مدرس، سید حسن

    از ویکی‌نور
    مدرس، حسن
    نام مدرس، حسن
    نام های دیگر سیدحسن مدرس
    نام پدر سیداسماعیل طباطبائی
    متولد 1249 هـ.ش
    محل تولد روستای سرابه (از توابع اصفهان)
    رحلت 1316 هـ.ش یا 27 رمضان 1356 هـ.ق یا 1937 م
    اساتید سيد محمد فشاركى، شريعت اصفهانى، سيد محمدباقر درچه‌اى، شيخ مرتضى ريزى
    برخی آثار # تعليقه بر كفاية الأصول آخوند خراسانى؛ الرسائل الفقهية؛ رساله‌اى در ترتّب؛ رساله‌اى در شرط متأخر؛ رساله‌اى در عقود و ايقاعات؛
    کد مؤلف AUTHORCODE358AUTHORCODE


    «سيد حسن مدرس»، از سادات طباطبايى زواره كه نسبش پس از سى و يك پشت به امام حسن مجتبى(ع) مى‌رسد، در دهكده ييلاقى «سرابه»، در سال 1278ق، متولد شد و در سال 1293 به قمشه نزد جدش مير عبدالباقى مهاجرت نمود[۱]

    تحصیلات

    سيد عبدالباقى بيشترين نقش را در تعليم سيد حسن ايفا نمود و او را در مسير علم و تقوا هدايت كرد و به هنگام مرگ، در ضمن وصيت‌نامه‌اى سيد حسن را بر ادامه تحصيل علوم دينى تشويق و سفارش نمود. زمانى كه سيد عبدالباقى دار فانى را وداع گفت، مدرس چهارده ساله بود. وى در سال 1298ق، به‌منظور ادامه تحصيل علوم دينى، رهسپار اصفهان گرديد و به مدت 13 سال در حوزه علميه اين شهر محضر بيش از سى استاد را درك كرد. ابتدا به خواندن «جامع المقدمات» در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبيات عرب و منطق و بيان را نزد اساتيدى چون ميرزا عبدالعلى هرندى آموخت. در محضر آخوند ملا محمد كاشى كتاب «شرح لمعه» در فقه و پس از آن «قوانين» و «فصول» را در علم اصول تحصيل نمود. يكى از اساتيدى كه دانش حكمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت، حكيم نامدار ميرزا جهانگيرخان قشقايى است[۲]

    مدرس در طول اين مدت در حضور آيات عظام سيد محمدباقر درچه‌اى و شيخ مرتضى ريزى و ديگر اساتيد در فقه و اصول، به درجه اجتهاد رسيد و در اصول آن‌چنان مهارتى يافت كه توانست تقريرات مرحوم ريزى را كه حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهيد مدرس چكيده زندگى‌نامه تحصيلى خود را در حوزه علميه اصفهان در مقدمه «شرح رسائل» كه به زبان عربى نگاشته، آورده است.

    وى پس از اتمام تحصيلات در اصفهان، در شعبان 1311ق، وارد نجف اشرف شد و پس از زيارت بارگاه مقدس نخستين فروغ امامت و تشرف به حضور آيت‌الله ميرزاى شيرازى، در مدرسه منسوب به صدر سكونت اختيار نمود و با عارف نامدار حاج آقا شيخ حسينعلى [حسنعلى] اصفهانى هم‌حجره گرديد[۳]

    مدرس در اين شهر از جلسه درس آيات عظام سيد محمد فشاركى و شريعت اصفهانى بهره برد و با سيد ابوالحسن اصفهانى، سيد محمدصادق طباطبائى و شيخ عبدالكريم حائرى، سيد هبةالدين شهرستانى و سيد مصطفى كاشانى ارتباط داشت و مباحثه‌هاى دروس خارج را با آيت‌الله حاج سيد ابوالحسن و آيت‌الله حاج سيد على كازرونى انجام مى‌داد[۴]

    مدرس به هنگام اقامت در نجف، روزهاى پنج‌شنبه و جمعه هر هفته به كار مى‌پرداخت و درآمد آن را در پنج روز ديگر صرف زندگى خود مى‌نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تأييد مقام اجتهاد او از سوى علماى اين شهر، به سال 1318ق (در چهل سالگى) از راه ناصريه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختيارى راهى اصفهان گرديد[۵]

    مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت كوتاه در قمشه، خصوصا روستاى اسفه و ديدار با فاميل و بستگان، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترك و در اين شهر اقامت نمود. وى صبح‌ها در مدرسه جده كوچك (مدرسه شهيد مدرس)، درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ، درس منطق و شرح منظومه مى‌گفت و در روزهاى پنج‌شنبه طلاب را با چشمه‌هاى زلال حكمت «نهج‌البلاغة» آشنا مى‌نمود. تسلط وى به هنگام تدريس در حدّى بود كه از اين زمان به «مدرس» مشهور گشت. وى همراه با تدريس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستيز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت كرد[۶]

