آقاخانها
آقا خانها | |
---|---|
پدیدآوران | بوس، ماهر (نویسنده) هاتف، محمود (مترجم) |
ناشر | [بي نا] |
مکان نشر | [بي نا] |
چاپ | 1 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
آقاخانها، اثر ماهر بوس، با ترجمه فارسی محمود هاتف، کتابی است پیرامون سرگذشت آقاخانها که رهبری یکی از جوامع اسماعیلیه را که در هند غربی، پاکستان، شرق آفریقا و در خاورمیانه و ایران سکونت دارند، به عهده داشته و دارند.[۱]
ساختار
کتاب با دو مقدمه از مترجم و نویسنده آغاز و مطالب در پنج کتاب و هر کتاب در چندین فصل (مجموعا سیوهفت فصل) تنظیم شده است. نویسنده در ابتدا تاریخ هر واقعه را که از نظر او اهمیت داشته ذکر کرده و در ادامه، به شرح آن پرداخته است.
گزارش محتوا
در مقدمه نخست، خلاصهای از تاریخ اسماعیلیان ارائه گردیده.[۲]و در مقدمه دوم، به تعریف مختصر سلسله آقاخانها پرداخته شده است.[۳] آقاخانها از شاخه نزاری فرقه اسماعیلیه هستند که نسب آنها به رکنالدین حوز شاه، آخرین امیر اسماعیلیه الموت مىرسد. آقاخان اول پسر شاه خلیلالله رئیس اسماعیلیان کرمان بود که در حوالى بم و کرمان مریدانى داشت. شاه خلیلالله پسر ابوالحسن خان بود که در زمان زندیه حاکم کرمان بود و پس از انفصال از شغل خود، در محلات قم اقامت گزید. شاه خلیل در یزد اقامت کرد و فتحعلى شاه قاجار یکى از دختران خود را به حسنعلى شاه پسر شاه خلیلالله داد و او را به حکومت قم و محلات منصوب کرد که نام آقاخان محلاتى از آنجاست.[۴] در اواخر سال 1253ق، مقارن حرکت محمد شاه به طرف هرات، حسنعلى شاه در بم سر به شورش برداشت، ولى با وساطت والى کرمان مورد عفو قرار گرفت و باز به حکومت قم و محلات رسید، اما مجددا در سال 1255ق، طغیان کرد و در بهار سال 1256ق، به کمک عمال انگلیس سپاه انبوهى گرد آورد و راه کرمان پیش گرفت، ولى پس از جنگهایى عاقبت شکست خورد و به طرف قندهار گریخت. در این کتاب به این نکته اشاره شده است که آقاخان پس از ورود به افغانستان مشغول توطئهچینى برای برانداختن حکومت و یا تسخیر قسمتى از ایران بهوسیله انگلیسیها شد. انگلیسیها چه در شورش افغانستان و چه در تسخیر ایالت سند در هندوستان و یا جمعآورى اخبار شمال غربى هند هممرز با روسیه تزارى از وجود آقاخان استفاده کردند و البته نتیجه و پاداش این خوشخدمتیها را بهصورت پول و مقررى و مقام و اعتبار و نشان به او دادند.[۵] کتاب اول، پیرامون آقاخان اول و دوم بوده و سالهای 1841 تا 1885ق، را گزارش کرده است. در ابتدای این کتاب، به بیان جزییات چگونگی ورود آقاخان اول به افغانستان، پرداخته شده و چنین آمده است که: در اولین ماه اوت 1841م، نجیبزادهای ایرانی با حدود یکصد سوار، به گرشک، که در آن هنگام یکی از مواضع مقدم انگلیسیها در قندهار، ایالت غربی افغانستان بود، وارد شد. بعدها ناظرین انگلیسی این نجیبزاده را مردی خشن و بدشکل توصیف کردند که برخلاف بیشتر ایرانیان و افغانها که دوست داشتند لباسهای پرزرق و برق بپوشند، گذشته از کلاه بلند ایرانیاش، لباس سادهای به تن داشت. در آن روز گرم تابستان، وی پس از یک ماه سرگردانی در بیابانهای خشک مرکزی ایران و کوههای بلوچستان، توانسته بود خود را به این پناهگاه امن انگلیسی برساند.