أنساب الأشراف (تحقیق سهیل زکار)
نام کتاب | أنساب الأشراف (زکار، سهیل) |
---|---|
نام های دیگر کتاب | انساب الاشراف |
پدیدآورندگان | بلاذری، احمد بن یحیی (نويسنده)
زکار، سهیل (محقق) |
زبان | عربی |
کد کنگره | CS 1083 /ب8الف8 |
موضوع | اشراف - کشورهای اسلامی - نسب نامه
اشراف - کشورهای عربی - نسب نامه اعراب - نسب نامه - متون قدیمی تا قرن 14 امویان - نسب نامه محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. - سرگذشت نامه |
ناشر | دار الفکر |
مکان نشر | بیروت - لبنان |
سال نشر | 1417 هـ.ق یا 1996 م |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE18878AUTOMATIONCODE |
معرفى اجمالى
انساب الاشراف یا جمل من انساب الاشراف، عنوان اثرى در تاريخ سده اول اسلام و انساب عرب، تأليف احمد بن يحيى بلاذرى (د 279ق / 892م) است كه به زبان عربى و در نيمه دوم قرن سوم هجرى، نوشته شده است.
ساختار
کتاب، با مقدمه محقق، سهيل زكار، در اشاره به نكاتى پيرامون اثر آغاز و مطالب، در سيزده جلد، تنظيم شده است.
اين کتاب كه مىتوان آن را بزرگترين اثر تاريخى برجاىمانده از سده 3ق دانست، بهرغم نامش، تنها نسبنامه نيست، بلكه موضوع نسبشناسى در برابر اطلاعات گرانبهاى تاريخى و جنبه تاريخنگارى آن، حجم اندكى را شامل مىشود. در واقع، اين اثر، يك دوره تاريخ سده اول هجرى بر مبناى انساب عرب است و مىتوان گفت كه چنين شيوهاى در تاريخنگارى مسلمانان در سده 3ق، بهگونهاى كه بلاذرى در اين اثر در پيش گرفته، تكرار نشده است.
نام اين کتاب، بهگونههاى مختلفى در مآخذ آمده است و شايد مهمترين دليل آن، تلفيق ميان اخبار و انساب در اين اثر بزرگ باشد. نويسندگان متأخرتر، کتاب بلاذرى را تنها يك اثر مبتنى بر نسبنگارى صرف نمىدانستند و سردرگمى پارهاى مؤلفان در ذكر نام کتاب بلاذرى، نشانى از اين موضوع است؛ چندانكه برخى فقط به «قال البلاذرى» و اشارههاى مبهم ديگر در استناد به همين کتاب بسنده كردهاند و بعضى ديگر، نام اثر او را بهگونههاى متفاوت آوردهاند.
اين اختلافات، گويا از نخستين مؤلفان پس از بلاذرى آغاز شده است؛ مثلاً مسعودى از کتاب او با عنوان «تاريخ» ياد كرده است و ذهبى ضمن شرح حال بلاذرى، او را صاحب «التاريخ الكبير» خوانده است. در نسخهاى كه اينك از «الفهرست» ابن نديم در دست است، از اين اثر، با عنوان «الاخبار و الانساب» نام برده شده؛ درحالىكه ياقوت كه گويا نسخه ديگرى از «الفهرست» در دست داشته، به نقل از آن، کتاب بلاذرى را «جُمل نسب الاشراف» خوانده است.
كاتب كاملترين و مهمترين نسخهاى كه اكنون از «انساب الاشراف» در دست داريم، در پايان کتابت، آن را «جُمل انساب الاشراف و اخبارهم» خوانده است. برخى عناوين بهكاررفته در سدههاى بعدى، اساساً تداعىگر عنوان کتابى تاريخى، ولو آميخته به انساب نيستند، مانند «مفاهيم الاشراف» يا «کتاب المعالم».
پارهاى از اين اختلافات، ناشى از اختلاف در نسخههاى اين اثر در ادوار گذشته است؛ مثلاً اطلاعات حاجى خليفه كه در دو جاى فهرست خود، از اين کتاب نام برده، به دو گونه متفاوت است: يك جا، از آن با نام «الاستقصاء فى الانساب و الاخبار» نام مىبرد و در جاى ديگرى، با عنوان «انساب الاشراف». شايد او دو نسخه را با همين دو عنوان ديده بوده است.
بههرحال، قرائنى نشان مىدهد كه احتمالاً مؤلف، عنوان «انساب الاشراف» را ترجيح مىداده است؛ مثلاً ابن ابار كه مىگويد اين اثر بلاذرى را به خط خود او در دست داشته، تنها با عنوان «انساب الاشراف» از آن ياد كرده است.
