بصری، حسن

    از ویکی‌نور
    بصری، حسن
    نام بصری، حسن
    نام‌های دیگر ب‍ص‍ري‌، اب‍و س‍ع‍ي‍د ال‍ح‍س‍ن ‌ب‍ن ي‍س‍ار

    ب‍ص‍ري‌، ح‍س‍ن‌

    ح‍س‍ن ال‍ب‍ص‍ري‌

    ح‍س‍ن ‌ب‍ن ي‍س‍ار ال‍ب‍ص‍ري‌

    نام پدر حسن
    متولد 21ق
    محل تولد مدینه
    رحلت 110ق - بصره
    اساتید امام علی(ع)، ابن ‌عباس و ابن ‌مسعود
    برخی آثار رسالة فی القدر

    رسائل العدل و التوحيد

    کد مؤلف AUTHORCODE01815AUTHORCODE

    حسن بصری (21 -110ق)، با شهرت حسن ‌بن ابوالحسن یسار، متکلم، مفسر، محدّث، واعظ، فقیه و یکی از هشت زاهد معروف قرن اول و دوم بوده است. وی به امام‌التابعین، سیدالتابعین و شیخ‌الاسلام ملقب و کنیه‌اش ابوسعید یا ابومحمد یا ابوعلی بود[۱].

    ولادت

    حسن در مدینه به دنیا آمد و در وادی‌القری (از مضافات مدینه) پرورش یافت. در تاریخ تولد او اتفاق ‌نظر وجود ندارد[۲].

    خانواده

    پدر حسن اهل میسان (دشت میشان خوزستان کنونی) و نخست مسیحی و نامش یسار یا فیروز (پیروز) بود. فیروز در یکی از فتوح اسلامی اسیر شد. سپس او را به مدینه بردند و پس از مدتی آزاد شد. در آنجا او با ربیع بنت نضر یا جابر بن عبداللّه انصاری یا فرد دیگری از انصار، پیوند ولاء داشت؛ ازاین‌رو، حسن را انصاری می‌خواندند[۳].

    مادر حسن، خیره، کنیه‌اش امّ‌الحسن، در فتح میسان به اسارت درآمد و با امّ‌سلمه، همسر پیامبر، یا کسان دیگری پیوند ولاء داشت. حسن در اشتغال به قصویی و وعظ از مادر خود متأثر بود[۴].

    در سال دوم خلافت امام علی(ع)، حسن به شانزده سالگی رسید و همراه خانواده‌اش به بصره سفر کرد و پس از مدتی با زنی ایرانی‌الاصل ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر و یک دختر شد[۵].

    تعاملات سیاسی

    حسن هفتاد سال از عمر خود را در دوره امویان گذراند. چون خلیفه عمر بن عبدالعزیز در سیاست رفتاری شایسته داشت، حسن نیز با وی مناسباتی مبتنی بر شفقت و نیک‌خواهی داشت و دوازده نامه به او نوشت که در آن‌ها به توضیح صفات پیشوای عادل، تحذیر وی از فریب‌های دنیا، دعوت به زهد و پارسایی، اندرزگویی و تسلیت او به سبب مرگ فرزندش پرداخت. حتی یک بار خلیفه او را عهده‌دار منصب قضا کرد. پیش از این تاریخ نیز در سال ۴۳ در دستگاه ربیع ‌بن زیاد حارثی، از اصحاب امام علی(ع)، به کتابت و منشی‌گری مشغول بود. همچنین نقل است که وی سه سال در شاپور، کاتب انس بن مالک بود. بااین‌حال، حسن به‌شدت با برخی از خلفای عصر خود و کارگزاران ستمگر آنان، به‌ویژه حجاج ‌بن یوسف ثقفی، مخالفت می‌نمود، بی‌آنکه شورش‌های مسلحانه برضد آنان را تأیید کند. گاهی نیز در برخورد با حکام جائر، بر مبنای تقیه سلوک می‌کرد. در سال‌هایی که حجاج حاکم عراق بود، حسن بارها بر او لعنت فرستاد و برخورد او با حجاج چنان بود که حجاج بارها تصمیم به قتل او گرفت[۶].

    در میان معاصرانِ معارضِ حسن، معروف‌تر از همه ابن ‌سیرین است که مخالفت آن دو با یکدیگر مَثل شده و گویند: «جالِسْ إِمّا الحَسَنَ أَو ابْنَ سيرين». ظاهراً این مخالفت معلول برخوردهای تند حسن با حکام - خاصه حجاج - و شیوه ابن سیرین در تسلیم در برابر حکام و بلکه پشتیبانی از آنان بوده است.[۷].

    جایگاه علمی

    حسن در دوازده سالگی یا چهارده سالگی قرآن را از بر کرد و گفته‌اند هر سوره‌ای را که می‌آموخت، شأن نزول و تأویل آن را نیز فرامی‌گرفت[۸].

    شیوه تفسیری

    حسن در مقام تفسیر، علاوه بر تفسیر قرآن به قرآن، در تفسیر نصوص قرآن و توضیح احکام آن، پیاپی از احادیث نبوی و قدسی و اقوال صحابه، از جمله امام علی(ع)، ابن ‌عباس و ابن ‌مسعود و تابعین، بهره می‌برد. از دیگر منابع تفسیری او اسرائیلیات و اقوال اهل کتاب و منقولات کسانی همچون کعب‌الاحبار، وهْب بن منبه و عبداللّه بن سلام بود. عنایت به عقل، توجه به ابعاد قرآن و لایه‌های باطنی آن و اهتمام به تأویل، در مکتب قرآن‌شناسی حسن جایگاهی درخور دارد[۹].

