دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی
دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی | |
---|---|
پدیدآوران | رياض همداني، محمد جعفر (نویسنده) [[]] (محقق و معلق) |
عنوانهای دیگر | ديوان ميرزا جعفر رياض همداني
ديوان رياض همداني شرح حال - قصائد - مسمط - ترکيب بند - تقسيمات فلکي - فرهنگ لغات اشعار فارسی |
ناشر | فروغي |
مکان نشر | ايران - تهران |
سال نشر | مجلد1: 1356ش , |
موضوع | شعر فارسی - قرن 13ق. |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | PIR 7045 /د9 |
دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی، مجموعه اشعار میرزا جعفر ریاض همدانی، به زبان فارسی است.
کتاب توسط «سید حسن مشکان طبسی» تحقیق شده است.
ساختار
کتاب، دارای مقدمه محقق و محتوای مطالب (اشعار میرزا جعفر ریاض) است.
گزارش محتوا
محقق کتاب، در مقدمه کوتاهی که بر این اثر نوشته، در معرفی آن و کاری که روی آن انجام داده چنین مینویسد: «این کتاب یکی از شاهکارهای ادبی زبان فارسی است و خود کتاب بهترین معرف شاعر است و لطف قریحه او را در شعر و سعه اطّلاع او را در تاریخ و ادبیات فارسى و عربى و رسوخ او را در علوم ریاضى و نجوم و سایر علوم عقلى میرساند. شعرش در غیر مواردى که براى اظهار فضیلت یا بهغرض دیگر الفاظ غریب فارسى یا عربى استعمال کرده در نهایت عذوبت و سهولت و انسجام است که گاهى شعر فرخى و رشید وطواط را بهخاطر میآورد؛ چنانکه تغزّل این قصیده:
دوش از درم درآمد مست آن نگار و خرّم |
و تغزل این قصیده:
ويحك اى پیک خجستهقدم فرخفال |
براى اثبات این مدعى کافى است و از اینگونه قطعات در اثناى قصاید خود چه در تغزل و چه در مدیح یا وصف حال بسیار دارد. اشعارى که در مقابل قصاید معروف فارسى سروده، هرگاه با نظایر خود از قصاید قدما مقایسه کنیم، پایه و مایه ریاض در شاعرى بهخوبى بر ما مکشوف میشود؛ از آن جمله این قصیده:
هنر رساند گویند مرد را به مراد | چو من به دهر هنرمند نامراد مباد |
در مقابل ظهیر فاریابى و این قصیده:
شبى تارى چو روى آهریمن | ز ظلمت بر سر گیتى نهنبن |
در مقابل منوچهرى و این قصیده:
چون گشت نگونسار بر زمین | رخشندهخور از چرخ چارمین |
در مقابل انورى و این قصیده:
ببین گردش چرخ نیلوفرى را | نگر کید مهر و مه و مشترى را |
در مقابل ناصرخسرو گفته؛ هریک از اینها در باب خود کمنظیر است. خلاصه این دیوان یک بنیان ادبى است بسیار نفیس و مفید که حیف بود اگر از میان میرفت. چیزى که هست شاعر چون ادبیات دو زبان فارسى و تازى را خوب میدانسته، لغاتى از هر دو زبان در اشعارش آمده که فهم معانى آنها براى بسیارى از خوانندگان جز به یارى فرهنگها میسّر نمیشود و نیز چون اسامى تقسیمات فلکى و ستارگان ثابت و سیار را در شعر خود بسیار آورده، کسانی که اطّلاع کافى از نجوم نداشته باشند، فهم بسیارى از این اشعار بر آنها دشوار میشود؛ بنابراین مرا چنین به نظر رسید که نخست تقسیمات فلکى را که در این دیوان متفرق است، همه را در یک جا جمع کنم و توضیح کافى راجع به آنها بدهم و سپس فرهنگ مختصرى براى لغات فارسى و تازى این کتاب بنویسم تا خوانندگان را استفاده از این کتاب آسان شود و چون بهرهمندى از اشعار عربى این کتاب مخصوص به ادباست و آنها خود نیازمند به فرهنگ نیستند یا اگر باشند وسائل آن فراهم دارند، راجع به قصاید عربى این کتاب که این قسمت هم در باب خود عالى و ممتاز است، خوضى نشد و از لغات و ترکیبات آن چیزى ننوشتم. اینک صورت تقسیمات فلکى و فرهنگ غریب این دیوان ضمیمه است که در آخر کتاب طبع شود»[۱].
