراب مى خواندند، از هيچ ستمى بر مردم نگون بخت عراق فروگذار نمى كردند. خاطره‌اى كه عبدالعزيز قصاب، يكى از شهروندان آن روزگار عراق، به رشته نگارش كشيده، مى تواند تصوير روشنى از شيوه برخورد آنان با مردم ترسيم كند:

آنها هر كس را كه با نظام عبور و مرور در خيابانها و بويژه پل مخالفت مى كرد با بى رحمى تمام آماج ضربات خويش قرار مى دادند. روزى كاروانى از زايران ايرانى از پل مى گذشت... همه كاروانيان چنانكه نيروهاى انگليسى تصويب كرده بودند، از اسبها به زير آمده، در حالى كه چارپايان را يدك مى كشيدند، پياده از پل مى گذشتند. تنها يكى از مسافران به دليل معلوليت همچنان سواره راه مى پيمود. سرباز بريتانيايى با مشاهده وى، خشمگينانه يورش برده، او را آماج ضربه‌هاى شديد عصاى زمخت خود قرار داد. مسافران بدان اميد كه سرباز از كردار ناپسندش دست بردارد، فرياد زدند: بيمار است، عاجز است. ولى سرباز آنقدر به زدن ادامه داد، كه زاير معلول از استر به زير افتاد. همراهانش ناگزير وى را بر كتف نهاده، از پل عبور دادند.

خشونت بسيار سربازان اشغالگر و بى احترامى آنها به مقدسات مذهبى مردم روز به روز فزونى مى يافت و فضاى جامعه را براى شورشى فراگيرآماده مى ساخت. لندن با درك شرايط در 1336ق به سياستى نوين روى آورد. سياستى كه حضورشان را مشروع جلوه دهد و منافع دراز مدتشان را تأمين سازد. بنابراين مسأله همه پرسى درباره آينده عراق را مطرح كردند. سيد هبةالدين كه از نقشه‌هاى استعمارگران آگاه بود. با همكارى شيخ محمد رضا شيرازى - فرزند ميرزا محمد تقى شيرازى مرجع عصر - و گروهى از مؤمنان انجمن سرى «الجمعية الوطنية الاسلامية» را بنياد نهاد. هدف اين گروه استقلال كامل عراق بود. هدفى كه با فتواى مشهور مرجع بزرگ روزگار ميرزا محمد تقى شيرازى مبنى بر اينكه هيچ مسلمانى حق ندارد غير مسلمان را براى حكومت بر مسلمانان انتخاب كند، فراگير شد و نقشه همه پرسى اشغالگران را با ناكامى روبرو ساخت.

در جبهه استقلال

تلاشهاى بسيار «الجمعية الوطنية الاسلامية» سرانجام گردهمايى استقلال جويانه در بغداد و كاظمين را پى افكند. پيام مرجع بزرگ شيعه حضرت آیت‌الله شيرازى، درباره لزوم شركت فراگير مردم در تظاهرات و همايشهاى صلح آميز استقلال، آتش استقلال خواهى را در همه عراق شعله‌ور ساخت. در پى اين پيام شوراى سرى رهبرى انقلاب كه هبةالدين نيز در شمار اعضاى آن جاى داشت، زير نظر آیت‌الله شيرازى تشكيل شد، تا خيزش مردمى را هدايت كند.

از سوى ديگر انگليس، كه هرگز نمى توانست منافع سرشار عراق را ناديده بگيرد، در برابر تظاهرات مسالمت آميز مؤمنان به خشونت فزونتر روى آورد، خشونتى كه به يورش عشاير منطقه «رميشه» به اشغالگران انجاميد. اين يورش هر چند آغازى پيروزمند داشت ولى اندك اندك به ضعف گراييد و آمار شهيدان و مجروحان فزونى يافت.

مرجع بيدار شيعه، كه از خونريزى و ناهماهنگى نيروها در رويارويى با اشغالگران بيمناك بود، سيد هبةالدين و ميرزا احمد خراسانى را به بغداد فرستاد تا ضمن تهديد انگلستان به جهاد فراگير مردمى، آنها را از خونريزى بيشتر باز دارند. ولى ويلسون، نماينده بريتانيا در عراق، از پذيرش پيشنهاد آتش بس خوددارى كرد. بدين ترتيب همه چيز براى انقلاب آماده شد و فتواى مشهور مرجع بزرگ ميرزا محمد تقى شيرازى زنگهاى جهاد را به صدا در آورد.

