ابن قارح‌، على‌ بن‌ منصور

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    ابن قارح‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ منصور بن‌ طالب‌ حلبى
    NUR00000.jpg
    نام کاملابوالحسن‌ على‌ بن‌ منصور بن‌ طالب‌ حلبى؛
    نام‌های دیگرابن قارح‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ منصور بن‌ طالب‌ حلبى؛
    لقبدَوْخَلَه؛
    تخلصابن‌قارح؛
    نام پدرمنصور بن‌ طالب‌ حلبى؛
    ولادت351ق‌؛
    محل تولدحلب؛، شام(سوریه)؛
    محل زندگیشام، عراق‌، مصر، حجاز؛
    رحلتح424ق‌‌‌؛
    مدفنحلب(محل وفات)؛
    طول عمرح 73؛
    خویشاوندان
    دیناسلام؛
    مذهباهل‌سنت؛
    پیشهتعليم‌ و تربيت‌ فرزندان‌ خواص‌؛
    اطلاعات علمی
    درجه علمیاديب‌، شاعر، راوی، نحوی؛‌
    اساتیدابن‌ خالويه‌، ابوعلى‌ فارسى، ابوسعيد سيرافى‌، على‌ بن‌ عيسى‌ رمانى‌، ابوعبيد مرزبانى، ابوحفص‌ کتانى‌‌؛
    معاصرینابوالحسن‌ مغربى‌، الحاکم‌ بامرالله‌، ابوعبدالله‌ حسين‌ بن‌ جوهر، خوله‌ دختر سعدالدوله‌، ابوالقاسم‌ مغربى‌، بوالفرج‌ زَهْرجى، ابوالعلاء معری، نصرالدوله‌ احمد بن‌ مروان؛‌
    برخی آثار1. «رساله» ابن‌ قارح‌؛


    ابن قارِح‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ منصور بن‌ طالب‌ حلبى ‌ (351- ح‌ 424ق‌/962-1033م‌)، اديب‌، شاعر، راوی و نحوی، ملقب‌ به‌ دَوْخَلَه‌.

    وی در حلب‌ زاده‌ شد و در همانجا نزد ابوعبدالله‌ ابن‌ خالويه‌ به‌ فراگيری نحو پرداخت‌ و ابن‌ خالويه‌، چنانکه‌ مى‌دانيم‌، از بغداد به‌ شام‌ و سپس‌ به‌ حلب‌ رفت‌ و چندی در آن‌ ديار زيست‌.

    ابن‌ قارح‌ پس‌ از مرگ‌ ابن‌ خالويه‌ در 370ق‌/980م‌ راهى‌ بغداد شد و به‌ ابوعلى‌ فارسى‌ پيوست‌ و به‌ گفته خود او همه آثار ابوعلى‌ را نزد او خواند. اما اشارت‌ ياقوت‌ مبنى‌ بر اينکه‌ وی از کودکى‌ در منزل‌ ابوعلى‌ به‌ خدمت‌ مشغول‌ بوده‌، درست‌ نمى‌نمايد. زيرا ابوعلى‌ فارسى‌ در 341ق‌ به‌ حلب‌ نزد سيف‌الدوله‌ رفت‌ و در 347ق‌، يعنى‌ 4 سال‌ قبل‌ از ولادت‌ ابن‌ قارح‌، حلب‌ را به‌ قصد شيراز ترک‌ کرد و متجاوز از 20 سال‌ در آنجا به‌ سر برد. در اين‌ صورت‌ وی، در دوران‌ کودکى‌ و حتى‌ آغاز جوانى‌ ابن‌ قارح‌ در شيراز اقامت‌ داشته‌ است‌. برهمين‌ اساس‌ مى‌توان‌ گفت‌، ابن‌ قارح‌ پس‌ از بازگشت‌ ابوعلى‌ به‌ بغداد - که‌ با توجه‌ به‌ آنچه‌ گفته‌ شد، بايد همان‌ حدود 370ق‌ باشد - برای نخستين‌ بار به‌ ملازمت‌ وی در آمده‌ است‌.