عنوان «اشراف» - با آنكه در قرون پس از بلاذرى، لفظ «شريف» بر منسوبان به اهل بيت پيامبر(ص) يا اعضاى قبيله قريش اطلاق مىشد - در اين کتاب، ناظر به گروه خاصى از اعراب نيست، بلكه به گفته محققان، اشراف در اينجا بهطور مطلق بزرگان عرب و احتمالاً شامل كسانى است كه از نژاد خالص عرب بودهاند.
گزارش محتوا
کتاب، بدان گونه كه اينك در دست داريم، بدون مقدمهاى از نويسنده، چنين آغاز مىشود: «قال احمد بن يحيى بن جابر: اَخبرنى جماعة من اهل العلم بالكتب قالوا...» (7/1). مؤلف پس از بيان نسب نوح و فرزندان او، بلافاصله به ذكر انساب عرب پرداخته و از آنجا كه نسب پيامبر(ص) از عدنان آغاز مىشود، يكيك نياكان آن حضرت را نام برده و همراه آن، به اختصار از ديگر فرزندان عدنان سخن رانده است. بدين گونه، پس از ذكر انساب و اخبار مربوط به اجداد حضرت رسول(ص)، به سيره آن حضرت پرداخته و در پايان همين فصل، بخشى را نيز به «سقيفه» اختصاص داده است (259/2)، سپس دوباره از نياى پيامبر(ص)، عبد المطلب، ياد مىكند و فرزندان او را يكيك نام مىبرد و اخبار هريك را مىآورد.
اخبار مربوط به دوره خلافت على(ع)، پس از سيره نبوى، از بزرگترين بخشهاى انساب الاشراف است. پس از ذكر انساب و اخبار بنى هاشم بن عبد مناف (429/4)، به اخبار و انساب بنى عبد شمس بن عبد مناف مىپردازد و بدين گونه، نسب قريش پايان مىپذيرد.
در ذكر فرزندان الياس بن مُضَر، به روش پيشين خود، به يادكردِ اخبار و انساب ادامه مىدهد تا به نسب قبيله ثقيف و اخبار و انساب برخى رجال اين قبيله مىرسد و از جمله، فصل بزرگى را به حجاج بن يوسف اختصاص مىدهد (352/13)، اما کتاب در همين جا ظاهراً به سبب وفات مؤلف، پايان مىپذيرد و حتى انساب قبايل قيسى نيز كامل ياد نشده است.
از حيث تسلسل تاريخى، ذكر خليفه المهدى (حك 158 - 169ق)، با ذكر عنوان خاصى براى او، واپسين مرحله کتاب است (369/4)؛ گو اينكه اين بخش، اكنون در ميانه کتاب واقع شده است. البته ذكرى از يكى دو خليفه پس از او، مانند هارون الرشيد، مأمون و المعتصم بهطور بسيار مختصر در لابهلاى اخبار هست [۱].
جالب توجه است كه هرچه مطالب کتاب به عصر مؤلف - كه به دربار عباسيان آمدوشد داشته - نزديكتر مىشود، اخبار، كوتاهتر و به جزئيات نه چندان مهم، بسنده مىشود. همچنين، گرچه بلاذرى کتاب خود را به انساب و اخبار عرب شمالى (عدنانى) اختصاص داده، اما در طى اخبار، گاه بهمناسبت، از غير عربها نيز بهتفصيل ياد كرده و حتى عنوانى بديشان اختصاص داده است، مانند ابومسلم خراسانى (267/4)، ابن مقفع (289/4) و سنباد (331/4).
به نظر مىرسد كه بلاذرى، پس از جمعآورى مواد گوناگون، در سالهاى پايانى عمر خود، به نگارش «انساب الاشراف» بهصورتى كه اينك در دست داريم، پرداخته است. ناتمام ماندن کتاب نيز اين حدس را تأييد مىكند و بههرحال، يقيناً نگارش قسمت اعظم آن، پس از آثار ديگرش صورت گرفته است، زيرا وى در چند جاى «انساب الاشراف» صريحاً از کتاب ديگر خود در باب «بُلدان» ياد مىكند (نك: 58/10، 233/13، 246 - 247) كه شايد مقصود «فتوح البلدان » موجود باشد.
