أحوال النفس
نام کتاب | احوال النفس |
---|---|
نام های دیگر کتاب | رسالة في معرفة النفس الناطقة و أحوالها
رسالة فی الکلام علی النفس الناطقة مبحث عن القوی النفسانیة رساله فی النفس و بقائها و معادها |
پدیدآورندگان | اهوانی، احمد فواد (محقق)
ابنسینا، حسین بن عبدالله (نويسنده) |
زبان | عربی |
کد کنگره | BBR 361 1386 |
موضوع | فلسفه اسلامی - متون قدیمی تا قرن 14
نفس - متون قدیمی تا قرن 14 |
ناشر | دار بيبليون |
مکان نشر | پاریس - فرانسه |
سال نشر | 2007 م |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE1871AUTOMATIONCODE |
معرفى اجمالى
أحوال النفس (رسالة في النفس و بقائها و معادها و يليها ثلاث رسائل في النفس)، از تأليفات شيخالرئيس بوعلى سيناو به زبان عربى مىباشد. موضوع کتاب را خود مؤلف، در مقدمه، به اين صورت بيان مىنمايد: «إنّ الرّسالة تشتمل على مخ ما تؤدي إليه البراهين من حال النفس الإنسانية و لباب ما أوقف عليه البحث الشافي من أمر بقائها و إن انتقض المزاج و فسد البدن و الاطلاع على النشئة الثانية و الحالة المتأدية إليها في العاقبة» و از آنجايى كه خود بوعلى اسمى را براى اين رساله معين نكرده است، نسّاخ با توجه به همين جمله بوعلى، اسمهايى را براى اين رساله تعيين كردهاند كه از آن جمله است: «أحوال النفس»، «رسالة في علم النفس»، «رسالة في النفس و بقائها و معادها» و «رسالة في حقيقة النفس الإنسانية و معرفتها».
شيخالرئيس، درباره نفس، در آثار مهمى چون «شفا» و «نجات» كه تقريباً خلاصه «شفا» مىباشد، مفصل سخن گفته است؛ به همين دليل، بعضى، خيال كردهاند كه رساله حاضر، مستقلاً توسط وى نوشته نشده، بلكه همان مبحث نفس کتاب «نجات» است كه با افزودن فصولى به اول و آخر آن توسط شاگردانش، بهصورت رسالهاى مستقل درآمده است.
ساختار
کتاب از دو قسمت تشكيل شده است. قسمت اول کتاب به «رسالة أحوال النفس» اختصاص يافته و قسمت دوم کتاب با عنوان «ثلاث رسائل في النفس لابن سينا» آمده است.
گزارش محتوا
بخش اول کتاب با عنوان «رسالة أحوال النفس»، داراى شانزده فصل است. فصل اول رساله، در تعريف نفس مىباشد. مؤلف، در اين فصل، قواى فعال در اجسام را تبيين مىنمايد و نفس نباتى، نفس حيوانى و نفس ملكيه را از درون اينها به دست مىآورد و هر سه اينها را در نفس، موجود مىشمارد.
بوعلى، در ادامه، مىگويد: اطلاق اسم نفس بر آن قوا، از باب اشتراك لفظى مىباشد، مگر اينكه بگوييم نفس، به قواى فاعل بالقصد گفته مىشود كه در آن صورت، فقط نفس حيوانى و نفس ملكى، نفس خواهند بود و به نفس نباتى بايد قوه نباتيه گفته شود، نه نفس نباتى.
رابطه نفس و بدن و جايگاه بدن... از ديگر موضوعات مورد اشاره مؤلف در اين فصل مىباشد. نفس، در قياس با تحريك، قوه فاعليه و در قياس با ادراك، قوه انفعاليه مىباشد و نهادن اسم قوه بر اين دو، از باب اشتراك لفظى است.
فصل دوم، در ارائه تعريفى مختصر ازقواى نفسانيه مىباشد. قواى نفسانيه از يك حيث به سه قسم نفس نباتيه و نفس حيوانيه و نفس ناطقه تقسيم مىشود كه سه عمل تغذيه، نمو و توليد مثل مربوط به نفس نباتيه مىباشد. براى نفس حيوانيه دو قوه محركه و مدركه، قابل تصور مىباشد. خود قوه محركه، به دو صورت باعثه و فاعله مىباشد كه اولى مربوط به فكر و خيال بوده و دومى مربوط به اعصاب و عضلات.