[۶] یکی از نکات مهم کتاب، مربوط به این واقعه است که آقاخان توانست سند را تسخیر کند، اما پس از تسخیر سند، بااینکه نه خود و نه پیروانش محبوبیتی نداشتند، به جهروک بازگشت و در آنجا مستقر شد. نویسنده، معتقد است در واقع مردم سند سخت از آنها متنفر بودند و آقاخان در آنجا به کار گردآوری خبر برای انگلیسیها پرداخت؛ گزارشهایی از حرکتهای سری افغانهای قندهار که با بلوچهای سند متحد شده بودند و نقشه راه انداختن جهاد مقدس علیه انگلستان و اطلاعاتی درباره اوضاع ایران و گسترش مشکلات مرزی بین ایران و عثمانی. به اعتقاد نویسنده، پس از تسخیر سند، تحولی در زندگی و توسعه خانواده آقاخان رخ داد و سیاست و دیپلماسی حاکم بر سرنوشت او شد. بدین منظور در ادامه کتاب، به بررسی سالهای نخستین عمر و بالندگی آقاخان اول پرداخته شده است.[۷] آقاخان دوم، علیشاه نام داشت. هنگامی که وی بهعنوان آقاخان دوم جانشین پدرش شد، مردی پنجاه ساله بود. به باور نویسنده، بااینکه زندگیاش چون زندگی پدرش پرتلاطم نبود، آشفته و غیرعادی بود. وی در جوانی از موطن خود کرمان تبعید شده و به کربلا و سپس به بغداد فرستاده شده بود و هنگامی که به بمبئی وطن تعمیدی پدرش، بهعنوان وطن خود آمد، مردی بود در راه و رسم خود پخته و جاافتاده.[۸] کتاب دوم، درباره آقاخان سوم بوده و سالهای 1881 تا 1924م، میلادی از زندگی وی را گزارش کرده است. آقاخان دوم در 1885م، دچار مرگ زودرس شده و پس از او، پسر هشت سالهاش محمد جانشین پدر شد.[۹] به نظر نویسنده، دوران کودکی آقاخان سوم نمیتوانسته است آسان یا ساده باشد. دو برادر تنی او در کودکی مرده بودند و دو برادر ناتنیاش هنگامی که مردانی جوان بودند، مردند. خود او نیز از نظر سلامتی بسیار ضعیف بود و برخی دکترها اخطار کرده بودند که بعید است بیش از بیستوپنج سال زنده بماند. نویسنده بر این باور است که وی در محیطی آکنده از دلتنگی و افسردگی، که خصیصه همه خانوادهها بهویژه خانوادههای آسیایی، پس از مرگ پدر است، بزرگ شد.[۱۰] وی در بیست سال اول زندگیاش، بین بمبئى و تپههاى اطراف آن در رفتوآمد بود. وی در 1898 اروپا را کشف کرد و این سفر اروپایى، بهویژه طرز تلقى اروپایى از سفر، اثر عمیقى روى او گذاشت. پیش از آقا، حتى هندیهاى ثروتمند نیز بهندرت سفر میکردند. هندیها و آسیاییها سفر را به همان شکل که انگلیسیهاى زمان ویکتوریا یا اروپاییهاى قرن نوزدهم به آن توجه داشتند، نمیدیدند. این عقیده که سفر فکر را باز مىکند، آسیاییها را متعجب میکرد. به عقیده آنها وطن نه تنها زیبا بلکه بهشت بود. او نخستین هندى بود که به مزایاى درجه اول و مهم مسافرت پى برد.[۱۱] آقاخان سوم، در کتاب سوم معرفی شده است. وی جثهای بسیار بزرگ داشته و اهل خوشگذرانی بود.[۱۲]از جمله اتفاقات مهم زندگی وی، آن بود که در فوریه 1931م، به سمت نماینده کنفرانس خلع سلاح در ژنو منصوب شد. ظاهرا این یکى از انتصابهاى معدود دولت انگلستان بود که بنا به خواست آقا تعیین نشده بود؛ یا اگر آقاخان واقعا برای چنین انتصابى دامى گسترده بود، هیچ سابقه از آن در پروندهاش وجود ندارد.