باخرزی، سعید بن مطهر

باخَرْزى، ابوالمعالى سيف‌الدين سعيد بن مطهر بن سعيد (586-629ق)، مشهور به شيخ عالَم، محدث، عارف و از مشايخ بزرگ طريقه كبرويه

باخرزی، سعید بن مطهر
نام باخرزی، سعید بن مطهر
نام‎های دیگر ب‍اخ‍رزی‌، اب‍وال‍م‍ع‍ال‍ی‌ س‍ع‍ی‍د ب‍ن‌ م‍طه‍ر

ب‍اخ‍رزی‌، س‍ی‍ف‌ال‍دی‍ن

س‍ی‍ف‌ال‍دی‍ن‌ ب‍اخ‍رزی‌، اب‍وال‍م‍ع‍ال‍ی‌ س‍ع‍ی‍د ب‍ن‌ م‍طه‍ر

س‍ی‍ف‌ ب‍اخ‍رزی‌، س‍ع‍ی‍د ب‍ن‌ م‍طه‍ر

نام پدر مطهر
متولد 586ق
محل تولد باخز
رحلت 629 ق
اساتید شيخ شهاب‌الدين سهروردى

ابوالفتح حُصرى

على بن محمد موصلى

برخی آثار دو رساله عرفانی در عشق
کد مؤلف AUTHORCODE05297AUTHORCODE

ولادت

در 586ق / 1190م ديده به جهان گشوده است.

تحصیلات

وى در باخرز يا يكى از توابع آن، زاده شد و همان جا رشد كرد و مقدمات علوم را فراگرفت، سپس روى به سفر نهاد و فقه و حديث را در هرات، نيشابور و بغداد نزد محدثان و فقهاى بزرگى چون شيخ شهاب‌الدين سهروردى، ابوالفتح حُصرى، على بن محمد موصلى، ابراهيم بن سالار خوارزمى، مؤيد طوسى، فضل‌الله بن محمد بن احمد نوقانى و جلال‌الدين مرغينانى فراگرفت.

پس از آن به تصوف گرايش يافت و به خوارزم نزد شيخ نجم‌الدين كبرى رفت؛ درحالى‌كه به گزارش فصيح خوافى، وى پيش از آن در هرات از شيخ تاج‌الدين محمود بن حداد اشنهى، خرقه تبرک گرفته بود.

وى نزد شيخ نجم‌الدين، مراحل سير و سلوك را طى كرد و پس از مدت كوتاهى، خرقه خلافت گرفت و شيخ نجم‌الدين كبرى او را با القابى چون امام العارف، شرف الاسلام، مقدم الطائفه و حجة السالكين ستود. آنگاه به اشارت مراد خود، رهسپار بخارا شد و در اين شهر، در محله فتح‌آباد، خانقاهى بنا نهاد و در آنجا و نيز در مسجد صرافان، مجالس وعظ و اندرز بر پا كرد و مشتاقان و مريدانش، از اطراف و اكناف، به گرد او جمع شدند. وى در اين شهر، چنان شهرت و احترامى كسب كرد كه او را شيخ بزرگ خواندند و خاندانش به شاهان بخارا شهرت يافتند.

سيور قوتى، مادر مسيحى منكوقاآن، وقتى در بخارا مدرسه‌اى بنا كرد، باخرزى را سرپرست و متولى آن گردانيد. خود منكوقاآن و وزير او، برهان‌الدين مسعود يلواج نيز شيخ را بزرگ مى‌شمردند.

باخرزى با آنكه در بخارا، در شمار مشايخ بزرگ تصوف بود، باز از جمال‌الدين على بن ابراهيم كردرى، ابورشيد اصفهانى و احمد محبوبى حديث مى‌شنيد و روايت مى‌كرد.

