انوار جليه در کشف اسرار حقیقت علویه
انوار جلیه در کشف اسرار حقیقت علویه | |
---|---|
پدیدآوران | زنوزی، عبدالله بن بیرمقلی باباخان (نویسنده) آشتیانی، جلالالدین (مصحح) |
عنوانهای دیگر | انوار جلیه در کشف اسرار حقیقت علویه |
ناشر | امير کبير |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1371 ش |
چاپ | 2 |
موضوع | احادیث خاص (حقیقت)
توحید خدا - اثبات خدا - صفات |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BP 145 /ح7ز9 |
انوار جليه در كشف اسرار حقيقت علويه، اثر ملا عبدالله مدرس زنوزى، كتابى است در شرح حديث حقيقت، از كميل بن زياد، معروف به حديث علوى كه به درخواست فتحعلى شاه قاجار تأليف شده است. كتاب در سال 1247ق و به زبان فارسی و به نثرى منشيانه و متكلف، نوشته شده و با تصحيح سيدجلالالدين آشتيانى در انتشارات امير كبير به چاپ رسيده است.
ساختار
كتاب با دو مقدمه از مؤلف آغاز و مطالب كه در عناوين متعدد و مختلفى، سامان يافته، شرحى است بر حديثى كه گويند كميل بن زياد نخعى پيرامون حقيقت از اميرالمؤمنين(ع)، با عنوان «ما الحقيقة» سؤال نموده است.
گزارش محتوا
در مقدمات، ضمن ارائه زندگىنامه نویسنده، به توضيح موضوع و محتواى كتاب، پرداخته شده است.[۱]
اثر حاضر كه شرح و تفسير «حديث حقيقت» مىباشد، در واقع پاسخى است از حضرت على(ع) پيرامون سؤالى كه كميل بن زياد درباره حقيقت نموده است.
در كتب عامه و خاصه، سخن از حديثى به ميان آمده است كه «حديث حقيقت» نام دارد. كميل بن زياد كه از اصحاب مورد عنايات حضرت على(ع) بود، از آن حضرت سؤال مىكند: «حقيقت چيست؟» حضرت به او جواب فرمودند: «تو را با حقيقت چه كار است». كميل به آن جناب عرض نمود: «مگر من صاحب سرّ تو نيستم؟» امام فرمود: «بلى، تو صاحب سرّ منى، ولى درك آنچه را كه طلب نمودى مشكل است».[۲]
نویسنده، معتقد است اين كلام مولا على(ع)، به كميل كه: «بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح مني»، كنايه از آن است كه بايد بهتدريج طريق بين مقام و مرتبه خود (كه شايد مقام قلب باشد) و اصل حقيقت كه مقام احديّت وجود است را بپيمايى؛ چون سلوك راه حق بهتدريج، منزلبهمنزل ميسّر است؛ زيرا لغت الرّشح، رشح رشحا، به معناى عرق؛ يعنى ظاهر شدن قطرات عرق است و «ترشّح الأم ولدها باللبن»؛ يعنى: مادر شير خود را بهتدريج در دهن طفل مىريزد تا دهان طفل قوت گيرد و خود پستان مادر را بمكد؛ چه، آنكه جمله بعد (ما يطفح مني) مؤيد اين معنى است و لغت طفح، طفوحا، به معناى پر و لبريز شدن ظرف است، به حدى كه آب از اطراف آن سرازير شود و از نهایت پرى، فيضان نمايد.[۳]
نویسنده، معقتد است بااينكه اين روايت را با سند - چه معتبر و چه غير معتبر - ارباب حديث نقل نكردهاند، ولى آن را صادر از مقام ولايت مىدانند و جمع كثيرى از محققان بر اين حديث شرح نوشتهاند و همه اتفاق دارند كه فهم اين حديث در غايت اشكال و صعوبت است.[۴]
به نظر نویسنده، در اينكه مراد از حقيقت چيست، اختلاف وجود داشته و نيز اينكه كميل باآنكه صاحب سرّ حضرت و از ارباب يقين بود، در زمان سؤال از حقيقت، به چه مرتبه از مراتب سبعه و به چه درجه از درجات لطائف انسانى رسيده بود كه حضرت او را مستعد از جهت مشاهده حقيقت نديدند، از مباحث مهم است.[۵]
به اعتقاد وى، مراد از درجات و مراتب سلوك در كلام امام و سؤال كميل، مراتب علم اليقين نمىباشد؛ چه، آنكه اولیاء، اصحاب خويش را به عين جمع و احديت وجود مىخوانند و مراتب و درجات علم اليقين مانند انوار خاص مراتب قلبيه و حجب نورانيه، حجاب اندر حجابند؛ وجود مجازى سالك، حجاب و مدركات و اوهام او حجاب اكبرند و در مقام شهود، كار به جايى مىرسد كه اصل وجود سالك نيز بايد فنا پذيرد؛ «زان زودتر كه عالم فانى شود خراب».[۶]