قوه دوم نفس حيوانيه كه عبارت است از مدركه، همان حواس پنجگانه است كه عبارتند از: لامسه، باصره، ذائقه، سامعه و شامّه؛ اينها قواى مدركه ظاهرى هستند. در باطن نيز قواى مدركهاى هست كه بعضى، معانى محسوسات و بعضى ديگر، صور محسوسات را ادراك مىنمايند. حس مشترك نيز در اينجا مطرح شده و جايگاه و خواص آن بهصورت كامل تبيين گرديده است.
در مورد نفس ناطقه نيز مؤلف به مباحث مهمى اشاره نموده و با تقسيم آن به عقل عملى و عقل نظرى يا قوه عالمه و قوه عامله، در مورد هريك، توضيح داده است. او عقل عملى را مبدأ حركت براى بدن انسان، جهت انجام امور جزيى مىداند. در ذيل همين مطلب، تفاوت اخلاق رذيله و اخلاق فضيله نيز معين گرديده و نسبت دادن اخلاق به قواى بدن، جايز شمرده شده است. در مورد عقل نظرى، بيشترين توجه به انطباع صورت كليه مجرد از ماده، معطوف گرديده است.
عقل حيوانى و عقل بالملكه نيز كه از زيرمجموعههاى عقل نظرى مىباشند، در مرحله بعدى مورد بررسى واقع گرديدهاند.
فصل سوم، دراختلاف افعال قواى مدركه مىباشد. شيخالرئيس، در اينجا، ضمن توضيح ادراك، به لواحق آن نيز پرداخته و ضمن توضيح منشأ خيال و وهم، عملكرد هركدام را نيز بيان كرده است.
بهطور طبيعى هركدام از قواى مدركه نيازمند آلتى براى انجام وظايف خود مىباشند كه اين موضوع در فصل چهارم، مورد توجه مؤلف واقع گرديده است. وى، ادراك صور جزئيه را كار حواس ظاهر مىداند و به دليل روشنى اين مطلب از توضيح زياد خوددارى مىكند. وى، خيال را كارى مشترك بين نفس و بدن مىداند؛ به اين صورت كه صور مدركه توسط حواس ظاهرى، به ذهن و خيال، منتقل مىشوند و خيال در آنها تصرف مىكند.
در فصل پنجم، محل معقولات كه طبيعتاً نمىتواند جسمانى باشد، مورد توجه ابن سينا واقع شده است. او مىگويد: محل معقولات نه تنها جسمانى نيست، بلكه قائم به جسم نيز نمىتواند باشد، اما ميزان وسعت و حيطه فعاليت اين معقولات، مطلب ديگرى است كه در ذيل همين فصل مورد بررسى مىباشد.
در فصل ششم، چگونگى كمك گرفتن نفس از بدن مطرح گرديده است. امكان استغناى نفس از بدن، در فصل هفتم، مورد بحث مىباشد؛ در آنجا براهينى كه ثابت مىكنند نفس انسانى بىنياز از بدن مىباشد، مطرح شده است.
زمان حدوث نفس كه همزمان با حدوث بدن مىباشد، موضوع فصل هشتم است. مؤلف، به دليل محال بودن حدوث نفس قبل از بدن، پرداخته و ضمن توضيح آن، اشارهاى به بقاى نفس بعد از مفارقت از بدن، مىنمايد و در فصل نهم، بهطور مفصل به توضيح آن مىپردازد. محال بودن موت نفس با موت بدن و فساد ماده و عدم فساد مجردات، از جمله توضيحاتى است كه شيخالرئيس، در اين فصل، براى بيان مقصودش، ارائه مىكند.
فصل دهم، در بطلان تناسخ است. مبدأ قواى نفسانيه و اختلاف نظرى كه با افلاطون در اين زمينه وجود دارد، بهعنوان مقدمه اين مطلب، در طليعه فصل يازدهم، مطرح شده است كه درباره تعلق جميع قوا به نفس واحده مىباشد.
در فصل دوازدهم، فعليت يافتن عقل نظرى، مورد توجه شيخالرئيس مىباشد. وى، ضمن ارائه توضيحاتى در اين زمينه، نهايتاً درك مطلبى با اين اهميت را، موكول به عرفان مىنمايد كه چگونه مىتوان از قوه به فعل درآمدن عقل را فهم نمود.
