ابونخیله، یعمر بن حزن
اَبونُخَیْله، یَعْمُر بن حَزن بن زائده حِمّانی، ملقب به راجز (مق ح 147 ق / 764 م)، شاعر عصر اموی و اوایل دورۀ عباسی.
نام، کنیه
در نام و کنیۀ او اختلاف است. ابوالفرج، از قول اصمعی و ابوعمرو شیبانی، ابونخیله را نام، و ابوالجنید و ابوالعِرماس را کنیۀ شاعر دانسته، اما ابن قتیبه نام وی را یعمر و ابونخیله را کنیۀ او نوشته است. نام او را حبیب نیز گفتهاند.
افزون بر این، در ضبط نام و نسب وی تصحیفهایی نیز روی داده است.
گویند او را به این سبب ابونخیله خواندهاند که در کنار نخلی زاده شد.
نسب، شهرت
نسب او به سعد بن زید مناه بن تمیم میرسید و شهرت سعدی او از همین جاست؛ اما برخی از منابع نسب او را مشکوک و مطعون خواندهاند. حتی در روایتی، فرزدق او را به تحقیر، دَعی (کسی که در نسب خود متهم باشد) خوانده است.
از این روی، برخی احتمال دادهاند که شاعر خود شجرهنامهای ساختگی برای خویش فراهم آورده بود تا خود را از نژادگان عرب جلوه دهد .
زیستگاه، ولادت
زادگاه ابونخیله ظاهراً بصره بوده، اما تاریخ ولادتش دانسته نیست. چنانکه گفتهاند در جوانی، به سبب نافرمانی، از سوی پدر رانده شد و در طلب روزی به شام رفت و دست کم تا مرگ پدر در آنجا ماند. چندی نیز بادیه اقامت گزید و نزد بدویان شعرو ادب آموخت و ظاهراً در همین دوره آوازهای یافت وارجوزهها و قصیدههایش زبانزد همگان شد.
در دربار امویان
سپس به بارگاه مَسلَمه بن عبدالملک (د 120 ق / 738 م)، سردار مشهور اموی، در دمشق راه یافت و نزد او به منزلتی رسید.
روایتی که از قول ابونخیله دربارۀ چگونگی ورود او به دربار مسلمه نقل شده، برخی خصوصیات اخلاقی وی را آشکار میسازد. در این روایت ـ که به اعترافی صادقانه میماند و به همین سبب میتوان آن را در خور اعتماد پنداشت ـ چنین آمده که شاعر در حضور مسلمه پس از مدح وی، خود را بهترین رجزسرای عرب معرفی کرده، اما چون ناگهان خود را ازخواندن رجزی ازخویش ناتوان دیده است، ارجوزهای از رؤبه بن عَجّاج که به یاد داشته، برخوانده و چون مسلمه، برخلاف گمان وی، متوجه سرقت ادبی او شده، با سرافکندگی از مجلس وی بیرون رفته، اما بعداً با سرودن مدحها و رجزهای فراوان باز مورد توجه و لطف او قرار گرفته است. علاقۀ مسلمه به ابونخیله زمینهای فراهم آورد تا شاعر به دربار ولید بن عبدالملک (حک 86-96 ق) راه یابد. چون مسلمه درگذشت، ابونخیله به بارگاه هشام بن عبدالملک (حک 105-125 ق) رفت و به مدح او پرداخت. وی در روایتی چگونگی ورود خود به بارگاه هشام را نیز شرح داده است. در این روایت ـ که آن هم با توجه به مضمونش در خور اعتماد مینماید ـ البته از سرقت ادبی و لافزنی شاعر در برابر خلیفه خبری نیست، اما زیرکی و دوراندیشی شاعر در آن آشکار است. چه وی با هشیاری نخست میکوشد از روحیات خلیفه آگاه گردد و آنگاه که او را مدح میگوید، در عین چشم دوختن به صلههای وی، خود را بلندنظر و بینیاز جلوه میدهد و از این راه، همدل خلیفه را به دست میآورد و هم صلههای گران میستاند.
ممدوح بعدی شاعر ولید بن یزید (حک 125-126 ق)، ولیعهد و جانشین هشام بود که به گفتۀ ابن معتز، شاعر را سخت دوست میداشت و هنر شاعری را نیز از او فرا گرفته بود.
