ابومطهر ازدی، محمد بن احمد

    از ویکی‌نور
    ابومطهر ازدی، محمد بن احمد ‌
    NUR00000.jpg
    نام کاملمحمد بن احمد؛
    نام‌های دیگرابومطهر ازدی، محمد بن احمد؛
    تخلصابومطهر ازدی؛
    نسباصفهانی؛
    نام پدراحمد؛
    محل تولداصفهان؛، ایران؛
    محل زندگیایران، عراق؛
    رحلتد نیمه اول سده 5ق؛
    دیناسلام؛
    مذهب
    پیشهادیب، شاعر؛‌
    اطلاعات علمی
    درجه علمیادیب، شاعر؛
    مشایخ‌‌ ‌
    معاصرینباخزری؛ ‌
    برخی آثار1- حکايت ابو القاسم البغدادی؛

    ابومُطَهَّرِ اَزْدی، محمد بن احمد (د نیمه اول سده 5ق)، ادیب و شاعر،

    شهرت ابومطهر در حقیقت از كتاب ابی القاسم البغدادی است. اگر این كتاب نبود، از وجود ابومطهر هم نشانی نمی‌شد؛ البته باز هم وجود او محل تردید است و می‌توان پرسید كه آیا این كتاب و مؤلف آن هر دو ساخته و پرداخته یكی از نویسندگان زبردست سده 4 یا 5ق نیستند)؟


    زیستگاه

    ابومطهر چنانكه از متن كتاب برمی‌آید، ایرانی، یا به عبارت دقیق‌تر، اصفهانی است كه به زبان فارسی و لهجه اصفهانی سخن می‌گفته، اما زبان شعر و ادب و طنز او، عربی است و او خود ظاهراً بیشتر در بغداد می‌زیسته وماجرای«حكایت» او، گرچه ظاهراً در اصفهان رخ داده بیشتر به بغداد و جامعه بغدادیان سده 4ق توجه دارد.


    منابع کهن

    در منابع كهن، هیچ جا از ابومطهر ازدی و كتاب او سخنی نرفته، تنها باخزری در مقدمه كتاب خود اشاره می‌كند كه در اصفهان، ابومطهر، استاد در فنون ادب و صاحب كتاب طراز الذهب علی وشاح الادب را دیده است. سپس در جای دیگر از مردی به نام ابومطهر اصفهانی یاد كرده و 19بیت شعر نیز از او آورده است. پژوهشگران عموماً در اینكه این 3 نام بر یك تن اطلاق می‌شده است، تردید چندانی نكرده‌اند.


    آثار

    1- حکايت ابو القاسم البغدادی

    زمان تألیف

    مؤلف از زبان قهرمان داستان خود، گاه به شخصیت‌های معروفی اشاره می‌كند كه می‌توانند خود نشانه‌های تاریخی نسبتاً دقیقی برای تعیین زمان تألیف كتاب باشند. وی یك‌بار ادعا می‌كند كه با گروهی در واسط گرد آمده است. این گروه عبارتند از: ابوالحسن جرجانی، ابن سُكّره(د385)، ابومحمد یعقوبی و به خصوص ابن‌حجاج شاعر كه در 291ق درگذشته است. تاریخ مرگ دیگر افراد گروه پیش از این بوده است. در اثنای همین كتاب، مؤلف از مجالسی سخن به میان آورده كه در آن‌ها، مردانی نام‌آور و بیشتر نویسندگان و شاعران، از شنیدن آواز مغنیان و نوای موسیقی سخت به طرب آمده‌اند: معروف‌ترین این اشخاص عبارتند از: مرزبانی(د390ق)، قاضی ابن‌صُبْر(د388ق)، قاضی القضاه ابن معروف(د390ق)، ابن حجاج، ابن نباته(د405ق) و ابن‌غیلان بزاز(د440ق). افزون بر این، چند اشارت دیگر در كتاب آمده است كه تاریخ تألیف را در همین محدوده زمانی تأیید می‌كند. مثلاً دارالمعزیه كه ذكر آن در صفحه 24آمده، در 350ق ساخته شده است، یا مسجد براثا كه در صفحه 23 ذكر شده، در 451ق ویران شده است. اما آنچه با محدوده زمانی یاد شده معارض است، روایت دیگری در كتاب است كه در آن، ابوالقاسم می‌گوید، در 306ق همراه جماعتی در كرخ بغداد بوده و آوازخوانان را شمارش كرده است. حال اگر ابوالقاسم(یا خود مؤلف) در این سال جوانی مثلاً 20 ساله بوده، چگونه می‌توانسته است از احوال ابن‌غیلان در نیمه اول سده5ق آگاه شده باشد؟ عبدالواحد ذنون طه در مقاله خود، گویا به اشتباه، متن را 360ق خوانده، از قضا اگر كلمه«ست» را در متن حكایت، «ستین» بخوانیم، این تناقض تا حدی برطرف می‌شود. این پیشنهاد و این تحلیل البته در صورتی ارزش دارد كه ابومطهر این روایت را قبلاً در جایی ندیده، یا نشنیده باشد. متز برای تعیین آخرین حد تاریخ تألیف، به این نكته اشارت دارد كه مؤلف از سلطه سلجوقیان به بغداد و به خصوص از ویرانی مسجد براثا سخنی به میان نیاورده، پس او در 451ق احتمالاً دیگر حیات نداشته است. حال با توجه به روایت مربوط به 360ق و تاریخ وفات ابن‌غیلان در 440ق، زندگی ابومطهر در یك قرن(340-440ق) محدود می‌گردد، و با این فرض، بعید نیست مردی كه باخزری(د467ق) در اصفهان دیده، همین ابومطهر ازدی باشد.