شيخ، در فصل سيزدهم، به مبحث نبوت مىپردازد. او، نخست، مبادى علوم و اينكه مبادى هر علمى بايد از غير آن علم به دست بيايد، را توضيح مىدهد، سپس اختيارى بودن مدركات جزئيه و آثار آن را و... آنگاه ذومراتب بودن نبوت را و تعلق آن به قوه عقليه عمليه و خياليه را... تبيين مىكند.
چگونگى خيالات و مشاهده آنها، بحث ديگرى است كه بوعلى بهطور بسيار عالمانه بدان پرداخته است. وى، مشاهده خيالات را از ويژگىهاى مجانين مىداند. در ادامه، قوه خيال را واسطهاى بين عالى و سافل مىداند كه سافل آن، حواس و عالى آن، عقل مىباشد.
در فصل چهاردهم، درجات عقل نظرى را كه ذكاء نفس بدان بستگى دارد، مورد تحليل و بررسى قرار داده است. مراتب حدس و تعليمى بودن بعضى از مراتب آن، در كنار آثار كمال عقل نظرى در انسانهاى فاضل و اذكياء و نقايصش در انسانهاى شرور و جاهل، از جمله مباحث ديگر اين فصل هستند كه تكمله آنها، در فصل پانزدهم كه سعادت و شقاوت نفوس را بعد از مفارقت از بدن، تبيين مىنمايد، مطرح مىباشد.
مؤلف، به نوع لذايذ اخروى نيز اشاره داشته، مىگويد: نبايد انسان مانند حمار لذت را فقط منحصر در شكم و فرج بداند؛ لذايذ، بلكه چيزهايى نزد رب العالمين يافت مىشود كه بههيچوجه، لذايذى كه بشر مىشناسد، قابل مقايسه با آنها نمىباشد. وى اضافه مىكند كه طبيعت ما بيگانه از آن مسائل است، فلذا فقط در حد شخص عنينى كه چيزى از لذت جماع شنيده است و تجربهاش براى او ناممكن است، اخبار سعادت اخروى را درك مىكنيم و بيش از آن برايمان قابل تصور نمىباشد. وى، در ادامه، اشارهاى به آثار رذايل و فضايل اخلاقى در چهره اخروى انسان، همينطور انواع نفوس انسانى و سرنوشت آنها در جهان آخرت، دارد.
مؤلف، رساله خود را با شانزدهمين فصل كه توضيحاتى درباره رساله است، به پايان مىبرد؛ وى مىگويد: در اين رساله، امور ظاهرى را درباره نفس، ترك كردم و به رفع حجاب و كشف غطاء پرداختم و دلالت بر اسرار مخزونهاى كردم كه در بطون کتابها قرار دارد تا براى آيندگان سرخطى باشد براى تحقيق و تلاش بيشتر در اين زمينه. او، از مردم و علماى زمان خود، اظهار نااميدى مىكند كه بتوانند چنين مطالب گرانسنگى را رمزگشايى كنند و به كنه آنها پى ببرند و از خوانندگان کتاب، با شدت و تأكيد مىخواهد كه مطالب آن را در اختيار غير اهلش قرار ندهند و با حمد الهى و صلوات بر برگزيدگان الهى و پيغمبر و آل طاهرينش، رساله را تمام مىكند.
بخش دوم کتاب حاوى سه رساله از ابن سينا است:
اولين رساله «مبحث عن القوى النفسانية» مىباشد كه شيخالرئيس، آن را خطاب به امير نوح بن منصور سامانى، نوشته است. وى، در مقدمه اين کتاب، بعد از حمد و صلوات، ضمن تعريف و تمجيد از نوح بن منصور، اشارهاى به جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، كه متفقعليه حكما و اوليا مىباشد، دارد و مىگويد: در کتابهاى پيشينيان نيز خواندهام كه گفتهاند: اى انسان، نفس خودت را بشناس تا پروردگارت را بشناسى... لذا مناسب ديدم كه کتابى در اين زمينه، براى امير تأليف كنم و آن را در ده فصل قرار دادم.
فصل اول از کتاب مزبور، در اثبات قواى نفسانى مىباشد. دو قوه تحريك و ادراك در نفس، اثبات و با مثالهايى روشن، تبيين مىشوند.
