مناقب العارفين

    از ویکی‌نور
    مناقب العارفين
    مناقب العارفين
    پدیدآورانافلاکي، احمد بن اخي ناطور (نويسنده) يازيجي‏، تحسين (مصحح)
    ناشردنياى كتاب
    مکان نشرايران - تهران
    سال نشر1375ش
    چاپ3
    زبانفارسي
    تعداد جلد2
    کد کنگره
    الف7م9 292/94 BP ‏‎
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    مناقب العارفين، تألیف شمس‌الدین احمد افلاکی عارفی، با تصحیحات و حواشی و تعلیقات تحسین یازیجی، کتابی است در شرح حال خاندان مولوی‎ و مشایخ‎ طریقت مولویه.

    انگیزه تألیف

    شمس‎ افلاکی به دستور نوه مولانا،‎ جلال‌الدین عارف که به اولو عارف چلبی نیز در این‎ کتاب نام‎بردار است، این‎ اثر‎ را در نیمه اول قرن‎ هشتم‎ نگاشته‎ است[۱].

    تاریخ نگارش

    این کتاب شصت سال‌پس از فوت‎ مولوی پایان یافته است‎. افلاکی‎ در سال 718ق/1318م، نگارش‎ کتاب‎ خویش را‎ آغاز‎ و در‎ سال 754ق/1353م، به فرجام آورده است. به این ترتیب نگارش‎ کتاب، 35 سال طول‎ کشیده‎ است[۲].

    اهمیت کتاب

    اثر حاضر، یکی از متون‎ معتبر‎ نثر فارسی است که از منابع اصلی پژوهشگران درباره شخصیت جلال‌الدین مولوی و خاندان و یارانش می‌باشد[۳].

    ساختار

    کتاب با مقدمه مؤلف آغاز و مطالب در ده فصل، در دو جلد، سامان یافته است.

    این کتاب با شیوه‌ای مریدانه و مخلصانه نگاشته شده و اشتباهات‎ و تضادهای بسیار دارد. از گذشتگان با بیاناتی غیر واقع، اسطوره می‌سازد و از معاصران با شیفتگی بسیار شخصیت‎های فراواقعی جلوه می‌دهد[۴].

    گزارش محتوا

    در مقدمه، به موضوع فصول کتاب، اشاره گردیده است[۵].

    کتاب ده فصل دارد که از‎ مناقب‎ بهاء الولد آغاز می‌گردد و در پی، مناقب محقق ترمذی، مولانا جلال‌الدین، شمس تبریزی، صلاح‌الدین زرکوب، حسام‌الدین چلبی، بهاءالدین ولد‎، امیر‎ عارف، امیر عابد می‌آید و دهمین‎ فصل‎ ویژه اولاد و اخلاف ایشان است[۶].

    چهار تن از این افراد، محقق ترمذی، شمس تبریزی، صلاح‌الدین زرکوب و حسام‌الدین‎ چلبی از خاندان مولوی نیستند‎، ولی‎ بیشتر کتاب ویژه خاندان‎ مولوی‎ است[۷].

    بی‌گمان «مناقب ‎العارفين»، یکی از متون زیبا و ساده عرفانی است و با‎ فرصتی‎ طولانی که‎‎ نگارنده کتاب در اختیار داشته است، در نگارش اثر بسیار دقت دارد. نقل داستان‎ها و کرامات‎ جذابیت متن‎ را بیشتر می‌نماید و بااینکه نثر آن ساده است، آوردن اشعار فراوان‎ بر زیبایی‎ آن‎‎ افزوده است. روایت خواب‎ها و به اسطوره نزدیک شدن شخصیت‎ها نیز برتری دیگر کتاب‎ است[۸].

    کتاب از بن‌مایه‌های ‎‎افسانه‌ای‎ و اساطیری خالی نیست و این خود به لطف کتاب افزوده‎ و آن را از‎ اثری‎ تاریخی‎ به اثری ادبی ارتقا داده است[۹].

    آیات و احادیث و ابیات بیساری در متن‎ دیده می‌شود. تعابیر و کلمات و اصطلاحات خاص‎ صوفیه در این اثر بسیار است و کلمات‎ و ترکیبات مغولی نیز در‎ کتاب‎ دیده می‌شود. بیان‎ افلاکی در همه مناقب در عین استادی و در همه حال که نشان‌دهنده اطلاع وافر او از عربیت‎ است، ساده و دور از پیرایه‌های لفظی است[۱۰].

    اطلاعات تاریخی‎ این کتاب بسیار است و درباره مناسبت سرایش برخی از غزل‎های‎ مولانا توصیحاتی دارد، که البته باید با تردید به آن نگریست؛ به‎عنوان نمونه، روایت او درباره‎ غزلی که مولانا هنگام‎ مرگ‎ می‌سراید، با روایت فریدون سپهسالار تفاوتی دارد[۱۱].