    حكایت ابی القاسم بغدادی

    این اثر به خودی خود كتابی بس شگفت و مهم است و نام و نشان مؤلف البته چیزی بر اعتبار آن نمی‌افزاید، اما كوششی كه برای تعیین مؤلف و زندگی او می‌كنیم، در حقیقت برای تعیین تاریخ تألیف كتاب است كه از نظر بررسی تحول ادب در پرشورترین و پرآشوب‌ترین دورآن‌های ادب عربی، بسیار اهمیت دارد. مصطفی جواد به وجود ابومطهر ازدی اعتقادی ندارد و می‌پندارد كه این داستان ساخته و پرداخته ابوحیان توحیدی است. وی مطالب بسیاری در آثار ابوحیان، خاصه الامتاع و المؤانسه(تألیف پس از 373ق) یافته است كه با حكایه ابی‌القاسم تشابه معنایی و لغوی دارند و ذنون طه نیز نظر جواد را تأیید می‌كند. بی‌گمان تألیف اثری چون حكایت ابی‌القاسم توسط مردی چون ابوحیان غریب نیست. ابوحیان دانشمندی حساس، زودرنج، تندخوی، تیزبین و سخت بی‌باك و بی‌مبالات بود. سبك نگارش او عموماً از سبك كاتبان تصنع‌گرایی چون ابوعمید و صاحب بن‌عباد دور است و بیشتر شیوه‌ای جاحظ‌وار دارد كه اینك حدود 100سال بعد، از پراكنده‌گویی‌های جاحظ دوری گرفته و انسجام و تسلسلی منطقی‌تر یافته است. ابوحیان در بسیاری از آثارش، به ویژه در الامتاع قلم را در خدمت موجود ملموس عینی قرار می‌دهد و از كلی‌گویی و انتزاع‌پردازی می‌پرهیزد. این شیوه واقع‌گرایی و به خصوص لحن گفتاری كه به رغم فخامت، معمول و مفهوم همگان می‌نماید، گاه او را از حوزه ادبیات محض كه در سده 4ق رنگ می‌باخت، به درون اجتماع و میان مردم می‌كشاند؛ همین جاست كه ابوحیان به ابومطهر مشابهت می‌یابد. اما مجرد تشابه، برای انطباق دادن این دو نام بر یكدیگر كافی نیست. طی سده 4ق، فضایی خاص پدید آمده بود كه مردان متعددی در بهره‌برداری از آن شریك بودند. سبك رئالیستی آن زمان البته در بغداد و بصره و برخی شهرهای ایران، گویی قبول عام یافته بود و لاجرم نویسندگان بسیار وسوسه می‌شدند كه از آن تقلید كنند. افزون بر همسویی و همگونی شیوه‌های نگارش در آن زمان، ابومطهر خود اعلان كرده است كه میل دارد ساخته‌های بدیع گذشتگان و معاصران را در كتاب خویش نقل كند، چنانكه بارها به شعر دیگر شاعران استشهاد كرده است. قطعات مفصلی كه در«به طرب آمدن» گروهی از مشاهیر آورده، چنانكه گابریلی اشاره می‌كند بی‌گمان از آثار دیگران گرفته شده است، بنابراین احتمال آن هست كه وی از آثار ابوحیان نیز اقتباس كرده باشد.