هبةالدين در اين خيزش همگانى نقشى ارزنده داشت. او از سوى مرجعيت شيعه به سران قبيله‌ها پيام مى فرستاد، از آنان درباره كردارشان توضيح مى خواست و آنها را در برآوردن نيازهايشان يارى مى داد. نقش آن بزرگمرد چنان بود كه فرماندهان وى را «هيبتالدين» مى خواندند.

در كشاكش اين نبرد نابرابر مردم كربلا به ارگانهاى دولتى يورش برده، كنترل شهر را در دست گرفتند و براى اداره شهر دو مجلس علمى و ملى تشكيل دادند. هبةالدين، سيد ابوالقاسم كاشانى، سيد حسين قزوينى و گروهى ديگر از روحانيان در شمار اعضاى مجلس علمى جاى داشتند. وظيفه اين مجلس گسترش انگيزه دينى انقلاب و رسيدگى به اختلافهاى مردم بود.

آتش انقلاب روز به روز شعله‌ورتر مى شد و همه چيز براى پديد آمدن پيروزى همه جانبه مسلمانان آماده بود ولى دريغ كه حادثه‌اى نگران كننده آينده را در ابهام فرو برد. چهار ماه از صدور فتواى جهاد مرجع كربلا به سراى جاودانگى شتافت. وظيفه سيد هبةالدين به عنوان ركن اساسى شوراى رهبرى انقلاب بسيار سنگين شده بود. پيشگيرى از تضعيف روحيه رزمندگان و تلاش در استمرار قدرتمندانه جهاد بخشى از اين وظيفه الهى بود. پيام تسليت آن بزرگمرد به فرماندهان نيروهاى مردمى مى‌تواند نشانگر گوشه‌اى از تلاشهاى وى در اين باره باشد:

«در گذشت حجة الاسلام و رئيس علماى اعلام، ركن نهضت عربى و روح خيزش اسلامى شيخ ميرزا محمد تقى شيرازى قدس الله روحه و نور ضريحه را به شما و همه جهان اسلام تسليت مى گوييم. خورشيد زندگى قدسى او هنگام غروب خورشيد سه شنبه، سوم ذى حجة 1338 پس از آنكه سى درجه از فلك عمر شريفش در زنده كردن علم و نابودى كافران سپرى شد، غروب كرد. اما آنچه دلهاى سوگوارانش را تسلى مى دهد، توانمندى اهداف بلندش و پايدارى مردم در راه اوست.

بى شك اسلام به وسيله سربازان و يارانش كه پس از وى باقى مانده، راهش را مى پيمايند، زنده است پيوسته منتظر اخبار ارزشمندتان بوده و هستيم.

سوم ذى حجة 1338 خدمتگزار دين و دانش محمد على شهرستانى»

هر چند سيد هبةالدين در شعله‌ور نگهداشتن آتش نبرد تلاش فراوان كرد، ولى اختلاف عشاير، توطئه‌هاى عوامل دشمن، طولانى شدن نبرد و بهره‌گيرى بريتانيا از سلاحهاى پيشرفته و تجربه‌هاى ديرين، سرانجام رزمندگان مؤمن را به ناتوانى كشاند. در اين شرايط ورود نماينده جديد لندن به صحنه سياست عراق و تبليغات فراوان او در پذيرش خواستهاى انقلابيان از سوى انگليس، بر ترديد رزمندگان افزود و اندك اندك معادله نبرد را به سود اشغالگران دگرگون ساخت. گروهى از كربلاييان شوريده، بر شوراى رهبرى انقلاب چيرگى يافتند و نمايندگانى را براى صلح به بغداد فرستادند. نمايندگان انگليس با پنج شرط، پيشنهاد صلح را پذيرفتند؛ شرطهايى كه نخستين آنها تسليم هفده نفر به نيروهاى بريتانى، در مدت 24 ساعت بود. هبةالدين در شمار اين هفده نفر جاى داشت.