    نخستین بخش از کتاب به زندگانی پدر مولانا جلال‌الدین می‌پردازد. چون اصل برزندگانی مولوی است بایست پدری شگفت و شگرف داشته باشد و افسانه‌های افلاکی این مهم را برعهده دارد. داستان‎ها وخواب‎ها و کراماتی که او را همتای عارفان بسیار بزرگ جلوه‎ می‌دهد‎ و از پدر او، یعنی نیای مولوی‎ سخنانی به میان می‌آید. حال ‎بایست دید چقدر این داستان‎های زیبا درست و دقیقند. به قسمتی از‎ کتاب‎ که زندگانی بهاءولد در آن آمده است، دکتر عبدالحسین زرین‎کوب و عبدالباقی گولپیناری نیز،با دید انتقادی‎ نگریسته‌اند‎[۱۲].

    نخستین‎ نکته‌ای که درخور توجه است، آن است که این‎ خانواده پیش از آنکه به عارف‎ و صوفی ملقب باشند، به واعظ و خطیب شناخته می‌شوند و در مهاجرت و سفرها نیز‎ ساکن‎‎ مدرسه‌ها‎ می‌شده‌اند و دیگر مطلب سلوک بهاءالولد است؛ نام پیر و شیخ طریقتی‎ که‎ او مراتب سیر و سلوک را نزدش گذرانده باشد در مناقب نیامده است و انتساب آنان به شیخ‎‎ نجم‎‎الدین‎ کبری اگر نادرست نباشد با تردید بسیار همراه است. دیگر نگاشته‌های مناقب‎‎ درباره‎ پدر‎ و نیای مولوی به‌اختصار بررسی می‌شود:

    1. حسین خطیبی پدر بهاءولد و پدر بزرگ مولوی است؛‎ چند‎ نکته‎ در مناقب درباره او آمده‎ است که نادرست و باورناپذیر می‌نماید.
    2. ازدواج حسین‎ خطیبی‎ با دختر نازنین و موزون و ملیح و بی‌نظیر در کمال و جلال‎ علاءالدین محمد خوارزمشاه‎ بر مبنای‎ یک‎ خواب که پادشاه، وزیر و دختر و خطیبی با هم‎ خواب پیامبر(ص) را می‌بینند که دستور این‎ تزویج‎ می‌دهد، در سن سی سالگی که نیای مولوی را به خوارزمشاهیان می‌پیوندد، افسانه‌ای‎ بیش‎ نیست‎. این پیوند، بنیادی‎ تاریخی نیز ندارد[۱۳].

    نثر افلاکی نیز در مقوله ‎نثر صوفیانه جای دارد و آنچه این‎گونه‎ نثر‎ را‎ زیبا و دلپذیر می‌سازد جولان عنصر خیال و داستان‌وارگی و جنبه‌های ادبی و هنری آن است؛ به‌ویژه‎ در جای‎هایی که با ماورای طبیعت و خرق عادت و رؤیا و خواب پیوند می‎یابد. سخن‎ در‎ آن‎ است‎ که این‎گونه متون بدون نگرشی انتقادی نمی‌توانند مستند باشند و بسیاری با نادیده گرفتن‎ این‎ موضوع،‎ اشتباهاتی در نگاشته‌هایشان راه یافته است[۱۴].

    فصل هشتم کتاب، ویژه‎ شرح حال نوه مولوی (امیر عارف) است؛ او که در این فصل عارفی‎ بزرگ و شگفت‌آور تصویر می‌شود‎، در‎ متون‎ عرفانی بعدی و تذکره و تراجم‎ها جایی ندارد و اثری به نظم یا نثر از‎ خود‎ به‌جای نگذاشته است. کسانی هم که به زندگانی مولانا و بررسی‎ احوال او پرداخته‌اند از نوه‎ او‎ سخنی به میان نیاورده‌اند[۱۵].

    او‎ مشوق‎ و حامی اصلی افلاکی، مرید خویش، بر نگاشتن و به انجام رسانیدن کتاب مناقب‎ بوده و تا‎ هنگام‎ مرگ او را بر اتمام کتاب‎ ترغیب‎ می‌کرده‎ است. شرح حال امیر عارف، آکنده است از کرامات و خوارق عادات‎ از‎ تولد‎ و کودکی تا بر کرسی و مسند ارشاد نشستن؛ کرامات‎ بسیاری‎ که‎ فقط‎ از‎ دید‎ افلاکی می‌تواند کرامت باشد. مقایسه احوال‎ و ارتباط و برخورد با دیگران و اندیشه‌های امیر عارف با پدربزرگش، می‌تواند روشنگر و بیانگر این‎ باشد که آیا می‌توان او را عارف‎ و صوفی یا «قطب الأبدال و الأوتاد» دانست یا فقط انتساب او به‎ مولوی، توجیه‌گر تمام ناشایست‎هایی است که از او در مقام یک عارف و صوفی سر زده است[۱۶].