    بصری و علم حدیث

    حسن سیصد تن از صحابه رسول خدا(ص) را درک کرد و با هفتاد نفر از کسانی که در غزوه بدر حضور داشتند، مصاحبت داشت و بسیاری از احادیث را از آنان فراگرفت و برای دیگران روایت کرد. با ملاحظه روایات و اقوال و خطبه‌های او می‌توان به این نتیجه رسید که از صحابه و تابعین، اشخاص بسیار کمی به اندازه او در بازگو کردن کلمات امام علی(ع) اهتمام داشته‌اند. با وجود این، به دلیل شرایط حاکم بر زمانه، حسن در بسیاری موارد سخنان امام علی(ع) را بدون تصریح به نام گوینده اصلی و گاهی با عنوان «فقد قيل» (گفته شده) یا با تعبیر کناییِ «ابوزینب» و «یکی از صالحان» نقل کرده است.[۱۰].

    به احادیثی که حسن نقل کرده، ایراداتی گرفته شده که از آن جمله است: تدلیس، ارسال و نقل به معانی نه الفاظ. بصری، گاهی در مقام نقل حدیث از معیارهای عقلی بهره برده است.[۱۱].

    فقه حسن بصری

    گذشته از مقام حدیثی، حسن از فقیهان بزرگ و مفتیان مؤثر نیز بود. کتاب‌های متعددی به نقل آرای فقهی منسوب به حسن اختصاص یافته است، از جمله «فقه ‌الحسن البصري»، در هفت جلد، تألیف قاضی ابوعبداللّه محمد بن مفرج قرطبی و «موسوعة فقه ‌الحسن ‌البصري»، در دو جلد، تألیف محمد رواس قلعه‌جی. آرای فقهی حسن به کتاب، سنّت، اقوال صحابه و اجتهاد به رأی، متکی است.[۱۲]. از میان آرای خاص فقهی او به این موارد می‌توان اشاره کرد: عدم جواز وضو با نبیذ (شراب خرما) و جواز متعه حج که برخی از آن به‌عنوان حج تمتع یاد می‌کنند (که این دو نظر برخلاف رأی بسیاری از خلفا و فقهای اهل‌سنّت است)؛ عدم جوازِ حبسِ مدیونی که قادر به ادای دین خود نیست؛ حق طلاق برای زن درصورتی‌که همسرش نتواند هزینه زندگی او را تأمین کند؛ زنی که باید عدّه وفات یا طلاق نگه دارد، به محض وضع حمل یا سقط شدن جنین، عدّه او به سر می‌رسد؛ در جنگ مسلمانان با غیر مسلمانان، مسلمانان حق ندارند اسیران غیر مسلمان را بکشند و باید یا آنان را آزاد کنند یا در برابر آنان فدیه بگیرند و رهایشان نمایند[۱۳].

    اساتید

    1. انس ‌بن مالک؛
    2. جابر بن عبداللّه انصاری؛
    3. حُذَیفه یمانی؛
    4. عبداللّه ‌بن عباس؛
    5. حِطّان ‌بن عبداللّه؛
    6. عمران ‌بن حصین؛
    7. احنف بن قیس؛

    و..[۱۴].

    شاگردان

    1. مالک ‌بن دینار؛
    2. ثابت بنانی؛
    3. ایوب سجستانی/سختیانی؛
    4. فرقد سبخی/سنجی؛
    5. عبدالواحد بن زید؛
    6. واصل ‌بن عطاء؛
    7. حبیب عجمی؛
    8. غیلان دمشقی؛
    9. معبد جهنی؛
    10. محمد بن واسع؛
    11. قتاده سدوسی؛
    12. عمرو بن عبید[۱۵].

    بصری و تصوف

    بسیاری از سلسله‌های تصوف، از جمله سهروردیان، طَیفوریان، مولویان و سلسله‌های صوفیه هند، مثل چشتیان، به حسن بصری منسوبند و نام او در شجره‌نسب احمد غزالی، ابوبکر نسّاج، ابونجیب سهروردی، مجدالدین بغدادی و نجم‌الدین کبری ذکر شده است.[۱۶].

    شیوه سلوکی

    به‌طور کلی شیوه سلوک حسن، که خود سخت به آن پایبند بود، مبتنی بود بر اصولی چون محاسبه نفس، حزن، استفاده از نعمت‌های حلال، اجتناب از افراط در زهد، نکوهش اعتیاد به زندگی پرتجمل و گردآوری ثروت انبوه، دوری از شنیدن غنا، توجه به وظایف اجتماعی، اهتمام به امور مسلمانان و ترجیح آن بر پاره‌ای از عبادات، دوری از رابطه مریدی و مرادی و تظاهر به شوریدگی، تخطئه نگاه‌های فراانسانی به بزرگان، دوری از طفیلی‌گری و ارتزاق از راه دین و عبادت حق بدون توجه به ثواب و عقاب[۱۷].

    مکتب فکری

    درباره مکتب فکری حسن، اتفاق ‌نظر وجود ندارد؛ او را معتزلی، شیعی، پیرو مذهب مرجئه و معتقد به مبانی اشاعره دانسته‌اند[۱۸]. از علمای شیعه کسانی همچون محمدباقر خوانساری و علی علیاری تبریزی و عبداللّه مامقانی نیز با استناد به روایت سلیم ‌بن قیس هلالی که حاکی از ندامت حسن و توبه در آخر عمرش است، اظهار کرده‌اند که حسن نخست در راه هدایت نبود و بعد مستبصر شد و به پیروان مذهب حق پیوست[۱۹].