    ابن‌ قارح چنانکه‌ خود تصريح‌ کرده‌ است‌ در بغداد از مجالس‌ درس‌ علمای آن‌ روز، از جمله‌ ابوسعيد سيرافى‌، على‌ بن‌ عيسى‌ رمانى‌، ابوعبيد مرزبانى‌ و ابوحفص‌ کتانى‌ بهره‌ برد.


    پیشه، سفرها

    وی پس‌ از کسب‌ دانش‌ و شهرت‌، تعليم‌ و تربيت‌ فرزندان‌ خواص‌ را پيشه خود ساخت‌ و از اين‌ راه‌ کسب‌ معاش‌ مى‌کرد.

    چندی بعد راهى‌ مصر شد و به‌ ملازمت‌ وزير ابوالحسن‌ مغربى‌ درآمد و تعليم‌ و تربيت‌ فرزندان‌ او را به‌ عهده‌ گرفت‌. ابوالحسن‌ که‌ از جاه‌طلبى‌ فرزندش‌ ابوالقاسم‌ سخت‌ بيمناک‌ بود، ابن‌ قارح‌ را ملزم‌ کرد تا رفتار و کردار فرزندش‌ را به‌ او گزارش‌ کند. سرانجام‌ روزی ابوالقاسم‌ که‌ هوای برانداختن‌ حکومت‌ خليفه فاطمى‌، الحاکم‌ بامرالله‌ را در سر داشت‌، راز خود را با ابن‌ قارح‌ در ميان‌ نهاد. ابن‌ قارح‌، ابوالحسن‌ را از انديشه او مطلع‌ ساخت‌. ابوالقاسم‌ از اين‌ سخن‌ چينى‌ سخت‌ برآشفت‌ و کينه او را به‌ دل‌ گرفت‌.

    پس‌ از چندی ابوعبدالله‌ حسين‌ بن‌ جوهر فرمانده‌ سپاه‌ مصر ابن‌ قارح‌ را نزد خود خواند و تعليم‌ و تربيت‌ فرزندانش‌ را به‌ عهده وی گذاشت‌. اما چون‌ ابن‌ قارح‌ رفتار خشن‌ خليفه‌ و فرمانده‌ سپاهش‌ حسين‌ بن‌ جوهر را نسبت‌ به‌ مخالفان‌ مشاهده‌ کرد، بيمناک‌ شد و برای گريز از دربار چاره‌ای نيافت‌، جز اينکه‌ راه‌ حج‌ پيش‌ گيرد.

    وی در 397ق‌ عازم‌ حجاز گرديد و 5 سال‌ در آنجا ماند. اما چون‌ دوباره‌ به‌ قاهره‌ بازگشت‌ و از کشته‌ شدن‌ حسين‌ بن‌ جوهر در 401ق‌ به‌ فرمان‌ الحاکم‌، آگاهى‌ يافت‌، بيش‌ از پيش‌ احساس‌ ناامنى‌ کرد. از اين‌رو دربار خليفه‌ را فروگذاشت‌ و به‌ طرابلس‌ گريخت‌. از آنجا راهى‌ انطاکيه‌ شد و سپس‌ به‌ ملطيه‌ نزد خوله‌ دختر سعدالدوله‌ و نوه سيف‌الدوله‌ رفت‌. چندی در آنجا اقامت‌ گزيد. اما پس‌ از رسيدن‌ نامه وزير ابوالقاسم‌ مغربى‌، راهى‌ مَيّافارقين‌ شد و مدتى‌ نزد وی به‌ سر برد.

    از آنچه‌ بين‌ او و ابوالقاسم‌ گذشت‌ اطلاعى‌ در دست‌ نيست‌. اما گويى‌ آتش‌ کينه‌ای که‌ ابوالقاسم‌ از زمان‌ وزارت‌ پدرش‌ نسبت‌ به‌ او در دل‌ داشت‌، هرگز فرو ننشست‌ و ابن‌ قارح‌ نيز که‌ از وی دلى‌ پر درد داشت‌، متقابلاً زبان‌ به‌ هجو او گشود و بارها نزد ديگران‌ وی را مذمت‌ کرد.