وى به‌رغم مقام و جايگاهش، مدتى دستخوش سعايت و حسادت برخى معاندان شد و در سمرقند به زندان افتاد و چون آزاد گرديد، باز به بخارا بازگشت و همان جا بود تا درگذشت. در تاريخ وفات او اختلاف كرده‌اند، اما ذى‌قعده 659ق / 1261م درست‌تر به نظر مى‌رسد. پيكر او را در خانقاهش در روستاى فتح‌آباد به خاک سپردند و به همين سبب، او را خواجه فتح‌آبادى هم ناميده‌اند.

ابن بطوطه مزار و خانقاه شيخ را در 733ق، ديده است كه در آن زمان نواده او، ابوالمفاخر يحيى باخرزى (د 736ق) متولى و عهده‌دار آن خانقاه بوده و ظاهراً موقوفاتى نيز داشته است. اين خانقاه را امير تيمور در 788ق، تعمير و بازسازى كرد. در كنار تربت او، بسيارى از بزرگان، از جمله دو فرزند او جلال‌الدين محمد و مظفرالدين احمد و همچنين نواده او، ابوالمفاخر يحيى باخرزى، مدفونند.

از جمله بزرگان و مشايخى كه مصاحب باخرزى بودند، مى‌توان به سعدالدين ابن حمويه، كمال‌الدين خوارزمى، شيخ حسن بلغارى و خواجه غريب اشاره كرد.

وى با آنكه مولانا جلال‌الدين رومى را نديده بود، ولى او را سخت گرامى مى‌داشت و ياران و فرزندان را به ديدار او تشويق مى‌كرد و چون از اشعار مولانا مى‌خواند، حالت جذبه به او دست مى‌داد.

باخرزى مريدان و شاگردان بسيارى تربيت كرد كه يكى از آنها، خواجه بدرالدين سمرقندى، در دهلى ساكن شد و به نشر افكار و انديشه‌هاى وى پرداخت. على‌شاه بن محمد خوارزمى بخارى، مشهور به علاء منجم بخارى، از مريدان شيخ، در كتاب اشجار و اثمار خود، او را بسيار ستوده و گفته است كه باخرزى سماع و شعر را در آن ديار رواج داد. سعدالدين ابن حمويه و نيز خواجوى کرمانى، اشعارى در ستايش او سروده‌اند. ظاهراً منهاج‌الدين نسفى، شيخ و استاد ابن فوطى نيز، كتابى در سيرت باخرزى داشته كه اكنون در دست نيست.

در انديشه و آداب وى، بيش از همه، سماع و عشق مورد توجه و اهتمام او بوده است. در سماع، آداب خاصى داشته و اشعار مشايخ طريقت و سالكان راه حق را برمى‌گزيده و قوّالى را از غير درويش نمى‌پسنديده است.

وى به عشق مجازى نيز اهميت مى‌داده و شايد بتوان گفت كه بيشتر موضوع «رساله در عشق» او، اختصاص به عشق مجازى دارد؛ زيرا رساله خود را با حديث مشهور «من عشق و عف و كتم و مات مات شهيداً» منسوب به پيامبر اكرم(ص) آغاز كرده و در آخر نيز با داستانى از يك عشق مجازى، آن را به پايان آورده است.

آثار چاپى

1. رباعيات؛

2. رساله در عشق؛

3. وصايا.

آثار خطى

1. شرح اسماء الحسنى (شرح اسماء الله الحسنى)؛

2. نامه به سعدالدين حمويه؛

3. وقايع الخلوة.

رساله‌اى نيز به نام «رساله وصية السفر» به وى نسبت داده شده و ابوالمفاخر يحيى باخرزى در تأليف «أوراد الأحباب» از آن استفاده كرده است. ابوالمفاخر همچنين اثرى به نام «روزنامه» نيز به او نسبت داده كه حاوى شرح احوال و خاطرات وى بوده است.

منابع مقاله

دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 11، ص 57، نوشته: محمدجواد شمس.


وابسته‌ها