    حسن در کلام بزرگان

    به تعبیر ابن سعد و دیگران دانشمندى جامع و فقیهى امین و عابدى ناسک بود.

    بیشتر سخنان او از امیرمؤمنان علیه¬السّلام بوده است بدون اینکه به نام شریف حضرت- به جهت تقیه- تصریح کند و گاهى نیز از حضرت با کنیه ابوزینب یاد کرده است.

    وثاقت او

    پیشوایان حدیث به روایات مرسل او اعتماد کرده‌اند، زیرا او جز از ثقات نقل نمى‌کرد. على بن مدینى مى‌گوید: «مرسلات حسن، به شرط اینکه افراد ثقه از او روایت کنند از احادیث صحیح به شمار مى‌آید». ابوزرعه مى‌گوید: «من براى هر حدیثى که حسن گفته است: قال رسول اللّه، اصلى صحیح یافته‌ام». یونس بن عبید مى‌گوید: «از حسن سؤال کردم که: اى اباسعید! تو موقعى که نقل حدیث مى‌کنى مى‌گویى: پیامبر فرمود ...، در حالى که پیامبر را درک نکرده‌اى؟ پاسخ داد: اى برادرزاده! چیزى از من پرسیدى که کسى پیش از تو نپرسیده است؛ اگر منزلت مخصوص تو در نزد من نبود پاسخ تو را نمى‌دادم. من در زمانى قرار گرفته‌ام که تو خود مى‌دانى!- زمان فرمانروایى حجاج بر بصره- آنچه از من شنیدى که در نقل آن‌ها گفتم: قال رسول اللّه همه از بیانات على بن ابى¬طالب دریافت شده است، ولى در زمانى به سر مى‌برم که نمى‌توانم نام على را ببرم».

    سید مرتضى مى‌گوید: «حسن در فصاحت سرآمد بود، و در پند و اندرز دادن، نشان بلاغت داشت و از موعظه‌هایى رسا و مؤثر و از دانشى فراوان برخوردار بود. سخنان او یا بیشتر آنچه در پند و اندرز و نکوهش دنیاست- عینا یا از لحاظ محتوا- از سخنان امیرمؤمنان على بن ابى¬طالب علیه¬السّلام برگرفته شده است؛ چه اینکه آن حضرت الگویى فرزانه است»؛ لذا از وى حکمت‌ها و پندهایى ارزشمند نقل کرده است. سید مرتضى ادامه مى‌دهد: «هر گاه حسن- در زمان بنى‌امیه- مى‌خواست از امیرمؤمنان چیزى نقل کند مى‌گفت: ابوزینب فرموده است ...».

    شیخ فریدالدین عطار نیشابورى مى‌گوید: «و ارادت او به على بوده است و در علوم رجوع باز به او کرده است و طریقت از او گرفت».

    ابان بن ابى¬عیاش درباره حسن گفتارى دارد که بر اعتلاى او در ولایت امیرمؤمنان علیه¬السّلام دلالت دارد. مى‌گوید: «وقتى سلیم بن قیس هلالى کتاب خود را به او سپرد و به او توصیه کرد که جز به خواص شیعیان نشان ندهد، با نخستین کسى که پس از ورود به بصره برخورد کردم حسن بن ابى-الحسن بصرى بود و او آن زمان از دست حجاج متوارى بود و حسن بصرى در آن روزگار از شیعیان على بن ابى¬طالب علیه¬السّلام به شمار مى‌رفت و بلکه در تشیع از پیشگامان بود و افسوس مى‌خورد که توفیق یارى آن حضرت را نیافته است؛ در ضلع شرقى خانه ابوخلیفه حجاج بن ابى¬عتاب دیلمى با او خلوت کردم و کتاب را بر او عرضه داشتم؛ او گریست و سپس گفت: در احادیث او چیزى جز حق وجود ندارد و من تمام آنها را از پیروان موثق على و دیگران شنیده‌ام».

    شایان ذکر است که او احادیث امیرمؤمنان علیه¬السّلام را از طریق اصحاب ثقه آن حضرت دریافت کرده بود؛ نه به صورت مستقیم و بى‌واسطه؛ زیرا او زمانى در مدینه حضرت را درک کرده بود که از لحاظ سن در شرایطى نبوده که بتواند از حضرت اخذ حدیث کند چه اینکه در آن زمان کودکى نابالغ بود و پس از آن هم که امام از مدینه به‌ عراق هجرت فرمود او دیگر حضرت را ملاقات نکرد (این امر در آینده روشن خواهد شد).

    اتهامات حسن

    درباره سه امر بر حسن بصرى خرده گرفته‌اند:

    1. تدلیس در نقل حدیث؛ که احیانا در سند یا متن تغییر مى‌داد؛ 2. انحراف او از امیرمؤمنان؛ که بعدا پشیمان شد؛ 3. قدرى بودن، چون گفته است: هر که عقیده به «قدر» را انکار کند، کافر است.