    ابن‌ قارح‌ پس‌ از آنکه‌ ابوالقاسم‌ مغربى‌ را ترک‌ کرد، در 421ق‌ راهى‌ تکريت‌ شد و از آنجا به‌ موصل‌ رفت‌. مدتى‌ نيز درآمِد به‌ سر برد و گويا در همانجا بود که‌ با ابوالفرج‌ زَهْرجى‌ کاتب‌ نصرالدوله‌ احمد بن‌ مروان‌، آشنا شد.

    ابن‌ قارح‌ در اواخر عمر درپى‌ نامه‌ای که‌ زهرجى‌ به‌ او نوشت‌، به‌ زادگاه‌ خود حلب‌ بازگشت‌، اما چون‌ در اين‌ مدت‌ طولانى‌ همه‌ چيز تغيير کرده‌ بود و او در آنجا آشنا و همدمى‌ نداشت‌، سخت‌ احساس‌ دلتنگى‌ و غربت‌ مى‌کرد.
    

    ابن‌ قارح‌ تا پايان‌ عمر ازدواج‌ نکرد.


    وفات

    تاريخ‌ و محل‌ درگذشت‌ وی را هيچ‌ يک‌ از مورخان‌ ذکر نکرده‌اند، اما مرگ‌ وی احتمالاً در حدود 424ق‌ در حلب‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌.


    مذهب==

    درباره مذهب‌ او نيز چيزی دانسته‌ نيست‌. اما از مقدمه رساله الغفران‌ و ستايش‌های ابوالعلاء معری از او و نيز متن‌ رساله‌اش‌ که‌ آکنده‌ از مدح‌ و ستايش‌ رسول‌ اکرم‌ (ص‌) و بيان‌ فضايل‌ اصحاب‌ او و استشهاد به‌ آيات‌ قرآن‌ و اظهار تنفر نسبت‌ به‌ زنادقه‌ و بى‌دينان‌ است‌، چنين‌ برمى‌آيد که‌ ظاهراً به‌ اساس‌ شريعت‌ پای بند بوده‌ است‌. اما طه‌ حسين‌ با قاطعيت‌ و تأکيد بسيار او را زنديق‌ محض‌ و مى‌خواره‌ای حريص‌ دانسته‌ است‌.


    شعر

    ابن‌ قارح‌ راوی شعر و اخبار عرب‌ نيز بود و از اشعار او مجموعاً 51 بيت‌ در رساله‌اش‌، معجم‌ الادباء، الوافى‌ بالوفيات‌ و نيز بغيه الوعاه آمده‌ است‌. ياقوت‌ شعر او را از قبيل‌ اشعار علماء و معلمان‌ دانسته‌ و آن‌ را فاقد زيبايى‌ تعبير و شيوايى‌ بيان‌ معرفى‌ کرده‌ است‌. وی در هجوياتش‌ که‌ بيشتر آنها را در حق‌ ابوالقاسم‌ مغربى‌ سروده‌، از به‌ کار بردن‌ الفاظ و عبارات‌ زشت‌ و رکيک‌ ابايى‌ نداشته‌ است‌.