بدين ترتيب فقيه نستوه سامرا به زندان افكنده شد و اندكى بعد از سوى دادگاه ويژه نظامى به اعدام محكوم گرديد.

او در 1339 پس از نه ماه مورد عفو عمومى پادشاه قرار گرفت و ديگر بار به عرصه مسؤوليتهاى خطير گام نهاد.

فرصتى طلايى

در سال 1339ق سرانجام سياستهاى نوين بريتانيا به بارنشست و نيروهاى اشغالگر هراسان از نفرت فزاينده مردم به حاشيه ناپيداى صحنه پناه برده، فرمانروايى متن را به ملك فيصل سپردند. فيصل كه براى به دست آوردن اعتماد مردم چاره‌اى جز گماردن برخى از خوشنامان در دستگاه اداره كشور نمى ديد، پست وزارت معارف را به فقيه بيدار سامرا پيشنهاد كرد.

هر چند سيد هبةالدين پذيرش اين پيشنهاد را نمى پسنديد و آن را فرصتى براى بهره‌گيرى راز نام نيك مبارزان راه آزادى مى دانست ولى پافشارى فراوان آشنايان در استفاده از فرصتى‌كه شايد ديگر هرگز تكرار نمى شد، وى را به پذيرش واداشت. او در اين مقام نخست مستشاران بريتانيايى و استادان خارجى را از كار بركنار كرد، مدرسه‌هاى ابتدايى و متوسطه بنياد نهاد، عشاير را از مدارس سيار برخوردار ساخت، مدرسه صنايع بغداد را از انگليسيان باز پس گرفت و براى نخستين بار در تاريخ آموزش و پرورش نوين كشورهاى اسلامى مسأله تربيت دينى دانش آموزان و استادان را موارد تأكيد قرار داد.

پيروزيهاى فقيه سامرا در اصلاح نظام آموزشى عراق استعمارگران را در نگرانى فرو برد. بنابراين چنان عرصه را بر وى تنگ ساختند كه ناگزير در بيستم ذى حجة 1340ق استعفا داد.

مدتى بعد ديوان عالى تمييز احكام بر اساس مذهب جعفرى شكل گرفت و مسووليت آن به سيد هبةالدين سپرده شد. هر چند دانشور بزرگ سامرا پس از تجربه وزارت معارف، شركت در كارهاى اجرايى را شايسته نمى دانست، ولى ديگر بار به اصرار برخى از فقيهان شيعه مسووليت پذيرفت. تلاش در سازماندهى دادگاه‌هاى شرعى و پيوند آنها با ديوان عالى، گزينش داوران شايسته، تبيين احكام و تنظيم قوانين لازم در شيوه دادرسى بخشى از اقدامات فقيه بيدار سامرا در اين مقام به شمار مى رود.

سالهاى بيمارى

در 1342 همزمان با پذيرش مسؤوليت ديوان عالى تمييز، بيمارى چشم هبةالدين را در رنج فرو برد. بيمارى دشوارى كه با جراحى سال 1345 اندكى بهبود يافت ولى هرگز ريشه كن نشد؛ حتى سفر

1349 به سوريه و بهره گيرى از تخصص پزشكان آن سامان نيز دستاوردى جز رنج فزونتر در پى نداشت. البته بيمارى هرگز به معناى پايان كوششهاى معمول و گوشه‌گيرى فقيه بيدار عراق نبود. آن بزرگمرد در سال 1353 براى شركت در انتخابات مجلس شوراى ملى از ديوان عالى تمييز احكام جعفرى كناره گرفت و به عنوان نماينده استان بغداد رهسپار مجلس شد. مجلسى كه بيش از چند ماه دوام نياورد و سرانجام در ذى حجه همان سال منحل شد.