فصل دوم، در تقسيم قواى نفسانيّه مىباشد. وى، وجود قواى نباتيه، حيوانيه و ناطقه را در نفس، با بيانى روشن و ساده، در اين فصل، تبيين كرده، بعد به تشكيل اجسام از ماده و صورت اشاره كرده و حيات اجسام زنده را به نفسشان مىداند، نه به بدنشان.
در فصل سوم، به اين نكته پرداخته كه قواى نفسانى، حاصل امتزاج عناصر نمىباشد، بلكه نفس، خود، موجودى بسيط مىباشد كه سوار بر جسمى مركب از عناصر مختلف گرديده است.
فصل چهارم، در تفصيل قواى نباتيه مىباشد. وى، در اين فصل، سه قوه غاذيه، منميه و مولده را تا حدى توضيح داده و حيات ظاهرى موجود زنده، اعم از گياه، حيوان و انسان را بسته به اين سه قوه مىداند.
در فصل پنجم، قواى حيوانى را توضيح مىدهد و بيان مىكند كه چگونه ما به تكتك آنها نيازمند هستيم. وى هر حيوانى را حساس و متحرك بالاراده معرفى مىكند و مىگويد: حكمت الهى اقتضا مىكند كه هر حيوان متحرك بالارادهاى، مركب از عناصر اربعه باشد، اراده و ذوق نيز براى ادامه حيات، برايش ضرورت داشته باشد.
حواس ظاهرى و باطنى، طبق تقسيمبندى شيخالرئيس، به اين صورت است كه متصوره، متخيله، متوهمه و متذكره از جمله حواس باطنى مىباشند و مثالهايى كه براى اين حواس مىزند، عبارتند از: جاسوسان، وزرا و امراى امير نوح بن منصور سامانى.
فصل بعدى، بهطور خاص مبيّن حواس خمسه بوده و كيفيت ادراك هركدام، در آن، مشخص گرديدهاند؛ براى مثال، چگونگى ديدن را كه با رسيدن انوارى از جسم مريى به چشم، حاصل مىشود، بهطور خلاصه و مفيد توضيح داده است.
حواس باطنه، در فصل هفتم، مورد بررسى واقع شدهاند. مثال هميشگى بوعلى سينا، كه در آثار مختلف خود، براى حس مشترك بيان مىكند، در اينجا نيز آمده است و آن اين است كه انسان با ديدن رنگ عسل، پى به شيرينى آن مىبرد و اين، عملكرد حس باطنى مشترك است.
جايگاه خيال، وهم و حواس ظاهرى، با استناد به سخن ارسطاطاليس كه مىگويد: متصوره، در قسمت جلوى مغز و خيال، در قسمت ميانى مغز قرار گرفته و متذكره، در قسمت پشت مغز قرار دارد، نيز از جمله مطالب اين فصل، مىباشد. ارسطاطاليس، جايگاه وهم را كل مغز مىداند.
در فصل هشتم، نفس انسانى از آغاز تا كمالش، مورد بحث مىباشد. وى، نخست، تفاوت حيوان ناطق را با غير ناطق، بيان مىكند و وجه تمايز را همان نفس ناطقه مىداند، بعد، عقل و مراتب آن را و همينطور آثارش را و بالاترين مرتبه آن را كه مختص به انبيا و اوليا مىباشد، توضيح مىدهد.
نهمين فصل، در بيان براهين تجرد نفس و بىنيازى آن از بدن مىباشد. دهمين فصل، در اثبات جوهر عقلى مىباشد كه در كودكان خالى از هر صورتى بوده و رفتهرفته، معقولات بديهى، بدون نياز به تعليم، در آن حاصل گرديده كه گاهى با حس و تجربه و گاهى به فيض الهى مىباشد. مطالب تكميلى اين بحث و همينطور عاقبت نفس كه خلودش در آخرت يا با سعادت و يا با شقاوت همراه است، پايانبخش اين فصل مىباشد.
دومين رساله، «رسالة في معرفة النفس الناطقة و أحوالها» مىباشد كه مايههاى عرفانى، در خطبه و مطالب رساله، قابل ملاحظه مىباشد. رساله حاضر، در سه فصل مىباشد و خاتمهاى نيز بدان افزوده شده است.