نویسنده بر اين عقيده است كه در شرح اين حديث، چند مطلب بايد حل شود: يكى مسئله حقيقت است؛ چه، آنكه كميل از حقيقت سؤال كرد و گفت «ما الحقيقة». در اول امر بايد ديد كه مراد از «ما» چيست؟ ما، شارحه است يا حقيقيه؟ و ديگر آنكه مراد از سرّ در كلام او، چيست؟ آيا «نفس سرّ» از سنخ ذوات و اعيان و يا آنكه از معانى است؟ آيا «سرّ» فوق مقام روح است؟ يا آنكه سرّ فوق مقام قلب و متأخر از مقام روح است؟ يا آنكه «سرّ» همان «روح» مستخلص از تعلّقات قلبى است كه به مقام غربت رسيده باشد؟ سرّ سرّ، چيست؟ اينها مطالبى است كه بايد در شرح حديث، مفهوم و معين باشد و آيا جمله «أ و لست صاحب سرّك» را بايد حمل بر استفهام انكارى كرد و يا حمل بر حقيقت بايد شود؟.[۷]
همچنين وى معتقد است كه بايد در وجوه فصاحت و بلاغت موجود در جمله «لكن يرشح عليك ما يطفح مني» تأمّل كرد تا به مقام و مرتبت قائل، حتىالمقدور به اندازه استعداد خود پى برد.[۸]
ديگر آنكه كلام كميل كه گفت: «أ مثلك يخيّب سائله» به چه دلالت دارد؟ آيا امام(ع) را در چه مقامى مىديده است؟ آيا آن حضرت را در مقام تمكين و استقامت و مرتبه فناء عن الفنائين و صاحب فتح مطلق و داراى مرتبه «أو أدنى» و از بطون سبعه، او را در مرتبه اخير بطون ديده است و بعد از احراز مقام خلافت و ولايت مطلقه كه در وراء وجود او صرف صرف و محض محض حقيقت وجود است، از آن مقام استمداد نموده است كه به يك جلوه مس وجود او را طلا نمايد و به يك جذبه و كشش او را از تبعات لازم انوار قلبى نجات بخشد و يا او نظر به فضل و احسان لازم مقام ولايت كليّه عمل نمايد، نه به عدل و ملاحظه استعداد و قابليّت.[۹]
شرح اين حديث، محتاج به مطالب و مباحث زيادى است كه شارح محقق همه آن مطالب را در اين شرح تقرير فرمودهاند و اين شرح از حيث احاطه به مراتب و درجات سلوك و از جهت بسط مطلب و نقل اقوال و تحقيق حق در جميع مراتب و مقامات سلوك از مقام طبع و نفس و عقل و روح و قلب و سرّ و خفى و اخفى نظير ندارد.[۱۰]
مؤلف، در مباحث عرفان و تصوف نيز وارد و بر جميع مشارب واقف و بر اصول و فروع عرفان محيط است و در مقام شرح، هيچ نكتهاى را از ياد نبرده است؛ از جمله در مقام بيان معانى اقسام توحيد و انواع كشف و بيان معانى فناء و تقرير وجوه محتمل در كلام امام(ع)، از قبيل «هتك الستر» و «غلبة السر» و تحقيق در مسائلى از قبيل تقرير وجوه در علت تعبير از انوار سبحات، به صفات جلال و نيز تحقيق اين معنا كه زيادتى بيان در «زدني بيانا» بايد حمل بر انكشاف عناوين شود و يا آنكه مراد، انكشاف مراتب توحيد و بالاخره مقصود، كشف عينى است.[۱۱]
مؤلف در مقام تقرير اقسام محو و فناء و صحو و نيز در مقام تحقيق در علّيت غلبه سرّ نسبت به پاره نمودن حجب و پردههاى مانع شهود و نيز تحقيق در اين مهم كه صفت توحيد با جذب الأحديّة، چه مناسبت دارد و مراد از صفت توحيد عرفان موحد است كه همان مشاهده و ملاحظه ذات معرّا از تعين باشد و احديّت وجود به چه نحو موحد را در خود فانى مىنمايد و اين فنا به چه نحو موحد را فانى مىنمايد كه از كليه اعتبارات ساقط مىشود بهنحوى كه نه صفتى بماند و نه موصوفى، مطالب ارزندهاى را بيان نموده است.[۱۲]
مؤلف، مراتب و درجات نبوت و ولايت را مفصل بيان و تقرير نموده است و در بيان معناى فقره «نور يشرق من صبح الأزل» به نقل كلام شارح فصوص و منازل پرداخته است و به مسلك او در شرح حديث، چند ايراد وارد ساخته است.[۱۳]
وضعيت كتاب
فهرست مطالب در ابتدا و فهرستهاى آيات، احاديث، اشعار عربى، اشعار فارسی، اشخاص، امكنه، قبايل و گروهها و كتب مذكور در متن، در انتهاى كتاب آمده است.
در پاورقىها، علاوه بر ذكر منابع به توضيح برخى از كلمات و عبارات متن، پرداخته شده است.
پانويس
منابع مقاله
مقدمه و متن كتاب.