براى جستوجوى روايات و حوادث تاريخى در اين کتاب، اطلاع اجمالى از انساب افراد حاضر در آن واقعه، ضرورى به نظر مىرسد، زيرا کتاب بهطور كلى بر اساس انساب، فصلبندى شده، اما در طى کتاب، با توجه به اشخاص مهم يا وقايع بااهميت، سرفصلهاى ديگرى نيز به چشم مىخورد؛ مثلاً در بخش سيره نبوى، عناوين «المستضعفون» (177/1) يا «قصة المعراج» (299/1) يا «حديث الافك» (424/1) را مىتوان ذكر كرد.
نويسنده در بعضى از فصلبندىهاى کتاب، ظاهراً تحت تأثير تكنگارىهاى اوايل تاريخنگارى مسلمانان بوده است، مانند «خبر الجمل» يا «امر الخريت بن راشد السامى فى خلافة على(ع)» يا «خبر مصعب بن زبير بن العوام و مقتله» كه چنين عنوانهايى را در آثار طبقه اخباريان و تاريخنگاران پيش از بلاذرى، بهويژه ابومخنف، بهصورت تكنگارى مىيابيم.
يكى از بخشهاى بسيار مهم کتاب، اخبار مربوط به خوارج است. نويسنده معمولاً در احوال و انساب خلفا، از خوارج معاصر آنان و فعاليتهايشان ياد مىكند. پارهاى از اين اخبار، در هيچ مأخذ ديگرى بدين تفصيل نيامده است و بعضى از مورخان بعدى نيز بدون ذكر مأخذ از اين بخشها، برداشت و گاه رونويس كردهاند.
نقل اشعار مناسب با وقايع تاريخى، سنتى رايج در تاريخنگارى مسلمانان بوده است. نويسنده نيز به پيروى از آن - و شايد بدين سبب كه خود شاعر نيز بوده - اهتمام ويژهاى به جمع اشعار مناسب با وقايع تاريخى از شعرا و بزرگان عهد داشته است؛ چندانكه كمتر واقعهاى در کتاب هست كه نويسنده، پارهاى از اشعار مشهور را در آن باب ذكر نكرده باشد.
يكى از مهمترين امتيازات کتاب، منابع آن است و گفتنى است كه به واسطه اين کتاب، مىتوان به پارههايى از آثار اخباريان و طبقه نخست از تاريخنگاران مسلمان دست يافت. نويسنده گاه با الفاظ خاص محدثان، همچون «حدّثنى» و «اخبرنى» و گاه با اشاره صريح به منبع، مانند «قال المدائنى» (145/4) يا «قال الواقدى»، (255/2) به نقل خبر مىپردازد. به نظر مىرسد كه او در اين گونه موارد، به مآخذ كتبى دسترسى داشته است، زيرا گاه صراحتاً از منابع مكتوب خود نام مىبرد، مانند طبقات ابن سعد (300/2) يا کتابى از عبد الله بن صالح عِجلى. (165/5).
با توجه به اين اشارهها، مىتوان موضوع کتابت اخبار تاريخى را - كه ميان پژوهشگران مايه بحثهاى بسيار است - در نخستين ادوار تاريخنگارى مسلمانان پى گرفت. از طبقه اخباريان، بزرگترين مأخذ مورد اشاره نويسنده، ابومخنف است. تنها مأخذ ديگرى كه در نقل آثار ابومخنف با بلاذرى قابل مقايسه به نظر مىرسد، [[تاريخ الطبري، تاريخ الأمم و الملوك|تاريخ طبرى ]] است. استناد نويسنده به ابومخنف و گاه برخى مآخذ ديگر، بهطور مبهم و فقط با لفظ «قالوا» صورت گرفته است كه احتمالاً در اين گونه موارد، طعن اصحاب حديث بر كسانى از اخباريان، بهويژه ابومخنف را در نظر داشته است.
بهجز ابومخنف، آثار و روايتهاى ابن اسحاق، بهويژه در بخش سيره نبوى، عوانة بن حكم (د 158ق)، هشام بن محمد كلبى (د 204ق)، محمد بن عمر واقدى (د 207ق)، هيثم بن عدى طائى (د 209ق) و ابوعبيده معمربن مُثنّى (د 210ق) مورد استناد و استفاده گسترده بلاذرى بوده است. جز اينها بلاذرى به پارهاى روايتهاى منفرد از اشخاص گوناگون هم عنايت داشته است، اما همه جا سلسله روايت خود را بهطور دقيق ذكر نكرده است (مثلاً 15/5: حُدّثت عن مالك بن انس...). همچنين، وى تنها به نقل روايت از مأخذ اكتفا نمىورزد و گاه ميان چند روايت، يكى را ارجح مىداند (مثلاً نك: 101/1) يا چند روايت را با هم مىآميزد و خلاصه آن را عرضه مىدارد و اين از شايعترين انواع ارائه اخبار در «انساب الاشراف» است (167/5، 251، 313)؛ بنابراين، مىتوان اثر بلاذرى را از نخستين آثار در زمينه تاريخنگارى تركيبى در ميان مسلمانان به شمار آورد؛ روشى كه بعدها نزد مورخانى چون ابن اثير به اوج خود رسيد.