[۱۳] کتاب چهارم و پنجم، به زندگینامه علی، فرزند آقاخان چهارم و نزاع برادرش کریم با او بر سر جانشینی آقاخان سوم اختصاص یافته است. نویسنده در پایان کتاب، به این نکته اشاره نموده که آقاخان سوم، به دلیل پراکندگى پیروانش در دنیا مىتوانست با نوعى حقانیت ادعا کند که جامعهاى پراکنده در سراسر دنیا دارد و مىتوانست سیماى خود را بهعنوان رهبرى دنیایى تصویر کند، حتى اگر درباره تعداد پیروانش و یا نفوذ آنها در کشورهایى که در آن زندگى میکردند، مبالغه میکرد. این جهانوطنى هرچند محدود، آقا را قادر کرد خود را از اجبارهاى فئودالى که پدربزرگش آقاى اول را محدود میکرد و در جزء خصایص بسیارى از نوابها و مهاراجههاى معاصر بود، جدا کند. در شرایطى که آنها ایمن در قلمروهاى خود، دلیلى برای تغییر نمیدیدند، آقا دائما دنبال محلى بود که آن را به نام خود کند و جانشینى برای موطن ازدسترفته خود در کرمان بیابد. او شاید از شهرت خود بهعنوان آدمى مهم برای بیشتر مهم شدن و شهرت اینکه بانفوذ است، برای ایجاد نفوذى بیشتر استفاده کرده باشد و در جریان این کار برای خود منصب و یک مرکز فرماندهى در غرب فراهم کرد که اکنون برای جانشینش و برای پیروانش به عاملى تعیینکننده بدل شده است. شاید زمان و تاریخ، دلایل انجام چنین کارهایى را به اثبات نرسانده باشد. او به این دلیل که اعتقاد داشت امپراتورى انگلیس برای همیشه پابرجا خواهد ماند و میخواست خود و تا آنجا که بتواند بخشى از دنیاى اسلام را که مىتوانست در آن نفوذ کند، در حیطه نفوذ انگلیس درآورد، چنین کرد. خطا بودن این فکر سیاسى و اینکه نتوانست گرایشهاى ملیگرایى و تغییرى را که در دنیا پدید میآمد ارزیابى کند، هرچه بود، نتیجه کار این بود که خانواده آقاخان که در سالهاى 1840م، از ایران اخراج شدند، در سالهاى 1950م، خود را در وضعى مطمئن در غرب دیدند. اگر آقاخان سوم از پدر و پدربزرگش پیروى کرده و در بمبئى زندگى کرده بود، وضع جامعهاش احتمالا تا اندازهاى شبیه وضع جامعه داوودى بهرهها، فرقه دیگر اسماعیلیه در هند میشد که در هنگام نوشتن این کتاب با اختلافات میان خود تکهتکه شدهاند.[۱۴]
وضعیت کتاب
فهرست مطالب در ابتدای کتاب آمده است. در پاورقیها علاوه بر توضیح و تشریح برخی مطالب متن.[۱۵]، به معادل لاتین بعضی از کلمات متن، اشاره شده است.[۱۶]
پانویس
- ↑ معرفی برخی از کتابهای انتشارات کتابسرا، ص400
- ↑ مقدمه اول، ص8-5
- ↑ مقدمه دوم، ص15-9
- ↑ ر.ک: مقدمه اول، ص8
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: متن کتاب، ص19
- ↑ ر.ک: همان، ص57-55
- ↑ ر.ک: همان، ص119
- ↑ ر.ک: همان، ص120
- ↑ ر.ک: همان، ص123
- ↑ ر.ک: همان، ص167
- ↑ ر.ک: همان، ص281
- ↑ ر.ک: همان، ص385
- ↑ ر.ک: همان، ص564
- ↑ ر.ک: پاورقی، ص87 و 113
- ↑ ر.ک: همان، ص251
منابع مقاله
- مقدمه و متن کتاب.
- «معرفی برخی از کتابهای انتشارات کتابسرا»، پایگاه مجلات تخصصی نور، نشریه: ادبیات و زبانها، «بخارا»، مهر 1377، شماره 2 (14 صفحه، از 395 تا 408).