    وی که با‎ مشایخ‎ تصوف به نزاع برمی‌خیزد و گاه آنان را کتک می‌زند، شراب‎ می‌نوشد و با زنان سروسری دارد و ادب ظاهری و فروتنی را نیز ترک می‌کند و با خود سگ‎ نگاه می‌دارد و هیچ اشارتی‎ به‎ کیفیت سلوک او و دانش اندوختن او نیست، چگونه می‌تواند خلاصه هفت ولی باشد؟ این نوه که به قول افلاکی منظور نظر مولوی است و به‎ مثنوی‎ هماره می‌نازد معلوم‎ نیست که‎ حتی‎ تحصیل و دانشی داشته است یا نه؟ او فرزند سلطان‌ولد پسر مولانا و حاصل‎ ازدواج او با فاطمه خاتون دختر صلاح‌الدین زرکوب قونوی است[۱۷].

    افلاکی داستانی‎ درباره‎ تولد وی می‌آورد که‎ فرزندان‎ این زوج نمی‎مانده‌اند و حتی‎ همسر سلطان‌ولد چون فرزندانش می‎مرده‌اند، آنان را سقط می‌کرده است و تولد و ماندن این‎ فرزند را بسیار عجیب و غیر عادی می‌داند و در جایی‎ دیگر‎ این گفته را فراموش می‌کند و می‌گوید: این زوج سه فرزند آورده‌اند؛ یکی‎ امیر عارف و دو دختر به نام‎های مطهره خاتون و شرف خاتون که مولانا یکی را عارفه و دیگری را عابده‎ لقب‎ نهاده است و دو همسر دیگر سلطان‌ولد نصرت خاتون و سنبله خاتون سه پسر برای او به دنیا‎ آورده‌اند. پیشگویی‎های بسیار شگفتی‎ برای او آورده شده است‎ که‎ همه‎ از زبان مولوی است[۱۸].

    اما ظاهرا دلیل بزرگی و تصوف او نظر مولوی و عنایت اوست. او ‎‎لزومی‎ به تحصیل و سلوک نداشته و نیازی به آموختن و دانستن در خود نمی‌دیده است. گاه‎ ریسمان‎ گردن‎ او را مولانا بر کتف می‌گرفته و می‌گفته که: «گاوک عارف توان شد»[۱۹].

    در پایان می‌توان چنین گفت که «مناقب‎ العارفين» یکی از متون زیبای صوفیانه است و دل‌انگیزی‎ها و لطافت بسیار دارد و داستان‎های‎ شگفت و خواندنی پرجاذبه در آن فراوان است، ولی مستند نیست و از نظر محتوایی‎ کسانی که در تاریخ خاندان مولوی بدان رجوع می‌کنند، بایستی با احتیاط و نگرش ناقدانه آن را مطالعه‎ کنند‎. افلاکی درباره پیشینیان اسطوره‌سازی می‌کند و اغراق‌های صوفیانه را جایگزین‎ واقعیت می‌نماید و درباره معاصران خود نمی‌تواند حقیقت را مشاهده کند. تمام کارهای شگفت‎ و دور از انصاف و مردمی امیر عارف را‎ کرامات‎ می‌پندارد و برای این صوفی خودخواه عباراتی‎ می‌آورد که بنا بر نقد نگاشته‌های خودش هیچ درخور و شایسته او نیست [۲۰].

    وضعیت کتاب

    مناقب العارفين را یک بار سید عبدالباقی با اضافاتی به ترکی برگردانده است و کلمان هوار نیز آن‎ را به زبان فرانسوی‎ ترجمه نموده و در سال 1918-‎22 در پاریس به چاپ رسانیده است. دکتر تحسین‎ یازیجی در سال 1953م، این اثر را در دو جلد به ترکی‎ ترجمه‎ کرده است و نخستین چاپ‎ فارسی این اثر را نیز همو در سال 1959-‎1961م، با تصحیح و تعلیق و فهارس به چاپ‎ رسانده است[۲۱].

    فهرست مطالب هر جلد، در انتهای همان جلد آمده است.

    در پاورقی‎ها، به اختلاف نسخ اشاره شده است[۲۲].

    پانویس

    1. ر.ک: دماوندی، مجتبی، ص131
    2. ر.ک: همان
    3. ر.ک: همان، ص129
    4. ر.ک: همان
    5. ر.ک: مقدمه، ج1، ص2-‎6
    6. ر.ک: دماوندی، مجتبی، ص131
    7. ر.ک: همان
    8. ر.ک: همان، ص132
    9. ر.ک: همان
    10. ر.ک: همان
    11. ر.ک: همان
    12. ر.ک: همان، ص132-‎133
    13. ر.ک: همان، ص133
    14. ر.ک: همان، ص136
    15. ر.ک: همان، ص136
    16. ر.ک: همان، ص136-‎137
    17. ر.ک: همان، ص137
    18. ر.ک: همان
    19. ر.ک: همان
    20. ر.ک: همان، ص140
    21. ر.ک: همان، ص131
    22. ر.ک: پاورقی، ج1، ص239

    منابع مقاله

    1. مقدمه و متن کتاب.
    2. دماوندی، مجتبی، «بشوی اوراق: نقد محتوایی بر دو بخش از مناقب العارفين»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله: شناخت، بهار 1387، ‎شماره 57، علمی - ‎پژوهشی (12 صفحه، ‎از 129 تا 140).

    وابسته‌ها