    اکنون به بررسى این اتهامات و ارزیابى هر یک از آنها مى‌پردازیم:

    تدلیس‌

    ابن حجر مى‌گوید: «در بسیارى از موارد، احادیث را مرسل نقل مى‌کرد و دست به تدلیس مى‌زد. بزّاز مى‌گوید: از گروهى حدیث نقل مى‌کرد که از آنان حدیث نشنیده بود؛ مجاز گویى مى‌کرد و مى‌گفت: «حدّثنا و خطبنا» یعنى مطلب را به خودش نسبت مى‌داد در حالى که مقصودش گروهى از پیروانش بودند که در بصره حدیث را شنیده یا در جلسه خطبه حضور داشتند».

    از ابوزرعه پرسیدند: آیا حسن از بدریون (صحابه‌اى که در جنگ بدر شرکت داشتند) حدیث شنیده است؟ گفت: «آنان را دیده است؛ عثمان و على را درک کرده است». سؤال شد: آیا از آن دو، حدیثى هم شنیده است؟ گفت: «نه، على را در مدینه دیده است و پس از آنکه على به کوفه و بصره هجرت کرد دیگر حسن با او ملاقات نکرد».

    على بن مدینى مى‌گوید: «او على را ندید مگر زمانى که حضرت در مدینه حضور داشت؛ و حسن [در آن زمان‌] پسرى خردسال بود. او نه از جابر بن عبداللّه و نه از ابوسعید خدرى و نه از ابن عباس، [از هیچ کدام‌] حدیثى نشنیده است حتى ابن عباس را هرگز ندیده است؛ زیرا هنگامى که ابن عباس در بصره اقامت داشت، حسن در مدینه بود. و اما اینکه مى‌گوید: ابن عباس براى ما در بصره خطبه‌اى ایراد کرد، [مجازگویى است و] مقصودش این است که براى مردم بصره خطبه خواند؛ مانند گفتار کسى که مى‌گوید: فلانى بر ما وارد شد، ولى مقصودش این است که به شهر ما و بر خانواده ما وارد شد- ابن مدینى ادامه مى‌دهد:- از ابوموسى هم حدیثى‌ نشنیده است و ابوحاتم و ابوزرعه گفته‌اند: ابوموسى را ندیده است».

    ابن مدینى مى‌گوید: «از حسن روایت شده که سراقه براى آنان حدیث گفته است.- اضافه مى‌کند:- طبع انسان از پذیرش این اسناد إبا دارد که حسن از سراقه حدیث شنیده باشد مگر اینکه معناى آن این باشد که مردم برایش نقل کرده‌اند- که همین توجیه پذیرفته‌تر است- نیز ترمذى مى‌گوید: حدیث شنیدن حسن از على به اثبات نرسیده است».

    این است مجموعه تهمت اول که پاسخ آن قبلا روشن شد و گفتیم که او جز از ثقه- به صورت مرسل- روایت نمى‌کرد و به همین جهت است که ابن مدینى و ابوزرعه و دیگران گفته‌اند: «مرسلات حسن همه‌اش صحیح و داراى پایه و اساسى ثابت است که بزرگان آن را به درستى یافته‌اند».

    او در نام بردن رجال سند محذور داشت به ویژه اگر حدیث از امیرمؤمنان على علیه¬السّلام یا یکى از اصحاب معروف آن حضرت بود.

    طبرى مى‌گوید: «حسن، فقیهى فاضل است که در صحت احادیثى که نقل کرده است هیچ شبهه‌اى نیست؛ او مراسیل زیادى دارد و روایات فراوانى را از افرادى ناشناخته و از نوشته‌هایى که از آن افراد به دست او رسید، فرا گرفته و نقل کرده است. از مساور نقل شده است: به حسن گفتم: این احادیث را از چه کسانى شنیده‌اى؟ پاسخ داد: از کتابى در نزد خودم که [محتواى‌] آن را از رجالى فرا گرفته‌ام!». محقق تسترى به دنبال این سخن مى‌گوید: «شاید این سخن اشاره باشد به کتاب سلیم بن قیس هلالى که به دست او رسیده و آن را از ابان بن ابى¬عیاش- چنان که گذشت- شنیده بود.- در پایان مى‌گوید:- این مرد- حسن بصرى- چنان که دیدید درباره‌اش اختلاف نظر است، ولى شایسته است گفته شود: انسانى صالح و با تقوا بوده و تقیه مى‌کرده است».

    انحراف از خط امام‌

    منشأ این تهمت حکایاتى است که بیشتر به خرافات شبیه است. یکى از آنها روایت مرسلى است که صاحب کتاب «احتجاج» آن را چنین‌ نقل کرده است: «امیرمؤمنان علیه¬السّلام پس از جنگ جمل از کنار حسن بصرى- که مشغول وضو گرفتن بود- گذشت. فرمود: اى حسن! کامل وضو بگیر. گفت: اى امیرمؤمنان! ولى تو دیروز مردانى را کشتى که شهادتین را بر زبان جارى کرده بودند و نمازهاى پنج¬گانه را به جا مى‌آوردند و وضویشان را کامل مى‌گرفتند! امیرمؤمنان به او فرمود: چه مانعى تو را باز مى‌دارد از اینکه دشمنان ما را بر ضد ما کمک کنى؟

    گفت براى نبرد خارج شدم، ولى شک نداشتم که تخلف از حکم ام المؤمنین عایشه کفر است و چون نزدیک خریبه (محل وقوع جنگ جمل) رسیدم، منادى مرا صدا زد و گفت: اى حسن! برگرد؛ چرا که قاتل و مقتول این جنگ هر دو در دوزخند! حضرت فرمود: راست گفته است. او برادرت ابلیس بوده است. قاتل و مقتول از آنان (اصحاب جمل) البته در آتشند».