    چون لااقل یك سوم این حكایت را قطعات شعری تشكیل می‌دهند، خوب است یادآور شویم كه حركتی شبیه به تحول نثر، در شعر پیدا شد: قصیده‌های سنگین بیابانی، در اواخر سده اول، اوزان سبك و طرب‌انگیز تغزل پیدا كرد. این تغزل كه گاه گرایش‌های تند رئالیستی داشت، به سرعت با جامعه و زبان افراد آن درآمیخت و سپس«مجون» یا هرزه‌درایی ابونواس و بشار بن بُرد و بعدها«سخف» ابن حجاج قالب بیان خود را از آن تغزل وام گرفتند. ابن حجاج در اوج این تحول است و ابومطهر شاعر، از هر جهت قرین اوست. وی هم در مقدمه كتاب به شعر ابن‌حجاج استناد كرده و آن را الگوی كار خود قرار داده است و هم در اواسط كتاب به دوستی او می‌بالد و 6قطعه‌ای از اشعارش را نقل می‌كند. اگر ابومطهر نام ابن حجاج را نیاورده بود، بدون هیچ تردید آن اشعار را ساخته خود او می‌انگاشتیم، زیرا سبك و مفاهیم و مضامین سروده‌های ابومطهر، یا آن‌هایی كه از شعر شاعران دیگر برگزیده، از هر نظر به سروده‌های ابن حجاج شبیه است.


    هم‌نوایی شعر و نثر

    نكته جالب توجه، همسازی و هم‌نوایی شعر و نثر در این كتاب است. اگر شعرها را با اندكی تغییر به نثر تبدیل كنیم، زیانی به سبك كتاب وارد نمی‌شود. گویی برای مؤلف تفاوتی نمی‌كرده كه سخنان خود را به شعر بگوید، یا به نثر نیمه موزون و نیمه مسجّع. مثلاً آن چند قطعه نثر مفصلی كه در فخر و خودستایی و انتقادالرقیب نوشته و از یك سو به الفاظ شرم‌انگیز و از سوی دیگر به انبوهی نكته‌های ظریف دلنشین آكنده است، و 4صفحه شعری كه به دنبال آمده، تفاوتی جز وزن عروضی ندارند، تشابه و آمیزش نظم و نثر در این كتاب چندان است كه گاه پژوهنده را سرگردان می‌كند.