به روایت ابن معتز ـ اگر روایت ساختگی نباشد ـ صلهها و پاداشهای ولید به ابونخیله چندان بوده که از این شاعر آزمند بخیل، مردی گشادهدست ساخته بود.
از روابط ابونخیله با دیگر خلفای اموی خبری در دست نیست، همین قدر میدانیم که او تا پایان خلافت امویان در خدمت آنان بوده و علاوه برخلفا تنی چند از امیران و بزرگان آن دولت، از قبیل عمر بن هبیره، مهاجر بن عبدالله کلابی و جنید بن عبدالرحمن مُرّی، را مدح گفته است.
شفاعت از فرزدق
ماجرای شفاعت ابونخیله از فرزدق نزد عمر بن هبیره نیز مشهور است. گویند فرزدق که تازی نژادی اصیل و مردی مغرور بوده و به سبب هجو ابن هبیره به زندان افتاده بود، چون شنید که ابونخیله از او نزد امیر شفاعت کرده و امیر دستور آزادی وی را داده، در خشم شد و ترجیح داد به زندان باز گردد و شفاعت کسی را که در نظر او فرومایهای بیاصل و نسب بیش نبود، نپذیرد.
مدح خلفای عباسی
با سقوط خلافت اموی و به قدرت رسیدن عباسان، ابونخیله نیز بیدرنگ تغییر جهت داد و به مدح خلفای عباسی و هجو امویان پرداخت و حتی خود را شاعر بنی هاشم لقب داد. به همین سبب، او را در زمرۀ نخستین شاعرانی آوردهاند که به دفاع از حاکمیت عباسیان پرداختهاند. اما وابستگی او به دربار اموی و به ویژه دوستی نزدیک او با مسلمه بن عبدالملک بر کسی پوشیده نبود، چنانکه به روایتی، وقتی شاعر به حضور ابوالعباس سفاح رسید و خود را معرفی کرد، با تحقیر و نکوهش خلیفه مواجه شد و حتی خلیفه شعر معروفی را که ابونخیله در مدح مسلمه سروده بود، به رخ او کشید و در این میان تنها زیرکی و چیرهدستی شاعر در مدیحهسرایی سبب شد که خشم سفاح فرو نشیند و حتی مدیحۀ شاعر را بیپاداش نگذارد.
در روایتی دیگر نیز یکی از اطرافیان سفاح است که با شنیدن مدیحۀ ابونخیله اختیار از کف میدهد و شاعر را در حضور خلیفه ناسزا میگوید و او را بد عهد و فرومایه میخواند.
این اتهامها با توجه به روایتهای منابع چندان بیاساس نمینماید. چه، مثلاً در خبری آمده است که وی شعری را که زمانی در مدح هشام بن عبدالملک سروده بود، بعدها با تغییراتی به ابوالعباس سفاح تقدیم کرد و از این رو، شعر به نام سفاح معروف شد. برخی رذایل و بیوفاییهای دیگر نیز به وی نسبت میدهند.
قتل شاعر
چنانکه ابوالفرج اشاره کرده، ابونخیله سرانجام جان بر سر آزمندی خود نهاد .
چگونگی قتل سهمناک او را بلاذری و طبری و ابوالفرج نقل کردهاند، به روایت آنان، چون منصور خلیفۀ عباسی خواست برای پسر خود مهدی بیعت گیرد و عیسی بن موسی را از ولایت عهدی عزل کند، شاعر که به اعتراف خود مدتی بیهوده کوشیده بود تا به دربار منصور راه یابد، اشعاری در ستایش مهدی و تأیید عزل عیسی سرود و در مجلسی که خلیفه و همۀ بزرگان دربار حضور داشتند، برخواند، گویند عیسی بن موسی که در آن مجلس حضور داشت، کینۀ او را به دل گرفت و یکی از غلامان خویش را به قتل اوگماشت. شاعر راهی خراسان شد و این غلام در راه ری بر وی دست یافت، سر از تنش جدا کرد، پوست صورتش را برکند و پیکرش را طعمۀ کرکسان ساخت.