    همچنین قطب راوندى مرسلا نقل کرده است که: «امیرمؤمنان علیه¬السّلام به حسن فرمود: اى لفتى! کامل وضو بگیر![۲۰]گفت: ولى تو دیروز مردانى را به قتل رساندى که وضوى کامل مى‌گرفتند! حضرت فرمود: و تو به خاطر آنان دلتنگ شدى؟ گفت: آرى، فرمود: خداوند دل تنگى تو را طولانى سازد و حزن تو را افزون کند. گفته‌اند: پس از آن همیشه حسن را اندوهگین و گرفته مى‌دیدیم گویا از دفن عزیزى برگشته است یا خربنده‌اى را مى‌ماند که الاغ خود را گم کرده است؛ و در این باره وقتى از خودش پرسیدند گفت: دعاى مرد صالح در من کارگر افتاد».

    ابن ابى¬الحدید حسن بصرى را در شمار کسانى که با امیرمؤمنان علیه¬السّلام دشمن بودند آورده مى‌گوید: «حمّاد از حسن روایت کرده که گفت: اگر على در مدینه مى‌ماند و خرماى خشک مى‌خورد از آن بهتر بود که در این امر- جنگ جمل- وارد شود. از او روایت کرده‌اند که او از کسانى بود که على را در جنگ یارى نکردند؛ و نیز از او روایت شده که گفت: على علیه¬السّلام او را در حالى که وضو مى‌گرفت دید، حسن وسواس داشت و آب زیادى را بر اعضاى وضو مى‌ریخت. حضرت به او گفتند: اى‌ حسن آب زیادى ریختى! گفت: آنچه امیرالمؤمنین از خون مسلمانان ریخته بیش از این است؟ حضرت فرمود: گویا این کار ناراحتت کرده است؟ گفت: آرى. امام فرمود: پس همیشه هم چنان بمان! مى‌گویند: حسن پس از آن تا آخر عمر همواره عبوس، پژمرده و گرفته بود».

    این تمام آن چیزى است که درباره انحراف او از خط امیرمؤمنان علیه¬السّلام گفته‌اند.

    تمام این‌ها روایاتى است که نه تنها سند ندارند، بلکه داراى تناقض و تضاد هستند.

    ابن ابى¬الحدید نیز- چنان که در آینده خواهد آمد- به شدت آنها را مورد انکار قرار داده است. خوشبختانه (از آنجا که دروغگو فراموش کار است) جعل کننده این روایات گویا فراموش کرده که حسن بصرى در آن روزگار- که جوانکى بیش نبود- هنوز از جایگاه اجتماعى برخوردار نبوده است. ثانیا روز جنگ جمل در بصره نبوده است و پس از آن هم- جز در ایام پیرى، در دوران خلافت عبدالملک بن مروان و پس از آن- به عراق سفر نکرده است. این نکته از روایت ورّاق روشن مى‌شود که مى‌گوید: «جابر بن زید یگانه مرد بصره بود تا اینکه حسن وارد بصره شد همچون مردى که گویى از سفر آخرت آمده است». این در حالى بود که جابر بن زید به سال 93 یا 103 وفات یافته بود.

    حسن در زمان قتل عثمان هنوز بالغ نشده بود. ابن سعد مى‌گوید: «حسن در آن روز 14 سال داشت، ابورجاء مى‌گوید: به حسن گفتم: چه وقت در مدینه بودى؟

    گفت: روزهاى جنگ صفین. گفتم کى بالغ شدى؟ گفت: یک سال پس از صفین!».

    ابن عباس مى‌گوید: «او در سال 37 نشانه‌هاى بلوغ را در خود دید و بعد از صفین بود که بالغ شد».

    بنابراین اوّلا به هنگام جنگ جمل او نوجوانى نزدیک به سن بلوغ، سنین 14 یا 15 سالگى بوده است. علاوه بر این، در زمان جنگ جمل در مدینه بود و به عراق نیامده بود.

    در اینجا بخش‌هایى از سخنان ابن ابى¬الحدید را در این باره از نظر مى‌گذرانیم.

    ابن ابى¬الحدید مى‌گوید: «اصحاب ما این تهمت را از دامن او پاک کرده و منکر آن هستند و مى‌گویند: او از محبان امیرمؤمنان علیه¬السّلام بوده و او را بزرگ مى‌داشت.

    ابوعمرو بن عبدالبرّ در کتاب «استیعاب» روایت کرده است که شخصى از حسن درباره امیرمؤمنان جویا شد؛ گفت: یا لکع! (بی عقل و فرومایه) به خدا سوگند او تیرى بود که از کمان الهى رها شد و درست بر قلب دشمنان خدا نشست. او ربانى این امت و صاحب فضیلت و داراى سابقه در اسلام و خویشاوند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود. از اجراى فرمان الهى هرگز غفلت نورزید و در راه دین خدا کوتاه نیامد و اموال الهى را چپاول نکرد؛ حقوق واجب قرآن را ادا کرد و از رهگذر آن به باغ‌هاى سرسبز و خرم نایل آمد. آرى او على بن ابى¬طالب است. واقدى روایت مى‌کند: از حسن درباره امیرمؤمنان- در حالى که گمان مى‌کردند او از امام روى گردان است، ولى چنان نبود- پرسیدند گفت: چه بگویم درباره کسى که چهار ویژگى را در خود فراهم آورده بود: 1. سپرده شدن تبلیغ سوره برائت به او؛ 2. سخن پیامبر درباره او هنگام جنگ تبوک که اگر جز نبوت کاستى دیگرى داشت ذکر مى‌فرمود (یعنى على، جامع تمامى صفات یک پیامبر است جز جنبه وحى رسالى)؛ 3. سخن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره او که فرمود: «الثقلان کتاب اللّه و عترتی»؛ 4. هیچ امیرى بر او فرمان نراند، ولى بر غیر او (دیگر خلفا) فرمان راندند».

