تاریخ افغانستان بعد از اسلام

    از ویکی‌نور
    تاریخ افغانستان بعد از اسلام
    تاریخ افغانستان بعد از اسلام
    پدیدآورانحبیبی، عبدالحی (نويسنده)
    عنوان‌های دیگرتاریخ افغانستان بعد از اسلام مشتمل بر اوضاع سیاسی - اداری - فکری - اجتماعی - اقتصادی در دو قرن اول هجری تا حدود ۲۰۰ هـ
    ناشرافسون
    مکان نشرتهران - ایران
    سال نشر1380 ش
    چاپ3
    شابک964-7341-50-4
    موضوعافغانستان - تاریخ خراسان - تاریخ
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏DS‎‏ ‎‏356‎‏ ‎‏/‎‏ح‎‏2‎‏ت‎‏2‎‏
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    تاريخ افغانستان پس از اسلام، از تأليفات عبدالحي حبيبي مورخ و نويسنده معاصر افغانستان به زبان فارسی است. موضوعات اين اثر با ارزش كه متكى بر منابع معتبر تاريخى است؛ شامل اوضاع سياسى، ادارى، فكرى، اجتماعى و اقتصادى افغانستان در زمان پايان دوره كوشانى و آغاز نفوذ اسلام در افغانستان مى‌باشد.

    ساختار

    نويسنده چينش خاصي را برگزيده است. او در سه فصل اول اثر كه نيمي از كتاب را تشكيل مى‌دهد، مباحث تاريخي افغانستان در اعصار مختلف تا زمام طاهريان را بيان مى‌كند و در فصل چهارم كه نيمه دوم اثر را فراگرفته است، به اوضاع مختلف اقتصادي، اجتماعي، اداري، فكري، علمي و ادبي افغانستان مى‌پردازد. او اگر چه در هر مبحث از منابع مختلف استفاده مى‌كند؛ اما معمولاً تحليل خود را نيز ارائه مى‌دهد و از ذكر اطلاعات و اوضاع زمان حاضر پيرامون آن موضوع نيز غافل نمى‌ماند.

    گزارش محتوا

    مطالب فصول مختلف كتاب به ترتيب بدين شرح است:

    1- اوضاع عمومی افغانستان در عصر ظهور اسلام، اولين مبحثي است كه با نظري به سياست و دين مردم مورد بررسی قرار گرفته است. سمت غربی اين كشور؛ يعني سيستان و هرات و توابع آن در تحت نفوذ سیاسی، ادبي و ديني دور ساسانيان بود كه ديانت زرتشتي و زبان پهلوي داشتند. در مركز، زابلستان و قندهار و... دودمان‌هاي حكمرانان داخلي كه از بقاياي كوشانيان و يفتليان بودند و ديانت‌هاي بودايي و برهمني داشتند، حكومت مي‌كردند.

    از بهترين منابعي كه اوضاع اين سرزمين را در زمان حلول اسلام در افغانستان بر ما روشن مي‌سازد، سفرنامه‌هاي جهانگردان چيني است كه بعد از بازديد از اين منطقه در همان عصرها نوشته‌اند. گزارشي از اين سفرنامه‌ها در اين بخش ارائه شده است.

    نويسنده متذكر شده است كه متأسفانه از دودمان‌هاي شاهي كه جغرافيون و مورخان عرب؛ مانند يعقوبي و ابن خرداذبه و ديگران از آنها با نام شيران باميان و رتبيلان و كابل‌شاهان و غيره ياد كرده‌اند، اطلاع ناچيزي در دست است؛ ولي با توجه به اينكه جزو مهم تاريخ اين دوران است با استناد به مآخذ موجود آنچه در دست است، آورده می‌شود، شايد جستجوها كاوش‌هاي آينده اين موضوع را روشن‌تر سازد.

    2- بخش اعظم افغانستان غربی و شمالي تا تخارستان و مجاري هلمند و كابل در زمان فتوح اسلامی خراسان ناميده مى‌شد و چنين به نظر مى‌رسد كه اين نام در عهد ساسانيان از قرن پنجم ميلادي به بعد شهرت يافته باشد. در اين زمان كشور در دست شاهان و فرماندهان متعدد محلي با كيش‌ها و زبان‌هاي و فرهنگ‌هاي داخلي كه به مرور قرون رنگ بومي و محلي گرفته بودند، قرار داشت و سازمان اداري آن هم مركزيتي نداشت. اوضاع اين سررمين در عصر خلفاي راشدين در يك بخش و دوره امويان در شش بخش مورد بررسی قرار گرفته است. در ابتداي دوره امويان چنين مي‌خوانيم: «در سال 40 هجري حضرت معاويه بن ابوسفيان از بنياميه حجاز بعد از ختم دوره خلفاي راشدين بر مملكت وسيع اسلامی تسلط يافت، وي مرد مدبر و هوشياري بود و در اداره كشور دستي قوي و هوشي سرشار داشت، و صفات زمامداري در وي جمع بود».