از اشعار اوست:
ابر گوهربار باز از طرف هامون | میرسد با دامنى پردرّ مکنون | |
گشته چونان کآذر بر زین زرهپوش | تا زند بر لشکر بهمن شبیخون | |
تاخت بر صحرا یکى وز ترکتازش | خاک دشت از خون بهمن گشت گلگون | |
گر نه کشته گشته بهمن از چه باشد | کبک و آهو را سُم و منقار در خون | |
چون رسید آوازه فتحش به گلشن | سر کشید از سرفرازى سرو موزون | |
ژاله در بزم نشاط افشاند لؤلؤ | لاله در جام شراب افکند افیون | |
بست موسیقار بر منقار بلبل | تا سراید راز عشق از پرده بیرُون | |
از سماع بانگ مرغ و نکهت گل | باد را شد در طرب حالت دگرگون | |
فرش کوه از خزّ و سنجاب است منسوج | خاک دشت از عنبر و بان است معجون | |
تا ببینى خلعت خاره است خارا | تا بپویى کسوت خاک است اکسون | |
گل مگر لیلى است کاندر مقدم وى | سوده سر با صد تکسّر بید مجنون | |
چون ندید آبى به کانون کرد آتش | رخ نهان ز افسردگى در کن کانون | |
حور اگر خواهى یکى بنگر به بستان | خلد اگر جویى یکى بگذر به هامون | |
سبزه کرم پیله را ماند که از وى | شد بساط دشت یکسر لاد و برنون | |
شخ مگر بازارگان شد زانکه در بر | چیده بر بالاى هم کالاى کلیون | |
مرغ شد پازندخوان بر شاخ تا شد | آذرستان باغ و باد آذر همایون | |
شد هوا از عکس لاله سُرخخیمه | تا درخت از برگ شد چون سبز استون | |
باده را تاک از پى پختن ضمان شد | ویژه ایدون کز شکوفه یافت ارمون | |
باد چون تعویذخوان هر دم به گلشن | میدمد پیرامن ازهار افسون | |
آنچنان کز دست دستور سخىدل | میبریزد ز ابر نیسان دُر همیدون | |
سرور اهل کرم کز طبع رادش | میرسد دود دل دریا به گردون | |
گر بسنجد عشرى از محصول جودش | بشکند گردون گردان را فرسطون | |
در ازل فرّ و بها زو یافت گیتى | تا ابد در دست جود اوست مرهون | |
در دغا بازیچه خواند رزم قارن | در سخا بیقدر داند گنج قارون | |
گر بدیدى لمعه اشراق فضلش | از حسد بگداختى در خم فلاطون | |
منکران حشر را شد شبهه محکم | تا ز فرّش شد چو جنّت ربع مسکون | |
دست او در پاس ملّت دست موسى | رأى او در حفظ دولت رأى هارون | |
پاس او حضى است گیتى را که در وى | نیست دزد فتنه را یاراى راهون | |
بر سر فرماندهان دهر دارد | خاک پایش رتبه تاج فریدون | |
مهرش اندر تربیت در کام افعى | داده زهر جانگزا را طبع اپیون | |
با پناه او چه باک ار دهر فتّان | با علوّ او چه غم گردون اگر دون | |
چون به دفع خصم شاه از خطّه رى | خیمه افرازد همى بر طرف جیحون | |
موج لشکر آرد از سیحون به جیحون | دجله خون راند از جیحون به سیحون | |
تفته گردد روى دشت از برق نیزه | گفته گردد پشت خاک از سمّ ارغون | |
ایمنى را گشت تاریخى ز عهدش | تازه گیتى را زهى تاریخ میمون | |
در مدیحش شاعران و نکتهسنجان | من وراء الحُجب عميانا ينادون | |
گه فلک گاهى ملک خوانند او را | قد تعالى شأنه عمّا يقولُون | |
نیست او یزدان ولى باشد منزّه | همچو یزدان ذاتش از چند و چه و چون | |
اى فنون فضل را ذات تو مطلع | اى رسوم عدل را رأى تو قانون | |
طبع گوهرزات با جود است توأم | رأى ملکآرات با عدل است مقرون | |
نور مجد از جبهه بخت تو ساطع | سرّ عزّ در مخزن طبع تو مخزون | |
نکته افضال را ذات تو برهان | نقطه اجلال را جاه تو بَرهون | |
تا مرصّع سطح راغ از ابر نیسان | تا ملمّع صحن باغ از باد کانون | |
خامه مدح تو شکربار نىسان | سینه خصم تو پرآذر چو کانون |
[۲].
وضعیت کتاب
این اثر به خط جواد شریفی (ملکالخطاطین) در 1316 نوشته شده و در 1356 در چاپخانه اعلمی از روی همان نسخه چاپ شده است.[۳].
چون فهم اشعار نیاز به درک صورتهای فلکی و آشنایی با برخی لغات داشته، محقق کتاب، این دو مورد (تقسیمات فلکی و فرهنگ لغات اشعار فارسی بهترتیب الفبا) را در انتهای اشعار به کتاب افزوده است.[۴].
پانویس
منابع مقاله
مقدمه و متن کتاب.