حقیقت جاوید
حقیقت جاوید | |
---|---|
پدیدآوران | اسحاقی، ابوسجاد (نويسنده) |
ناشر | مشعر |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1388 ش |
چاپ | 1 |
شابک | 978-964-540-187-8 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
حقيقت جاويد، اثر ابوسجاد اسحاقى در موضوع امامت و فضيلت حضرت على(ع) به زبان فارسى است.
كتاب از دو بخش تشكيل شده است: بخش اول، شامل آيات و رواياتى در فضيلت حضرت على(ع) است و بخش دوم آن مناظره مأمون با علماى اهل سنت در موضوع امامت حضرت على(ع) است.
اولين آيهاى كه مؤلف به آن اشاره كرده است آيه 61 سوره آل عمران (آيه مباهله) است. مؤلف مىگويد: با توجه به كلمه «أنفسنا» در اين آيه شريفه كه مصداق آن حضرت على(ع) است. او در كمالات با رسول خدا(ص) يكسان است و از آنجا كه پيامبر(ص) به اجماع امت و روايات، افضل از جميع انبياى الهى است، پس امام على(ع) نيز افضل از انبياى الهى است.[۱]
يك نكته مهم:
نويسنده در پى مطلب فوق، مىنويسد: «فخر رازى، از علماى اهل سنت در قسمت «أنفسنا و أنفسكم» مىگويد: بىشك مراد از «أنفسنا» خود پيامبر(ص) نيست؛ چون انسان خودش را دعوت به امرى نمىكند، بلكه مراد غير از رسولالله است و علما اجماع كردهاند كه آن غير، كسى جز على بن ابىطالب نيست؛ پس آيه شريفه دلالت دارد كه نفس على(ع)، همان نفس پيامبر(ص) و مثل نفس پيامبر(ص) است؛ نه اينكه نفس على(ع) عين نفس پيامبر است. از اين معنا برمىآيد كه على(ع) با پيامبر(ص) در جميع فضايل و كرامات مساوى هستند و البته از اين عمومیت مساوات، تنها نبوت استثنا مىشود؛ زيرا به دليل اجماع و روايات، درمىيابيم كه بعد از پيامبر اكرم، پيامبر ديگرى نخواهد آمد»[۲]
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت و در هر نقل قولى همواره آن را در نظر گرفت، اين است كه آنچه نويسنده بهعنوان سخن فخر رازى نقل نموده، سخن وى نيست، بلكه گفتارى است كه او آن را بهعنوان يك گمان از يك شخص شيعى نقل كرده و سپس آن را نقد نموده است.[۳]
نويسنده سپس رواياتى را در مدح و فضيلت حضرت على(ع) آورده است. بيشتر اين روايات از طريق اهل سنت وارد شده است.
بخش دوم كتاب، مناظره مأمون با علماى اهل سنت است. مأمون طرح مناظره را با يحيى بن اكثم مطرح مىكند و از او كمك مىخواهد كه او را با گردآورى چهل نفر از بهترين و داناترين علماى اهل سنت كمك كند تا با آنها درباره فضائل آن حضرت به بحث و مناظره بنشيند[۴]
بعد از اينكه آن چهل نفر از گوشه و كنار گرد هم جمع شدند، به مأمون خبر داده شد و او نيز دستور داد كه در زمان مقرر در مجلس حضور پيدا كنند. مأمون ابتدا با آنها ساعتى با ملاطفت برخورد كرد تا ترس آنان بريزد و احساس آسايش كنند، سپس گفت كه من امروز مىخواهم در امر خلافت با شما مناظره داشته باشم و گفت بهترين انسانها بعد از پيامبر(ص)، على بن ابىطالب(ع) است. اگر اين عقيده صحيح است كه مرا تصديق كنيد و اگر نيست با دليل و برهان حرف مرا رد كنيد[۵]
بنا شد كه اول، دانشمندان مجلس سؤال بپرسند و مأمون جواب دهد، سپس مأمون بپرسد و آنها جواب دهند و نيز تصميم بر اين شد كه ابتدا يكى از آنها سؤال كند و اگر بهخطا رفت و يا مطلبى را فراموش كرد، ديگران كلام او را اصلاح و تكميل نمايند.
آنها شروع به سؤال، كردند و مأمون براى هركدام پاسخهاى نقضى و حلى مىداد و آنجايى كه نياز به توضيح داشت، توضيح مىداد.
يكى از سؤالاتى كه از مأمون پرسيده شد اين بود كه پيامبر فرمودند: اگر قرار بود كه براى خود دوستى بگيرم، ابوبكر را براى دوستى انتخاب مىكردم.
مأمون در جواب گفت كه اين روايت صحيح نيست؛ زيرا شما بهاتفاق روايت مىكنيد كه پيامبر بين هر دو نفر از اصحاب خود، عقد برادرى بست و على(ع) را همانطور تنها و بىبرادر گذاشت. على(ع) از پيامبر پرسيد: آيا كسى با من برادر نيست؟
حضرت در جواب فرمود: من امر تو را تأخير نينداختم، مگر براى خودم؛ يعنى تو بايد برادر من باشى و من تو را براى برادرى با خود نگه داشتهام. خوب وقتى اين خبر صحيح است، قطعا آن خبر باطل است.[۶]
وقتى تمام عالمان اهل سنت، سؤالات و استدلالهاى خود را گفتند و مأمون آنها را پاسخ داد. در آن هنگام، همگى سر به زير انداخته و عملا با سكوتشان پاسخ وى را دادند. مأمون كه آنها را سربهزير و ساكت ديد، پرسيد: چرا ساكت شديد. گفتند: ما تا آنجايى كه توانايى داشتيم، كوتاهى نكرديم و هرچه خواستيم پرسيديم[۷]
سپس مأمون شروع به پرسيدن كرد و آنها از جواب دادن بازماندند، تااينكه يحيى بن اكثم، رو به مأمون كرد و گفت:
حق را براى كسى كه خداوند برایش اراده خير نموده باشد روشن ساختى و مطالبى را اثبات كردى كه كسى قادر به رد آنها نيست.
سپس مأمون رو به دانشمندان كرد و گفت: واى بر شما! آخر تا اين پايه، ستم روا مداريد و تا اين حد به خدا بهتان نزنيد و افترا مبنديد كه فردا در پيشگاه پروردگار، به عذاب دردناكى گرفتار خواهيد شد... و آنها گفتند: همه ما، همان چيزى را مىگوييم كه مأمون مىگويند[۸]
پانويس
منابع مقاله
- مقدمه و متن كتاب.
- فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، ج8، دار إحياء التراث العربي، بيروت.