    خواننده محترم به اين نكته توجه داشته باشد كه از نگاه علماي اهل سنت، معاويه یکی از "صحابي پيامبر" محسوب می‌شود و به همين دليل عملكرد او مورد تأييد قرار مي‌گيرد. گذشته از اينكه اين مطلب با صريح آيات قرآن و سنت مخالف است، با مروري بر سخنان و شيوه عملكرد او نيز به راحتي روشن مى‌شود كه از نگاه معاويه، «امارت» و قدرت - حتى در اسلام - چيزى نبود، جز همان «ملك» و پادشاهى. رفتار و عملكرد او نيز درست بر مبناى همين نگرش شكل مى‌گرفت. چنانكه بعدها او فرزندش يزيد را به وليعهدى خود تعيين كرد و بدين سان، باب «موروثى كردنِ» خلافت را گشود. در حالى‌كه اين نگاه، با آموزه‌هاى دينى كاملاً مغايرت دارد. معاويه كه در خلوت، افتخارات اميرالمؤمنين(ع) را تصديق مى‌كرد و مورد اعتراف قرار مى‌داد و در جلوت به شدّت انكار مى‌كرد، مى‌كوشيد تا افتخاراتى براى خود جعل و كمبودهاى خود را به حسب ظاهر جبران كند و اذهان مردم را با مناقب جعلى و افتخارات كاذب، مشوب سازد؛ چنانكه هنوز هم در ميان اهل سنت كسانى هستند كه ذهن آنان مشوب است و نمى‌توانند بپذيرند كه معاويه هيچ فضيلتى نداشته و -به نوشته اميرالمؤمنين(ع) - هيچ سابقه درخشانى در كارنامه او به ثبت نرسيده است.

    3- بررسی اوضاع افغانستان از عصر عباسي تا ظهور طاهريان با جنبش ابومسلم آغاز شده است. اين بخش از تاريخ با مراجعه به منابع مختلفي؛ مانند طبري، وفيات‌الاعيان ابن‌خلكان و الكامل ابن‌اثير به خوبي ذكر شده است. نويسنده معتقد است كه نهضت ابومسلم دو نتيجه بسيار مهم و بارز را در تاريخ اسلامی داد:

    الف- مبدأ حركات ملي ديگري شد كه بالاخره منجر به تأسيس سلطنت داخلي گرديد و نخستين شاهنشاه اين سرزمين در دوره اسلامی ابومسلم بود.

    ب- با اين حركت كه منتج به تأسيس دولت عباسي گرديد، عناصر افغاني و عجمي در دربار و سازمان خلافت و لشكر و غيره داخل شدند. دربار متعصب و عربی خالص نبود، بلكه عناصر مدنيت و فرهنگ افغاني نيز در آن آميخته بود.

    بخش اعظمي از اين فصل به فعاليت‌هاي ابومسلم اختصاص يافته و پس از آن نيز جنبش‌هايي؛ مانند: سنباد، سپيد جامگان و استادسيس هراتي مورد بررسی قرار گرفته است. خروج حمزه سيستاني و شورش‌هاي ديگر و اوضاع ولايات جانب شرقي افغانستان از ديگر بخش‌هايي اين فصل است.

    4- اقتصاد افغانستان مبتني بر عناصر متعددي است كه با ارائه جداول و عدد و رقم برگرفته از منابع تاريخي به خوبي خواننده را از ويژگى‌هاي اقتصادي اين سرزمين مطلع مى‌كند. از گزارش‌هاي جهانگردان و روايات مورخان دوره اسلامی بر مي‌آيد كه حكمداران و مردم اين سرزمين داراي فرهنگی درخشان و استوار بوده و حتي در امور جهانداري، داراي نظريات نيك و خاصي بوده‌اند. مقايسه طبقات اجتماعي، آداب، رسوم و لباس مردم پيش و پس از اسلام از بخش‌هاي خواندني اين فصل است. در بخش پاياني كتاب فرهنگ، علم و ادب پس از ظهور اسلام مورد مطالعه قرار گرفته است؛ اما بايد مجدداً متذكر شود كه ارائه يك تحليل از نويسنده به معناي صحت آن نيست؛ به عنوان نمونه در صفحه 722 چنين مي‌نگارد كه در دوره خلفاي راشدين مصلحت چنين بود كه در تقويت مبادي توحيد شدت كنند و به امحاي تمامي آثارى كه منافي آن باشد، بكوشند. اما دويست سال بعد، رويه عباسيان و دربار بغداد چنين نبود و شاهان خراسان همواره اصنام و بت‌هاي اين سرزمين را به طور تحفه به دربار مي‌فرستادند. او اشاره مي‌كند كه در عصر عباسيان فرهنگ و فكر عرب آن قدر تغيير يافته بود كه اين بتان را با نظر نفرت و تعصب نمى‌ديدند و برای تماشا آن را مى‌گذاشتند و نمى‌شكستند. نويسنده با تأييد ضمني اين شيوه و منش عباسيان آن را خلط فرهنگی و فكري عرب با عجم مى‌داند.

    وضعیت کتاب

    در پاورقیتوضيحاتي پيرامون برخی اعلام و نيز آدرس منابع ذكر شده است. فهرست مطالب در ابتداي كتاب و فهرست اعلام، نام‌هاي جغرافيايي، كتب، قبايل، مضامين و مصطلحات به صورت يك جا در انتهاي اثر آمده است. پيش از نام‌هاي جغرافيايي علامت * گذاشته شده است. مراجع مؤلف نيز كه در پاورقی كتاب صفحه و جلد آن داده شده، پس از فهارس آمده است.

    منابع مقاله

    مقدمه و متن كتاب.