    فضای داستان

    صحنه‌ای كه نمایش ابوالقاسم در آن اجرا می‌شود، در واقع شهر اصفهان است. اما قهرمان داستان، حدود دو سوم از گفتارهای خود را به شهر افسانه‌ای بغداد اختصاص می‌دهد و در خلال آن‌ها جامعه ثروتمند، مرفه، ظریف، فرهیخته و در عین حال فسادآلود شهر را به شیوه‌ای كه بی‌گمان در آثار ادبی كهن جهان كم‌نظیر است بازمی‌شكافد. بغداد در زمان ابومطهر جزیره‌ فرهنگی شگفتی شده بود كه در درون بیشتر مجامع آن، كشاكش‌های سیاسی، رقابت‌های قومی و نژادی و عواطف و شور سپاهی‌گری و جهان‌گشایی بی‌رنگ شده بود. كمتر مجمعی می‌توان یافت كه در آن افراد همه به یك فرقه، خواه دینی، خواه سیاسی و خواه هنری وابسته باشند؛ در مجامع علمی و هنری این امر جلوه‌ای شگفت دارد، مثلاً در زمان ابومطهر، مردی گرانقدر و ارجمند چون شریف رضی با«پیامبر سخف» ابن حجاج دوستی می‌كند و در مرگش مرثیه می‌سراید. ثروت موجود در شهر و رونق بازرگانی و احیاناً كشاورزی از یك سو و مدت دو قرن آموزش‌های فرهنگی گسترده، آرمان‌های دنیوی عرب‌ها را در بغداد متمركز و متجلی می‌ساخت. طبقات نسبتاً گسترده‌ای كه از این رفاه و این فرهنگ بهره‌مند بودند، اینك ذوقی سخت لطیف و احساسی سركش و ناشكیبا یافته بودند؛ دیگر آهنگ كُند كاروان را در بادیه، یا زاری‌های مكرر و تقلیدی و بی‌لطف را بر سر اطلال و دمن معشوق برنمی‌تافتند. آن سلیقه‌ای كه یك قرن و نیم پیش، ابونواس، گویی با اندكی حیا و ترس، القاء كرده بود، اینك سراسر جامعه بغداد را فراگرفته بود. بدیهی است كه در چنین احوالی، دانشمندان و هنرمندان باید در تكاپوی یافتن فضاهای تازه و سبك‌های نو برآیند. در آغاز سده 4ق، مسعودی به چین می‌رود، ابن‌فضلان به روسیه و شعر و نثر به میان مردم. شهر اصفهان البته به پای بغداد نمی‌رسید، اما بغداد ثانی لقب یافته بود و در رقابت میان شهرها مقامی داشت. اگر گه‌گاه كوفه با بصره، همدان با عراق، بغداد با بصره قیاس می‌شد، اصفهان نیز در مقابل عراق قرار می‌گرفت و نیز انبوهی اصفهانی در بغداد می‌زیستند كه در 320ق سر به شورش برداشتند، یك روز تمام با سپاهیان خلیفه جنگیدند و امام مسجد جامع غرب بغداد را از خطبه و نماز بازداشتند. مهمانیی كه ماجرای ابوالقاسم در آن گذشته، خود نشان می‌دهد كه اعیان اصفهان نیز با مجالس عیش و عشرت بیگانه نبوده‌اند و ای بسا كه از بغدادیان تقلید می كردند، اما قیاس‌های ابوالقاسم روشن می‌سازد كه اصفهان هنوز بافت اجتماعی و اخلاقی سنتی را حفظ كرده و هرگز«بهشت ثروتمندان و جهنم تنگدستان» كه در وصف بغداد گفته‌اند، نشده است. ابومطهر بهتر از هر نویسنده دیگری در سراسر ادبیات عرب، بغداد و به خصوص طبقه مرفه آن را وصف كرده است: محله‌ها، قصرها و گردشگاه‌های زیبا، میخانه‌های بی‌شمار هزاران كنیزك و غلام نوازنده و خواننده، فرش‌ها، پارچه‌ها، لباس‌ها و زیورهایی كه سیل‌آسا به سوی بغداد جاری بود، عطرهای فراوانی كه 70گونه از آن‌ها را ابوالقاسم برشمرده است، كشتی‌های بی‌شماری كه مردم را روی دجله می‌گردانیده‌اند و… قالب خشك قصیده كهن دیگر تاب این فرهنگ پرآشوب فسادآمیز را نداشت. قصاید ارجمند ابن‌رومی، ابوتمام و متنبی، گویی برفراز این موج، در فضایی دیگر شكل می‌گرفت. شاید به همین سبب بود كه مردم عراق و فارس توانستند به آسانی متنبی را در اوج شهرت به باد ریشخند گیرند، و شاعركانی هرزه‌گو اجازه یافتند كه حقیرش گردانند. نثر می‌بایست هر چه زودتر زبان تعبیر این فرهنگ چندچهره گردد. صدسال پیش از این، جاحظ سنت را شكست و زبان و مضامین آثار خود را با روح و زبان عامّه مردم درآمیخت و حتی در زمینه قصه‌پردازی گام‌های بلند برداشت. داستان‌های البخلای او، خاصه داستان خالویه مكدّی، به دست عكبری افتاد. ابودلف كه زبانش سخت به زبان ابومطهر ازدی شبیه است، قصیده ساسانیه خود را به تقلید از احنف عكبری و برای صاحب بن عباد ساخته است. همین قصیده است كه صاحب حفظ كرده، و بدیع‌الزمان همدانی ابیاتی از آن را برای ثعالبی برخوانده و سپس مقامه خود را با بخشی از آن آغاز كرده و بعداً قهرمان خود ابوالفتح اسكندری را گاه با ابودلف منطبق ساخته و بدین سان از تأثیر مستقیم و عمیق این شخصیت شوخ واقع‌گرا بر خود خبر داده است. اینك همه عواملی كه باید ابن حجاج و دوستش ابومطهر ازدی(و یا ابوحیان توحیدی) را پدید آورد، گرد آمده است: زبانی مطمئن كه می‌تواند هم مفاهیم كهن را بپرورد و هم مفاهیم نو را بیان نماید؛ رئالیسمی نوپا اما سخت فراگیر و فریبنده؛ ابزار تعبیری كه از راه‌های روان‌شناختی و جامعه شناختی بارها توانسته است تا ژرفای روح انسان و جامعه و سرانجام جان‌های شیفته‌ای كه تشنه این گونه ادب است، نفوذ كند. به جهاتی می‌توان گفت كه ژرف ساختِ حكایه ابی القاسم، مقامات بدیع‌الزمان همدانی، و ابوالقاسم، خود چهره كمال یافته ابوالفتح اسكندری است. اما ابومطهر هوشمندتر از آن بود كه مانند بدیع‌الزمان و بعد از چندی، حریری، در دام الفاظ دشوار و سجع و قافیه گرفتار افتد. «مقامه»، به قول گابریلی قالب اثری نمایشی-روایی است كه اساساً بر کلمات تکیه دارد. راست است که قهرمانان مقامات نیز مانند ابوالقاسم بغدادی، شخصیت‌هایی حیله‌گر و زیرك و خوش‌زبان و بی‌شرمند، اما هنرشان تنها در سجع‌پردازی و لغت بازی منحصر می‌شود. واژگان در مقامات چنان گستردگی و اعتباری یافته كه ضیف آن‌ها را تألیفاتی خاص تعلیم پنداشته است. ابومطهر بی‌گمان در لغت و هنر بازی با الفاظ چیزی از بدیع‌الزمان كم نداشت، شمار اسم‌ها و صفات هم‌وزن و قافیه‌ای كه او می‌یابد و كنار هم می‌نهد، گویی از منبعی پایان‌ناپذیر سرچشمه می‌گیرد، اما پیداست كه او خود را اسیر نمی‌كند؛ وانگهی، همین كه او الفاظ عامیانه و شاید هم خود ساخته را به كار می‌آورد، ناگهان ابهت و فخامت واژه نادر درهم می‌شكند و خواننده احساس می‌كند كه در جوّی صمیمی‌تر و ملموس‌تر قرار گرفته است. ابومطهر و هم مكتبان او در سخیفه‌گویی و هرزه‌پردازی و نیز در بیان هر آنچه آدمیان از گفتنش شرم دارند، به چشم هنری نو و ظرافتی به كمال می‌نگریستند. بی‌گمان همین امر سبب شد كه اثر او(و حتی دیوان ابن حجاج) به سرعت در گوشه كتابخانه‌ها پنهان گردد، چنانكه دیگر هیچ‌كس از آن یاد نكند.