به نظر مىرسد، بلاذرى در روايت از طبقه نخست اخباريان، بهگونهاى به مسئله جرح و تعديل راويان و خود اخبار توجه داشته است؛ مثلاً روايت از سيف بن عمر تميمى - كه به اسطورهپردازى در روايتهاى خود شهره بوده است - در سراسر کتاب بلاذرى ديده نمىشود؛ درحالىكه طبرى در تاريخ خود، در نقل پارهاى حوادث تاريخى، يكسره بر روايات سيف تكيه داشته است.
با آنكه برخى مؤلفان كهن، در آثار رجالى و جز آن به «انساب الاشراف» استناد كرده و از ستايش بلاذرى بازنايستادهاند و به قول سيد مرتضى، وى مورد اعتماد اهل سنت بوده، بااينهمه، پنهان نمىتوان كرد كه «انساب الاشراف» با همه بزرگى و شهرت، در مقايسه با اثر ديگر وى، «فتوح البلدان » - كه به قول مسعودى در تاريخ فتوحات، از آن بهتر سراغ نداريم (14/1) - رواج گستردهاى نداشته است. اين موضوع به متن اخبار کتاب بىارتباط نيست؛ چه، بههرحال اين کتاب بسيار بيش از آثار مشابه، مانند [[تاريخ الطبري، تاريخ الأمم و الملوك|تاريخ طبرى ]]، شامل نزاعها و جنگهاى گسترده داخلى صدر اسلام است و اصحاب حديث، روايت اين گونه اخبار را چندان خوش نمىداشتهاند؛ بهويژه كه «انساب الاشراف» با توجه به قدمت آن، حاوى برخى اخبار خاص تاريخى موردِ نظر شيعه، مانند يورش به بيت فاطمه زهرا(ع) در جريان بيعت ستاندن براى ابوبكر (268/2) يا واقعه غدير خم (356/2 - 357) و روايات بسيار در فضائل اميرالمؤمنين على(ع) (347/2) يا ذكر مفصل مطاعن عثمان (133/6) است كه در بحثهاى كلامى بعد، مورد استناد عالمانى چون سيد مرتضى از شيعه اماميه قرار گرفته است.
وضعيت کتاب
از «انساب الاشراف»، نسخههاى كامل متعددى در دست نيست يا هنوز شناسايى نشده است. گذشته از چند نسخه خطى پراكنده از چند بخش از کتاب، تاكنون دو نسخه كامل از آن، يكى در تركيه و ديگرى در مغرب شناسايى شده و همانها اساس چاپهاى كامل يا ناقص محققان اين کتاب قرار گرفته است.
گفتنى است كه تحقيق و چاپ كامل اين اثر، جزو برنامههاى انتشارات جمعيت خاورشناسان آلمان قرار دارد. جز اينها، اين کتاب، موضوع پارهاى پژوهشهاى مستقل نيز قرار گرفته است و از آن ميان، اثر محمد جاسم حمادى مشهدانى به نام «موارد البلاذرى عن الاسرة الاموية فى انساب الاشراف» در باب خاندان بنىاميه در اين کتاب، مفصلتر است. در مقدمه مفصل اين کتاب دو جلدى، گزارش جامعى از زندگى بلاذرى، شيوخ و آثار او و نيز سابقه تاريخنگارى و نسبنگارى در اسلام، ارائه شده است (مكه، 1407ق / 1986م).
فهرست مطالب هر جلد، در انتهاى همان جلد آمده است.
پاورقىها بيشتر به ذكر منابع اختصاص يافته است.
پانويس
- ↑ مثلاً نك: 88/4، 312، 369 - 374
منابعمقاله
1. مقدمه و متن کتاب؛
2. بجنوردى، سيد كاظم و همكاران (1377)، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى (چاپ دوم)، تهران مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 10، ص 370، نوشته على بهراميان.
پیوندها
مطالعه کتاب أنساب الأشراف (زکار، سهیل) در پایگاه کتابخانه دیجیتال نور