هرمنوتیک در مباحثه گادامر و هابرماس
| هرمنوتیک در مباحثه گادامر و هابرماس | |
|---|---|
| پدیدآوران | چگنی فراهانی، ماندانا (نويسنده) |
| ناشر | پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگى |
| مکان نشر | ایران - تهران |
| سال نشر | 1391ش |
| چاپ | 1 |
| موضوع | گادامر، هانس گئورگ، 1900 - 2002م. - نظریه درباره هرمنوتیک - گادامر، هانس گئورگ، 1900 - 2002م. - نقد و تفسیر - هابرماس، یورگن، 1929 - م. - نظریه درباره هرمنوتیک - هابرماس، یورگن، 1929 - م. - نقد و تفسیر - هرمنوتیک |
| زبان | فارسی |
| تعداد جلد | 1 |
| نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
هرمنوتیک در مباحثۀ گادامر و هابرماس, نوشتۀ ماندانا چگنی فراهانی (متولد 1360ش) است. او یکی از مهمترین و شناختهشدهترین مباحثات فلسفی قرن بیستم (1967م) میان دو فیلسوف معاصر، هانس گئورگ گادامر(2002-1900م) و یورگن هابرماس(متولد 1929) را در زمینۀ «هرمنوتیک فلسفی» بررسی و بازخوانی کرده است.
انگیزه نگارش
نویسنده کوشیده است با بازخوانی مباحثۀ مهم میان گادامر و هابرماس در زمینۀ هرمنوتیک، راهی به درون گفتگوی فلسفی دو فیلسوفی که نام هر یک بهگونهای با «گفتگو» گرهخورده است، باز کند. آنچه بیش از هر چیز در نگارش این نوشتار و همراهی با این دو فیلسوف برای نگارنده آموزنده بوده و انگیزۀ چاپ این نوشتار نیز شده است، مشق «گفتوگو» با عطف نظر به «منطق پرسشوپاسخ»، در عین توجه به «تناهی» و محدودیتهای گزیر ناپذیر وجود آدمی بوده است؛ محدودیتهایی که اگر تصدیق شوند، افق پاسداشت «حق دیگری» را میگشایند و اگر نادیده گرفته شوند، افق فهم را بهکلی تیرهوتار میکنند.[۱]بدین ترتیب باید گفت قصد این نوشتار، نگاهی دوباره به هرمنوتیک فلسفی و محکزدن آن بهواسطهٔ نظرگاه انتقادی هابرماس است.[۲]
ساختار
این کتاب یک پیشگفتار، یکسخن آغازین و چهار فصل است. نویسنده در سه فصل به بررسی مفاهیمی چون مکتب تحصلی و عینیتگرایی، جایگاه سنت و حجیت در هرمنوتیک فلسفی، کلیت هرمنوتیک فلسفی و جایگاه زبان میپردازد و در فصل یا «سخن پایانی» موضعگیریهایی را که در قبال این مباحثه انجامیافته است به همراه پاسخ به مهمترین انتقاد ارائه داده، سپس نتیجهگیری میکند.
سبک نگارش
شیوه نگارش این کتاب این ویژگیها را در بردارد: رویکرد تحلیلی و مباحثهای: سبک نگارش، ماهیت مناظرهای دارد و مباحثه میان گادامر و هابرماس و بررسی جزئیات دیدگاههای دو فیلسوف را بر مبنای «نقد و پاسخ» بازخوانی و سازماندهی میکند. همچنین، نویسنده تلاش کرده است تا افزون بر ارائۀ دیدگاههای دو فیلسوف، به گفتوگوی درونی میان آنها نیز توجه کند. این نوشتار حاصل رساله کارشناسیارشد نگارنده است. [۳]
اهمیت کتاب
نشانههای ارزشمندی این اثر عبارتاند از: «بررسی یک مناقشۀ فکری کلیدی» که یکی از مهمترین مواجهههای فکری معاصر در زمینۀ هرمنوتیک بین گادامر (سنت هرمنوتیک فلسفی) و هابرماس (سنت نقد اجتماعی) است؛ تعمیق فهم مفاهیم بنیادینی چون «سنت» و «حجیت» در هرمنوتیک گادامر و نقد این مفاهیم توسط هابرماس؛ تبیین رابطۀ هرمنوتیک فلسفی با علوم اجتماعی و نقش آن در حوزههای معرفتشناسی و نقد ایدئولوژی. نویسنده زمینۀ اصلی مباحثه میان این دو فیلسوف را تمرکز اصلی بر تضاد دیدگاه هابرماس (که به دنبال آزادیبخشی و نقد ایدئولوژی از طریق نظریۀ انتقادی است) با هرمنوتیک فلسفی گادامر (که بر نقش سنت، اقتدار و پیشداوری در فهم تأکید دارد) ترسیم میکند.[۴] البته، در کنار پرداختن به نقدهای هابرماس به هرمنوتیک فلسفی و پاسخ گادامر، تأملی به جنبههای جامعهشناختی و سیاسی مباحثه نیز میشود.[۵]