    آثار

    1. «رساله» ابن‌ قارح‌،

    وی همه شهرت‌ خود را مديون‌ نامه‌ای است‌ که‌ در اواخر عمر به‌ ابوالعلاء معری نوشته‌ است‌. درباره انگيزه نگارش‌ اين‌ نامه‌ خود وی مى‌گويد؛ ابوالفرج‌ زهرجى‌ نامه‌ای خطاب‌ به‌ ابوالعلاء معری مى‌نويسد و از ابن‌ قارح‌ مى‌خواهد تا آن‌ را به‌ ابوالعلاء تسليم‌ کند. در بين‌ راه‌ دزدان‌ همه دارايى‌ او، از جمله‌ نامه‌ را به‌ سرقت‌ مى‌برند. ابن‌ قارح‌ درپى‌ عذرخواهى‌ و اظهار تأسف‌، نامه‌ای به‌ ابوالعلاء مى‌نويسد و در ضمن‌ آن‌ پرسش‌هايى‌ نيز مطرح‌ مى‌کند و از او مى‌خواهد تا نامه او را بى‌پاسخ‌ نگذارد. ابوالعلاء نيز در جواب‌ آن‌، رساله الغفران‌ را مى‌نگارد.

    ابن‌ قارح‌ نامه خود را با حمد و ثنای پروردگار و اظهار شوق‌ و تمايل‌ به‌ ديدار ابوالعلاء آغاز کرده‌ و سپس‌ زبان‌ به‌ انتقاد از ادبا و شعرايى‌ چون‌ بشار بن‌ برد، متنّبى‌، ابن‌ راوندی، ابن‌ رومى‌، ابوتمام‌، حلاج‌ و ديگران‌ گشوده‌ و بى‌اعتنايى‌ ايشان‌ نسبت‌ به‌ امور دين‌ و هوسرانى‌ و مى‌گساري‌های آنان‌ را مورد نکوهش‌ قرار داده‌ و آنان‌ را مخلد در آتش‌ جهنم‌ دانسته‌ است‌.

    سپس‌ از ابوالعلاء درباره زندقه‌، تصوف‌، فقه‌، نحو و امور دين‌ استفسار کرده‌، پس‌ از شرح‌ مختصری از زندگى‌ خود و شکوه‌ از روزگار، نامه‌اش‌ را به‌ پايان‌ مى‌برد.

    ابوالعلاء در رساله الغفران‌ ابتدا او را در يک‌ سفر رؤيايى‌ به‌ عالم‌ آخرت‌ برده‌، با سير و سياحتى‌ در اطراف‌ بهشت‌ و جهنم‌ به‌ ديدار شعرا و ادبايى‌ که‌ ابن‌ قارح‌ اهل‌ دوزخ‌ خوانده‌ بود، مى‌برد و او برخلاف‌ انتظار، آنان‌ را در بهشت‌ مى‌يابد. بدين‌سان‌ ابوالعلاء با استهزاء به‌ او يادآور مى‌شود که‌ اينگونه‌ مسائل‌ عميق‌تر از آن‌ است‌ که‌ او مى‌پندارد. پس‌ از آن‌ در بخش‌ ديگر رساله الغفران‌، ابوالعلاء به‌ پرسش‌هايى‌ که‌ وی در نامه‌اش‌ مطرح‌ ساخته‌ و صرفاً مباحثى‌ کلامى‌، فلسفى‌ و لغوی است‌، پاسخ‌ مى‌گويد.

    «رساله» ابن‌ قارح‌ که‌ ويژگي‌های نثر آن‌ روزگار را در بردارد، در قالب‌ عباراتى‌ مسجع‌ و گاه‌ فنى‌ نگارش‌ يافته‌ است‌.

    اين‌ «رساله‌» در مجموعه رسائل‌ البلغاء، به‌ کوشش‌ محمد کردعلى‌ در قاهره‌ (1331ق‌/ 1913م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. همچنين‌ کامل‌ کيلانى‌ آن‌ را در جزء سوم‌ رساله الغفران‌ در 1925م‌ و عائشه‌ عبدالرحمان‌ در 1963 و 1969م‌ ضمن‌ همان‌ رساله‌ در قاهره‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌اند.

    [۱]. ‌

    پانویس

    1. فاتحى‌ نژاد، عنايت‌الله؛ حجت‌ جلالى‌، عباس‌، ج4، ص432-431


    منابع مقاله

    فاتحى‌ نژاد، عنايت‌الله؛ حجت‌ جلالى‌، عباس‌، دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.


    وابسته‌ها