    حكایت

    مؤلف از آوردن كلمه«حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعله آن، «محاكاه» را در نظر داشته، زیرا در مقدمه كتاب خود، قطعه مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ در همین معنی نقل می‌كند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمه آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق می‌شده، اما در قطعه جاحظ و نیز در ذهن مؤلف حكایه، محاكاه تنها یكی از بخش‌های فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه می‌توانسته‌اند گفتار و رفتار برخی از مردم(مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین سان ملاحظه می‌كنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر«تیپ‌سازی» خلط شده، یا نتوانسته است آن‌ها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقه‌ای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است. حكایت با استواری و برنامه كامل آغاز می‌شود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ، لازم می‌داند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه(=لحن) را به عمد به كار برده، زیرا «نمك هر نكته در لحن آن است و شیرینی آن در كوتاهی متنش». علاوه بر این نكته اساسی كه تهمت بی‌دانشی را از او می‌زداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخف‌سرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است. این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو می‌كند؛ این مرد آیینه تمام نمای همه بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعه بغداد می‌توان پی برد. چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همه این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است. چون خواننده به پایان كتاب می‌رسد، احساس می‌كند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمی‌سپارد، بلكه همه حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت یك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز می‌شودعیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم می‌گردد: ابوالقاسم همین كه بر درِ مجلسِ مهمانی می‌بیند كسی لبخند می‌زند، بانگ برمی‌دارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل«حسین ذبیح» اینهمه شادی می‌كنی)؟ …نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین(ع) دشمنی ورزد… . در پایان كتاب نیز كسی لبخند می‌زند و همین‌گونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار می‌گیرد. بدیهی است كه قالب‌بندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است.


    سبك زشت و زیبا

    ابومطهر هدف خود را نیز از این شیوه نگارش بیان كرده است: در طبیعت ابوالقاسم، پیوسته دو خوی متضاد با هم جمع شده‌اند. این روش تقابل و تعارض در سراسر كتاب ملموس است و در مناظره میان اصفهان و بغداد به نیكی متجلی می‌گردد. مؤلف در پایان كتاب نیز به این امر تصریح می‌كند: اینك از احوال شیخ درمی‌یابی كه او غره زمان و همتای شیطان بود، مجمع زیبایی‌ها و زشتی‌ها بود… در هزل و جد هر دو به كمال رسیده بود…و اخلاق بغدادیان را داشت. این سبك«زشت و زیبا» كه او میل دارد خوانندگانش در احوال ابوالقاسم دریافته باشند، پیوسته مورد نظر او بوده است. داستان تا صفحه 102ستایش از بغداد و زیبایی‌های آن است و ذم اصفهان؛ از آن پس صحنه دگرگون می‌شود و تا پایان كتاب، اصفهان را با همه كمبودهایش می‌ستاید و از بغداد و بغدادیان انتقاد می‌كند.

    [۱]. ‌

    پانویس

    1. ر.ک:آذرنوش، آدرتاش ، ‌ج6، ص266-256

    منابع مقاله

    آذرنوش، آدرتاش، دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.


    وابسته‌ها