    ابان بن ابى¬عیاش نقل مى‌کند: «نظر حسن بصرى را درباره امیرمؤمنان پرسیدم.

    گفت: درباره او چه بگویم! او داراى سابقه در اسلام، فاضل، عالم، حکیم، فقیه صاحب نظر، صحابى، یار و یاور پیامبر، امتحان دیده، زاهد، قاضى و خویشاوند نزدیک پیامبر بود. على در کار خود على بود! رحمت و درود خداوند بر على باد (رحم اللّه علیا و صلّى علیه). گفتم: اى ابوسعید! آیا جمله «صلّى علیه» براى غیر پیامبر به کار مى‌برى؟ گفت: هر گاه از مسلمانان نامى به میان آمد براى آنان طلب رحمت کن و بر پیامبر و آل او درود فرست. على بهترین آل پیامبر است! گفتم: یعنى‌ او از حمزه و جعفر برتر است؟ گفت: آرى. گفتم: از فاطمه و فرزندانش چطور؟

    گفت: آرى از آنان هم برتر است، به خدا سوگند برترین آل محمد است؛ چه کسى مى‌تواند شک کند که او برتر از آنان است در حالى که خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: و أبوهما خیر منهما: پدرشان از آن دو- امام حسن و امام حسین- برتر است؛ بر او انگ شرک نخورد و هرگز شراب ننوشید و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خودش به فاطمه علیهاالسّلام فرمود: تو را به ازدواج بهترین فرد امتم درآوردم. اگر در امت پیامبر فرد دیگرى بهتر از او یافت مى‌شد او را استثنا مى‌کرد. هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله میان مسلمانان پیمان برادرى برقرار ساخت، خود با على پیمان برادرى بست و رسول خدا هم خودش بهترین مردم است و هم بهترین برادر را انتخاب نمود. گفتم: اى ابوسعید! پس این سخنى که از تو نقل مى‌کنند که درباره على گفته‌اى چیست؟ گفت: اى برادرزاده! به این وسیله جان خود را از دست این جباران حفظ مى‌کنم، که اگر اینچنین نبود جسدم را بر روى چوب‌هاى تابوت مى‌دیدى».

    قدرى بودن‌

    ابوالفتح محمد بن على کراجکى (متوفاى 449) مى‌گوید: «حجاج بن یوسف به حسن بصرى، واصل بن عطاء، عمرو بن عبید و عامر شعبى نامه‌اى نوشت و نظر آنان را درباره «قضا و قدر» جویا شد. حسن در پاسخ نوشت:

    من در این باره چیزى جز آنچه على بن ابى‌طالب علیه‌السّلام گفته است نمى‌دانم؛ او فرموده است: اى فرزند آدم! آیا گمان دارى آنکه تو را از انجام معصیت بازداشته است، تو را دچار مصیبت مى‌کند؟ [چنین نیست‌] بلکه تو خود مایه مصیبت خود هستى و ساحت خداى [متعال‌] از آن پیراسته است. واصل نیز پاسخ داد: چیزى جز آنچه على بن ابى‌طالب علیه‌السّلام گفته است نمى‌دانم. او فرموده است: آنچه به سبب آن خدا را سپاس مى‌گویى، از خداست و آنچه که بر اثر آن از خدا طلب آمرزش مى‌کنى از توست. عمرو جواب داد: چیزى جز آنچه على بن ابى‌طالب فرموده نمى‌دانم. او گفته است: اگر گناهى که بنده مرتکب مى‌شود از پیش معلوم بود و بنده به طور اجتناب ناپذیر بایستى آن را انجام مى‌داد، هر آینه گنهکار در کشیدن رنج عقوبت، مورد ستم قرار گرفته بود. شعبى در پاسخ گفت: چیزى جز آنچه‌ على بن ابى‌طالب علیه‌السّلام فرموده، نمى‌دانم. او مى‌گوید: آنکه راه را به تو نشان داده دیگر تو را در تنگنا قرار نخواهد داد. حجاج چون پاسخ‌ها را خواند گفت: عجب است. این جواب‌ها را از سرچشمه‌اى زلال گرفته‌اند».

    سید مرتضى درباره او مى‌گوید: «یکى از متقدمان که آشکارا به عدل الهى اعتقاد داشت، حسن بن ابى‌الحسن بصرى است. او مى‌گوید: هر کس گمان برد که گناهان به دست خداى عزوجل انجام مى‌گیرد روز قیامت با چهره‌اى تاریک محشور خواهد شد. سپس این آیه را تلاوت کرد: «وَ یوْمَ الْقِیامَه تَرَى الَّذِینَ کذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّه».- در ادامه سخنان زیادى از او در این باره نقل کرده سپس مى‌گوید:- ابوبکر هذلى روایت کرده است که مردى به حسن گفت: شیعیان مى‌پندارند که با على علیه‌السّلام دشمن هستى! او سرش را پایین انداخت و مدت زیادى گریست؛ آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: دیروز از میان شما مردى رخت بربست که تیرى رها شده از سوى خداوند عزوجل بر قلب دشمنانش بود؛ ربانى این امت و صاحب شرف و کمال و خویشاوند نزدیک پیامبر بود. او از فرمان خدا سرنتابید و از حق غفلت نورزید و اموال الهى را به تاراج نبرد. به احکام قرآن- چه به نفعش بود و چه بر ضررش- عمل کرد و از این رهگذر به باغ‌هایى سرسبز و خرم دست یافت».