چند نکتۀ مورد اختلاف در این ماجرا دیده میشود که درخور تأمل است: نخست اینکه به درستی روشن نیست که آیا شاعر اشعار مزبور را به ابتکار خود و از روی فرصتطلبی سروده و در حضور خلیفه و درباریان برخوانده، یا به دستور منصور و اطرافیانش. دیگر آنکه در روایتی، منصور بیدرنگ به شاعر صلهای درخور میدهد و در روایتی دیگر، او را برای دریافت صله به ری میفرستد؛ اما در خبری دیگر، شاعر خود از بیم جان به سوی خراسان میگریزد، بهویژه که پس از مجلس مزبور یکی از درباریان به شاعر هشدار میدهد که ممکن است خطر در کمین او نشسته باشد. کشته شدن شاعر را نیز برخی پس از بازگشت وی از ری نوشتهاند .
با توجه به این نشانهها و اوضاع سیاسی آن زمان، میتوان پنداشت که ابونخیله بیش از آنکه قربانی هوسها و طمعورزیهای خود شده باشد، بازیچۀ دسیسهها و زدوبندهای سیاسی حاکمان جدید شده است و ماجرای عزل عیسی و مدیحهسرایی شاعر و سپس انتقامجویی ولیعهد معزول از او نیز چه بسا جلوه یا روایتی ساده شده از واقعیتی پیچیدهتر، یعنی چگونگی جابهجایی قدرت در زمان منصور، باشد. قتل شاعر که دست کم برخی رقیبانش را از گزند هجوهای او آسوده ساخت، قاعدتاً در اواسط خلافت منصور روی داده است. طبری این ماجرا را در ذیل حوادث 147 ق نقل کرده است، اما پلا تاریخ آن را اندکی پس از 136 ق، یعنی آغاز خلافت منصور، دانسته است .
سادگی زبان و واژگان
ابونخیله را یکی ازآخرین نمایندگان سنت بدوی در شعر عرب دانستهاند.
استشهادهای فراوانی که در کتابهای کهن لغت و ادب به اشعار او شده، اهمیت او را از این دیدگاه نشان میدهد.
ابن معتز او را از فصیحترین و بهترین شاعران عرب دانسته و طبع شعر او را سخت ستوده است.
با اینهمه، برخی اشعار او را از خردهگیری منتقدان کهن در امان نمانده است، چنانکه برخی محققان معاصر اروپایی نیز جز سادگی زبان و واژگان، امتیاز دیگری در اشعار موجود او نیافتهاند.
شاعر رجزپرداز
با آنکه سرودههای ابونخیله فراوان بوده و تا چند سده پس از مرگ وی حتی در اندلس رواج داشته، آنچه امروز از اشعار او در دست است، از حدود 200 بیت فراتر نمیرود. غالب این سرودهها در مدح و هجو و رثاست و پاره ای اشعار وصفی و نخجیرگانی (طردیات) نیز در آنها دیده میشود. جز چند قصیده، بقیۀ اشعار موجود او ارجوزه است و این بیگمان دربارۀ مجموعۀ سرودههای او نیز صادق بوده است. چه از همان آغاز او را در زمرۀ شاعران رجزپرداز آوردهاند و شمار قصیدههای او را اندک نوشتهاند.
لقب راجز را نیز به همین سبب به وی دادهاند. سادگی و روانی اشعار او البته مانع از آن نیست که گاه وجود واژگان و تعابیر بدوی، فهم سرودههای او را دشوار سازد .
به روایتی، ابونخیله با عجاج، رجزسرای معروف، رقابتهایی داشته و هجویاتی نیز میان آنان ردو بدل میشده است، اما با توجه به تاریخ وفات عجاج (ح 90 ق)، صحت این روایت بعید مینماید. رؤیه پسر همین عجاج است که ابونخیله برخی از اشعارش را به نام خود بر خوانده است. جز آنچه پیشتر از قول خود ابونخیله نقل شد، ماجرای معروف دیگری را نیز منابع در این باره نقل کردهاند.
آثار
ظاهراً مجموعههایی از اشعار او در چند سدۀ نخست گرد آمده بوده است. ابن ندیم به یکی از این مجموعهها شامل حدود 50 برگ اشاره میکند. ابن خیر اشبیلی، در سدۀ 6 ق، نیز به وجود مجموعهای از اشعار او در اندلس اشاره کرده است.
اشعار موجود او را که در منابع مختلف پراکنده است، عباس توفیق گردآورده و در مجلۀ المورد (بغداد، 1398 ق / 1978 م) به چاپ رسانیده است، اما این مجموعه هنوز کاستیهایی دارد و برخی ابیات ابونخیله در آن نیامده است. [۱].
پانویس
- ↑ ارزنده، مهران، ج6، ص315-313
منابع مقاله
ارزنده، مهران، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.