گزارش محتوا
این نوشتار، هرمنوتیک فلسفی گادامر را مبنا گرفته و در برابر نقدهای هابرماس قرار داده است. البته نویسنده نمیخواهد به جزئیات تاملات فلسفی و یا جامعهشناختی و سیاسی هابرماس و یا همۀ ابعاد فلسفۀ گادامر بپردازد. مباحثۀ میان این دو اندیشمند با نگارش مقالۀ «مروری بر حقیقت و روش» هابرماس آغاز شد. نویسنده این پرسش را پیش میکشد که «چرا هابرماس به هرمنوتیک فلسفی روی آورد و چه انتظاری از آن داشت؟». او میگوید که خاستگاه اندیشۀ هابرماس «مکتب فرانکفورت» است و خواهان ارائه تصویری واضح از یک جامعه جهانی بهتری است که خودکامگی در آن نباشد. هابرماس در پی بنیاننهادن یک «نظریۀ انتقادی معطوف به عمل» است. او مکاتب جامعهشناسی معاصر را اسارت عرصههای شناخت و عملی میداند که در دام نگرههای مکتب تحصلی (positivism پوزیتیویسم) گرفتار آمدهاند. همچنین، جامعه معاصر غرب را جامعهای بحرانزده میداند که عقلانیت ابزاری (instrumental rationality) بر آن چیره گشته است. این استیلای علمگرایی بر حوزههایی جز علومتجربی (مانند سیاست، اخلاق، اقتصاد و...)، ذات اصلی روابط و ماهیت انسانی را نابود کرده و مجالی را برای استیلای قدرتهای خودکامه بر افراد انسانی فراهم آورده است. او میخواهد جایگاه سوبژکتیو سوژه را بازگرداند برای همین به نگرۀ تفسیری هرمنوتیک نزدیک شده است و در این کار، هرمنوتیک گادامر را میپسندد؛ زیرا ویژگی غیر تأملی مکتب تحصلی را نشان میدهد و رویکردی به زبان عادی/متعارف (Ordinary Language) دارد و نیز مفاهیمی مانند تاریخ تأثیروتأثر (effective history) و آگاهی از تاریخ تأثیروتأثر (effective historical consciousness) را پیش میکشد. همچنین، با روشنکردن سویۀ کاربردی «فهم» قادر است حوزۀ فهم بشری را دستکم در علومی غیر از علوم طبیعی، از نگرههای مکتب تحصلی و نتایج زیانبار آن مصون نگاه دارد که آشکارترینشان در عرصۀ جامعه، پدیدارشدن شکافی عمیق میان امور واقع (Facts) و ارزشها از سویی و درافتادن در ورطۀ انفعال و بیتوجهی سیاسی و اخلاقی از سوی دیگر است.
بیان هابرماس در این مباحثه، از همان آغاز رنگ نقد به خود میگیرد زیرا نمیخواهد با نگاه هستیشناسانهای که گادامر به «فهم» دارد، همراهی کند. او سرانجامِ چنین نگرشی را چیزی جز درافتادن در همان ورطۀ انفعال، سکون و پذیرش استیلا نمیداند. او پیش از همراهسازی نظریه انتقادیاش با هرمنوتیک فلسفی، بر آن میشود تا این هرمنوتیک را بر خلاف اصل و گوهرش به ابزاری در خدمت نظریۀ انتقادی درآورَد و بدینگونه، هم از تواناییهای آن بهره گیرد و هم گرفتار محدودیتهای آن نشود. در نگاه او، رهیافت هرمنوتیک تفسیری برای ارزش علومانسانی داشتن، نباید فقط بهصورت نظریهای کلی در باب فهم باقی بماند. از سوی دیگر، او باوجود نقدی که بر رویکرد مکتب تحصلی و دعاوی سلطهطلبانۀ روششناسی علومتجربی دارد، نمیخواهد کاربرد روش در علوم اجتماعی را یکسره کنار بگذارد، چراکه این دسته علوم از قدرت نقد و ارزیابی محروم میشوند و از هدف اصلیِشان که «رهاییبخشی» (Emancipation) است، ناکام میمانند. همچنین از نگاه او، هرمنوتیک فلسفی فقط هنگامی به کار علومانسانی میآید که لباس «روش» برای آنها به تن کند.