    سید مرتضى مى‌گوید: «روزى على بن الحسین علیه‌السّلام بر حسن بصرى- در حالى که کنار حجر اسماعیل داستان مى‌گفت- وارد شده فرمود: آیا خودت را براى مرگ راضى ساخته‌اى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: براى حسابرسى در روز قیامت عملى فراهم آورده‌اى؟ گفت: نه. فرمود: آیا جاى دیگرى غیر از این دنیا براى عمل سراغ دارى؟ گفت: نه. فرمود: آیا خداوند در زمین پناه‌گاهى غیر این خانه (کعبه) براى‌ بندگان دارد؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمود: پس چرا مردم را از طواف باز مى‌دارى؟». همین حدیث را ابن خلکان با تبدیل «یا حسن» به «یا شیخ» روایت کرده و در پایان اضافه مى‌کند: «حسن بعد از آن دیگر به داستان سرایى ننشست».

    ابومحمد حسن بن على بن شعبه حرانى- از دانشمندان مشهور قرن چهارم- مى‌گوید: «حسن بصرى نامه‌اى نوشت که آن را خدمت سبط اکبر حسن بن على فرستاد و نظر حضرت را درباره قدر و استطاعت بندگان جویا شد، که در مقدمه آن، سخنانى است که کاشف از علاقه قلبى و اعتقاد راسخ درونى او نسبت به اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است. در آن نامه آمده است: اما بعد، شما اى هاشمیان که کشتى‌هاى شناور در امواج خروشانید و پرچم‌هاى برافراشته درخشانید؛ یا به سان کشتى توحید که مؤمنان در آن نشسته و مسلمانان به برکت آن نجات یافته‌اند. اى پسر رسول خدا! اکنون که جمعى در مسأله قضا و قدر و استطاعت به اختلاف نظر رسیده‌ایم و دچار سرگردانى شده‌ایم، این نامه را به محضرت نوشتم تا نظر خویش و پدرانت را درباره این موضوع ابراز دارى، چه اینکه علم شما از علم خداوند است و شما گواهان بر اعمال مردمید، و خداوند گواه بر شما؛ «ذُرِّیه بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».

    مرحوم صدوق در «امالى» از ابومسلم نقل مى‌کند که گفت: «با حسن بصرى و انس بن مالک به راه افتادیم تا اینکه به در خانه ام سلمه رسیدیم. انس جلوى در نشست و من با حسن وارد خانه شدیم. شنیدم که حسن مى‌گفت: السلام علیک یا اماه و رحمه اللّه و برکاته. ام سلمه پاسخ داد: و علیک السلام؛ تو که هستى پسرم؟

    گفت: من حسن بصرى‌ام. گفت: چرا اینجا آمده‌اى؟ گفت: آمده‌ام تا حدیثى را که از پیامبر درباره على بن ابى‌طالب شنیده‌اى برایم نقل کنى. ام سلمه گفت: به خدا سوگند اکنون برایت حدیثى نقل مى‌کنم که با همین دو گوشم- که اگر دروغ گفته‌ باشم کر شوند- از پیامبر شنیده‌ام و با دو چشم خود- که اگر دروغ گفته باشم کور شوند- دیده‌ام و با قلب خود دریافتم که اگر خلاف این باشد خداوند بر قلبم مهر- خاموشى- نهد، و زبانم لال شود، اگر نشنیده باشم از رسول خدا که به على بن ابى‌طالب فرمود: اى على! هر کسى که بمیرد و منکر ولایت تو باشد، در حالى بر خدا وارد خواهد شد که بتى پرستیده و در مقابل صنمى سر خم کرده باشد»؛ یعنى مشرک خواهد مرد. ابومسلم مى‌گوید: «در این هنگام حسن بصرى را دیدم که مى‌گفت: اللّه اکبر، شهادت مى‌دهم که على مولاى من و مولاى همه مؤمنان است. چون حسن از خانه خارج شد، انس بن مالک به او گفت: چه شده است که تو را تکبیر گویان مى‌بینم؟ گفت: از ام سلمه خواستم حدیثى را که از پیامبر درباره على شنیده است بازگو نماید و او به من چنین و چنان ... گفت؛ لذا تکبیر گفتم و شهادت دادم که على مولاى من و هر مؤمنى است. ابومسلم مى‌گوید: در این هنگام از انس بن مالک شنیدم که مى‌گفت: گواهى مى‌دهم که این حدیث را سه یا چهار بار از رسول خدا شنیده‌ام».

    درباره اتهام اعتقاد به قدر- بر اساس تفسیر اهل عدل - در گذشته دیدیم که سید مرتضى درباره او گفت: «یکى از متقدمان که آشکارا به عدل الهى عقیده داشت‌ حسن بصرى بود؛ او گفته است: همه چیز بر اساس قضا و قدر الهى است مگر گناهان»، ولى این نسبت به مذاق اشاعره- که بیشتر اهل سنت‌اند- خوش نیامده است و نتوانسته‌اند آن را درباره فردى چون حسن بصرى که پیشوایى مسلم نزد همگان است بپذیرند؛ لذا دست به تأویل سخن او در این خصوص زده‌اند و یا آن را بر نظر قدیمش- که به زعم آنان از آن توبه کرده و به نظر مورد پسند ایشان بازگشت کرده است- حمل نموده‌اند.