فصل اول، در اثبات مغايرت جوهر نفس با جوهر بدن مىباشد. بوعلى، حقيقت نفس را همان منى مىداند كه انسان در خطاب خودش بيان مىكند. البته اين اختلاف بين متكلمين و حكما و عرفا وجود دارد كه متكلمين، بدن جسمانى را مورد اشاره لفظ من مىدانند و عرفا و علماى ربانى، جوهر نفسانى روحانى را كه با اكتساب معارف و علوم، عارف به پروردگارخود مىگردد. وى، براى اثبات اين نظريه، براهينى را بيان مىكند كه از جمله آنها، اشاره به آيه شريفهاى است كه مىگويد: «فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحي». اين «روحي» بيانگر استناد نفس انسان به ذات اقدس الهى است كه مطمئناً جوهرى روحانى و غير جسمانى مىباشد.
دومين فصل، در بقاى نفس بعد از زوال و فناى بدن مىباشد. شيخالرئيس، نفسى را كه محرك و مدبر بدن مىباشد و تصرف در بدن دارد و بدن تابع آن است، غير قابل فنا مىداند. وى، بعد از اقامه برهان بر اين مطلب، نفوس زكيه را كه با علم و حكمت و عمل صالح كمال يافتهاند، مشمول آيه كريمه «يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» مىداند. در فصل سوم، مراتب نفوس، به لحاظ شقاوت و سعادت، بعد از مفارقت از بدن، مورد بحث مىباشد. شيخالرئيس، نفوس را به سه قسمت تقسيم مىكند: 1. آنهايى كه به لحاظ علم و عمل كامل مىباشند؛ 2. نفوسى كه در هر دوى آنها دچار نقصانند؛ 3. نفوسى كه در يكى از آنها كامل و در ديگرى ناقص مىباشند. او براى اين مطلب، استشهاد مىكند به آيه شريفه «و كنتم أزواجاً ثلاثة فأصحاب الميمنة ما أصحاب الميمنة و أصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة... و السابقون السابقون أولئك المقربون».
مؤلف، در خاتمه رساله، به تشريح عوالم سهگانه نفس، عقل و جسم پرداخته است.
سومين رساله «رسالة في الكلام على النفس الناطقة» است كه بوعلى سينا آن را به زبان عربى تأليف نموده است. مؤلف، در خطبه رساله، قوهى دراكه معقولات را وجه تمايز انسان از ساير حيوانات مىداند و اسمهايى مانند: نفس ناطقه، نفس مطمئنه، نفس قدسيه، روح روحانيه، روح امرى، كلمه طيبه، كلمه جامعه فاصله، سرّ الهى، نور مدبر، قلب حقيقى، لبّ، نهى و حجى را بدان منتسب نموده است.
وى، اين نفس را در كوچك و بزرگ، عاقل و مجنون، موجود مىداند كه در بدو وجود عارى از هرگونه صور معقولهاى بوده، در ادامه به كمالاتى رسيده است. قائم به نفس بودن، نفس ناطقه و عدم اتكاى آن به بدن و يا اجسام ديگر، از ويژگىهايى است كه بوعلى در اين رساله بدان پرداخته است. سعادت اين نفس، همانا با تزكيه و متخلق شدن به اخلاق حسنه، حاصل مىشود.
او، مىگويد: همانطورىكه استيلاى بلغم، باعث وقار، سكون و آرامش در انسان است يا استيلاى صفرا، باعث غضب و غلبه سوداء، باعث بداخلاقى است و اين مزاجها قابل تغييرند، اخلاقيات نيز قابل تغيير و اصلاح خواهند بود. اعتدال مزاج، چون باعث اعتدال اخلاق است، بايد در طريق به دست آوردن آن كوشيد تا نفس، استعداد قبول ملكات فاضلهى علميه و عمليه را داشته باشد.
مفارقت نفس از بدن كه باعث راحتى و آمادگىاش براى فيوض الهى است، مطلب ديگرى است كه مؤلف، به توضيحش پرداخته است؛ اما حالات نفس بعد از موت و سعادت و شقاوت آن، بهخاطر اختصار رساله، بيان نگرديدهاند؛ زيرا آن مطالب، نيازمند مقدمات مفصلّى است كه جايش در اينجا نمىباشد.