هابرماس برای نقد هرمنوتیک فلسفی به سراغ دو حوزۀ درهمتنیدهٔ «سنت» و «زبان» میرود و از امکان تحقق رهاییبخشی و نقد در این دو حوزه پرسش میکند. او اگر چه هرمنوتیک فلسفی را در رد «عینیتگرایی تاریخیِ» امثال دیلتای موفق دانسته است و طرح مفهوم تاریخ تأثیروتأثر را هوشمندی گادامر در نشاندادن وجه ضد تحصلی فهم میداند، اما در همان گام نخست نتوانست نگرش گادامر به جایگاه «سنت» و «حجیت» (Authority) را در هرمنوتیک فلسفی بپذیرد برای همین، او را به پذیرش غیر تأملی حجیت سنت متهم کرد. به باور او، گادامر با تبدیل سنت به زمینهای عینی، مجال بروز قدرت تأمل را از عرصۀ هرمنوتیک ستانده است. هابرماس بنیاد چنین رویکردی را در وصف هستیشناسانۀ گادامر از «زبان» میداند؛ یعنی گوهر سنت در وساطت زبان موجود است. این نگاه هستیشناسانه به زبان که ملازم با کلیت آن است، زمینهساز تهیشدن هرمنوتیک فلسفی از قدرتِ «نقد» و «تأمل» شده و بستر نوعی جبر و موجبیت زبانشناختی را فراهم آورده است. از نگاه هابرماس پایان راه نگرش زبانی هرمنوتیک فلسفی، ایدئالیسمی زبانی است که با بیتوجهی به مؤلفههای عینی حیات اجتماعی در خدمت ایدئولوژیهای کار و سلطه درمیآید و به ابزاری برای توجیه ساختارهای قدرت و نابرابریهای اجتماعی و غلبه بر انگیزههای رهاییبخش تبدیل میشود.[۶]
نقد هابرماس تا آنجا ادامه مییابد که طرح چهارچوبی نظری را برای جبران کاستیهای هرمنوتیک فلسفی پیشنهاد میکند. او در این باره به «طرحی نوین از نقد ایدئولوژی» میاندیشد که به الگوی روانکاوی تجهیز شده باشد. هابرماس به دنبال برساختن انگارهای از «بینالأذهانیبودن» و بنیاننهادن نظریۀ انتقادیاش بر این انگاره است. نویسنده پس از طرح نقطهنظرهای دیگر هابرماس بر این باور است که او در پروژۀ خود ناکام مانده است.[۷] قلمرو بینالأذهانیبودن برای هابرماس چیزی بیش از بستر سوژههای فردی و جدا از هم نخواهد بود. نویسنده میگوید: نگاهی گذرا به نقدهای عمدۀ هابرماس از هرمنوتیک فلسفی، پیش از هر چیز، از یک واقعیت حکایت دارد و آن تفاوت جدی بستر اندیشههای این دو فیلسوف و دغدغهها و اهداف آنهاست؛ گادامر به هستیشناسی فهم نظر دارد و هابرماس اگرچه قصد انکار نگاه هستیشناختی را نداشته است، اما پیامدهای آن را در حوزۀ عمل و اجتماع بیش از آنکه کارآمد بداند، خطرناک یافته است.
گادامر در پاسخ به نقد هابرماس پیش از هر چیز، او را به بازنگری در نگرشش نسبت به جایگاه علوم اجتماعی، اهداف، حدود و تواناییهای آن فرامیخواند. شکاف میان دو فیلسوف آنگاه عمیقتر میگردد که هابرماس بر آن میشود تا هرمنوتیک فلسفی گادامر را به روشی برای علوم اجتماعی تبدیل کند. در خوشبینانهترین حالت، باید گفت هابرماس از تفاوت هرمنوتیک فلسفی و هرمنوتیک شلایرماخر و یا هرمنوتیکهای روشمحورِ پیش از گادامر غافل شده است. گادامر در پاسخ به او بهصراحت یادآور میشود که هرمنوتیک فلسفی نهتنها روش نیست، بلکه نمیتواند به آن تبدیل شود. گادامر راه هابرماس را از آغازِ مواجهه با هرمنوتیک فلسفی کژراهه میداند.[۸]
هرمنوتیک فلسفی اصلا قرار نبوده اهدافی را برآورده کند که هابرماس ناتوانی فلسفی در تحقق آنها را ضعف و کاستی اندیشۀ گادامر میداند. به نظر میرسد گادامر در این مباحثه نهتنها جنبههای متفاوت هرمنوتیک فلسفی و ظرفیت نقد درون آن را آشکارتر کرده است، بلکه با فراخواندن علوم اجتماعیِ موردنظر هابرماس به بازخوانی در آرمان خود، به دنبال تحقق هدف کلی تأمل هرمنوتیکی، یعنی تصحیح خودفهمی (علوم اجتماعی از خود) بوده است.[۹]
پانویس
منابع مقاله
- پیشگفتار، سخن آغازین و متن کتاب