انحلال مجلس براى سيد هبةالدين فرصتى طلايى بود. او هر چند از درد چشم و كاهش شديد بينايى رنج مى برد، ولى مى توانست ديگر بار به پژوهشهاى ژرف خويش پردازد. بنابراين در صحن شريف امام كاظم‌عليه‌السلام كتابخانه‌اى با عنوان «مكتبة الجوادين العامه» بنياد نهاد، جايگاهى براى پذيرش ميهمانان در آن پديد آورد تا ضمن ديدار با مردم و انديشمندان، آنها را با دردهاى جامعه آشنا سازد. البته آن فقيه بيدار بدين مقدار بسنده نكرده، همه روزه به انبوه نامه‌هاى رسيده، پاسخ مى گفت و مخاطبانش را با مسؤوليتهايشان آشنا مى ساخت.

سرانجام تيرگى بر ديدگان مصلح بزرگ جهان اسلام سايه افكند و آن دانشور فرازانه را در نابينايى فرو برد. البته از دست دادن بينايى هرگز وى را از تحقيق و نگارش باز نداشت. هر روز كتابهاى مورد نياز را برايش مى خواندند و آن بزرگمرد به عادت معمول مقاله يا كتاب مى نوشت. او همواره مى گفت: پروردگار لطف كرده هر روز مى توانم به اعانت دست چهل صفحه بنويسم.

تأليفات

از آن بزرگمرد، بيش از 109 كتاب و رساله به يادگار مانده است.

  1. المحيط فى تفسير القرآن
  2. فيض البارى يا اصلاح منظومه سبزوارى
  3. الهيئة و الاسلام
  4. الشريعة و الطبيعة
  5. الدلائل و المسائل
  6. التوت و الملكوت
  7. نور الناظر فى علم الرؤيا و المناظر

بخشى كوچك از گنجينه بزرگ آثار آن دانشور سخت كوش شمرده مى شود.

وفات

اندك اندك بيمارى بر پيك مصلح كهنسال سامرا پنجه افكند و انديشه والايش در ناتوانى فرو رفت، به گونه‌اى كه ديگر حتى دوستانش را نيز به خاطر نمى آورد. اين امر بر آشنايان نزديكش گران آمد، بنابراين زيارتش را محدود ساختند، براى نخستين بار پس از 85 سال هبةالدين با خاموشى پيوند خورد. سكوتى كه چيزى جز آرامش پيش از توفان نبود. سرانجام گردباد مرگ وزيدن گرفت و در شب دوشنبه بيست و ششم شوال 1386ق ريشه‌هاى يكى از كهنسال ترين درختان حوزه‌هاى علميه را از خاكهاى ماديت برون آورده، به جهان ناپيداى جاودانگى برد و در حريم پاك امام كاظم‌عليه‌السلام به خاك سپرده شد،.

منابع

- هبةالدين شهرستانى: سيد محمد مهدى علوى، ص 4، 5، 6، 7، 8، 10، 11، 14، 19، 20، 22

- اسلام و هيئت: هبةالدين شهرستانى، ترجمه اسماعيل فردوسى فراهانى، ص 52، 53، 55، 58، 59، 60، 61

- نقباء البشر فى القرن الرابع عشر: آقا بزرگ تهرانى، ج 3، ص 64، 639، ج 4، ص 1416، 1417

- ثورة النجف على الانكليز: حسن الاسدى، ص 62

- الشيعه و الحكومة القومية فى العراق: حسن العلوى، ص 62 - 73

- لمحات اجتماعية من تاريخ العراق الحديث: على الوردى، ج 4، ص 236 - 242، ج 5،ق 1، ص 19، 20، 76 - 90، 109 - 112، 233، 234، 299، ج 5،ق 2، ص 114، 115

- سنوات الجمر: على المومن، ص 20، 21، 294

- فقهاى نامدار شيعه: عقيقى بخشايشى، ص 386، 389

- از تكريت تا كوت: جوديت ميلرولورى ميل روا، حسن تقى زاده ميلانى، ص 96

- ريحانه الادب: على مدرس تبريزى، ج 6، ص 351

- گلشن ابرار: ج 2، ص 687

وابسته‌ها

نبذه من رساله صلاه الجمعه

در پیرامون نهج البلاغه (جامعه مدرسین)

نهضت امام حسين(ع)

مقالاتی پیرامون نهج البلاغه و گردآورنده آن

اسلام و هییت

تصحيح الإعتقاد بصواب الإنتقاد