    ابوعبداللّه ذهبى مى‌گوید: «اما نسبت به مسأله قدر، در حدیث صحیح وارد شده که او- حسن- از آن نظر برگشته است و این سخن، تنها سبق لسانى بوده که از وى صورت پذیرفته است».

    ابن سعد از حماد بن زید از ایوب نقل مى‌کند که گفت: «بارها با حسن درباره مسأله قدر بحث و جدل کردم تا اینکه بالأخره او را از دستگاه حاکمه ترساندم و او گفت: از امروز به بعد دوباره به این نظر باز نخواهم گشت»؛ از ابوهلال نقل مى‌کند که گفت: «حمید و ایوب را دیدیم که با هم گفت‌وگو مى‌کردند؛ شنیدم حمید به ایوب گفت: روا داشتم که دچار زیان گردیم، ولى حسن سخنى را که گفت، نمى‌گفت؛ ایوب گفت: یعنى مسأله قدر را!».

    عبدالکریم شهرستانى مى‌گوید: «نوشته‌اى را دیدم که به حسن بصرى نسبت داده شده و آن را خطاب به عبدالملک بن مروان نوشته است. این نامه در پاسخ عبدالملک بود و نظر او را درباره جبر و قدر جویا شده بود و او پاسخى موافق مذهب قدریه داده و در آن به آیاتى از قرآن و دلایلى عقلى استدلال کرده بود».

    شهرستانى مى‌گوید: «احتمالا این رساله از واصل بن عطاء است و گرنه، حسن کسى‌ نیست که با سلف (در اینکه قدر و خیر و شر آن از خداست) مخالفت ورزد چه اینکه این مطلب نزد سلف تقریبا مورد اتفاق است- شهرستانى اضافه مى‌کند:- مایه تعجب است که عبارت «الخیر و الشرّ کلّه من اللّه» را که در متن روایت آمده است بر بلا و عافیت، شدت و رخاء، مرض و شفا، مرگ و زندگى و دیگر افعال الهى حمل کنند، ولى بر خیر و شر و حسن و قبیح که هر دو از جهت اکتساب بندگان صادر مى‌شود، حمل نگردد؛ و عده‌اى از معتزله نیز در مقالاتشان او را از اصحاب خود دانسته‌اند».

    آثار

    حسن بصرى درباره تفسیر نظریاتى معروف دارد؛ که مشهورترین روایات آن از طریق عمرو بن عبید معتزلى (متوفاى 144) نقل شده است. ثعلبى در تفسیر «الکشف و البیان» از آن استفاده کرده است و بقایایى از آن در «تاریخ طبرى» با همین سند موجود است: ابن حمید از سلمه از ابن اسحاق از عمرو بن عبید از حسن ...

    شوّاخ مى‌گوید: «چنین به نظر مى‌رسد که طبرى نقل‌هاى ابن اسحاق را- چنان که فؤاد سزگین گفته است- به کار مى‌برده است. مقدار زیادى از این تفسیر در لابه‌لاى کتاب‌هاى تفسیرى نیز به جاى مانده است». او علاوه بر این- طبق گفته عادل نویهض- دو کتاب دیگر به نام‌هاى «نزول القرآن» و «العدد فی القرآن» نیز دارد[۲۱].

    به گفته ابن‌ سعد، حسن همه کتاب‌هایش را، به‌جز یکی، سوزاند. با وجود این، چندین اثر به او منسوب است، از جمله: نامه‌ای به عبدالملک بن مروان در رد قدریه یا رساله حکایت قضا و قدر به فارسی؛ شروط الإمامة؛ الأسماء الإدريسية، در تصوف و نزول القرآن[۲۲].

    وفات

    وی در ۱۱۰ در بصره درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. آرامگاه او از دیرباز شناخته شده بوده و مقدسی از آن یاد کرده و امروزه نیز پابرجاست.[۲۳].

    پانویس

    1. ر.ک: ثبوت، اکبر، ج13، ص283
    2. همان
    3. ر.ک: همان
    4. ر.ک: همان
    5. ر.ک: همان
    6. ر.ک: همان، ص283-284
    7. ر.ک: همان، ص284
    8. ر.ک: همان، ص283
    9. ر.ک: همان، 284
    10. همان، ص285
    11. ر.ک: همان
    12. ر.ک: همان
    13. ر.ک: همان
    14. ر.ک: همان، ص284
    15. ر.ک: همان
    16. ر.ک: همان
    17. ر.ک: همان، ص286-287
    18. ر.ک: همان، ص287
    19. ر.ک: همان، ص288-289
    20. «أسبغ طهورك يا لفتى»، بر وزن «قبطى». گفته‏اند به زبان نبطى به معناى شيطان است.
    21. معرفت، محمدهادی، ج1، ص338-351
    22. ر.ک: ثبوت، اکبر، ص286
    23. ر.ک: همان، ص286

    منابع مقاله

    ثبوت، اکبر، «دانشنامه جهان اسلام»، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، بنیاد دایرة‌المعارف اسلامی، تهران، 1388ش.

    وابسته‌ها