    زمانى پس از شكست كامل قواى دولت در درگيرى با نيروهاى مردمى، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولايتى سپرده شد. صمصام السلطنه كه به‌عنوان فرمانده نيروهاى مسلح عشاير بختيارى، نقش مهمى در ماجراى مشروطيت داشت، در رأس حكومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر، مخارج قوا و خساراتى را كه در جنگ با استبداد قاجاريه به ايشان وارد آورده بود، به‌عنوان غرامت از مردم اصفهان، آن‌هم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس كه در جلسه انجمن ولايتى اصفهان حضور داشت و نيابت رياست آن را عهده‌دار بود با شنيدن اين خبر، به‌شدت ناراحت شد و گفت حاكم چنين حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حدّ شرعى است، پس در صلاحيت مجتهد مى‌باشد و آنها (حاكمان قاجار) ديروز به نام استبداد و اينها امروز به نام مشروطه مردم را كتك مى‌زنند[۷]

    صمصام السلطنه با مشاهده اين وضع، دستور توقيف و تبعيد مدرس مبارز را صادر كرد، امّا وقتى ماجراى تبعيد اين فقيه به گوش مردم اصفهان رسيد، كسب و كار خود را تعطيل و به دنبال مدرس حركت كردند. اين وضع، كارگزاران صمصام را به‌شدت نگران كرد و خشم مردم، حاكم اصفهان را ناگزير به تسليم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ ماليات و ديگر رفتارهاى خود تجديد نظر كرد و مدرس هم در ميان فريادهاى پرخروش مردم كه مى‌گفتند «زنده باد مدرس»، به اصفهان بازگشت.

    آيت‌الله شهيد سيد حسن مدرس در سنين جوانى به مقام رفيع اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شايسته تقليد بود و هرچند حاضر به چاپ رساله عمليه خود نشد، در فقه و اصول و ساير علوم دينى آثارى مفصل و عميق از خود به يادگار نهاد[۸]

    مدرس با ورود به تهران در اولين فرصت، درس خود را در ايوان زير ساعت در مدرسه سپهسالار (شهيد مطهرى كنونى) آغاز نمود و تأكيد كرد كه كار اصلى من تدريس است و سياست كار دوم من است. وى در 27 تيرماه 1304ش كه عهده‌دار توليت اين مدرسه گشت براى اينكه طلاب علوم دينى از اوقات خود استفاده بيشترى نموده و با جديت افزون‌ترى به كار درس و مباحثه بپردازند، براى اولين بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به‌منظور حسن اداره اين مدرسه، نظام‌نامه‌اى تدوين كرد و امور تحصيلى طلاب را مورد رسيدگى قرار داد و براى احيا و آبادانى روستاها و مغازه‌هاى موقوفه مدرسه زحمات زيادى را تحمل كرد[۹]

    مدرس در اصفهان و در سنين جوانى، كتابى تحقيقى در فقه و اصول نگاشت كه مقام فقهى او را به ثبوت مى‌رساند. از آن شهيد، رساله‌اى در فقه استدلالى به‌جاى مانده كه اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى كنند، تصديق مى‌نمايند كه در صورت تكميل، اين كتاب هم‌تراز كتاب مكاسب شيخ انصارى است[۱۰]

    مدرس اولين كسى بود كه تدريس «نهج‌البلاغة» را در حوزه‌هاى علميه رسمى كرد و نخستين مجتهدى بود كه اين كتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصيتى چون حاج ميرزا آقا على [على آقا] شيرازى - استاد شهيد مطهرى - و آيت‌الله بروجردى «نهج‌البلاغة» را نزد شهيد مدرس آموختند. از كارهاى مهم و درخور توجه اين فقيه فرزانه، تدوين تفسيرى جامع براى قرآن بود كه علاوه بر جمع‌آورى تفاسير خطى و چاپى، عده‌اى از دانشمندان را براى نيل بدين مقصود به همكارى دعوت نمود و در صورتى كه اين طرح تفصيلى جامع به اجرا درمى‌آمد، روشى بسيار عالى و سبكى تازه و عميق بود[۱۱]

    مدرس مدت‌ها فلسفه تدريس مى‌كرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده‌اى از مأموران قلعه‌اى كه در آن بسرمى‌برد، مثنوى را تفسير مى‌كرد.

    آثار

    1. تعليقه بر كفاية الأصول آخوند خراسانى؛
    2. الرسائل الفقهية؛
    3. رساله‌اى در ترتّب؛
    4. رساله‌اى در شرط متأخر؛
    5. رساله‌اى در عقود و ايقاعات؛
    6. رساله‌اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه؛
    7. كتاب حجية الظن؛
    8. شرح رسائل شيخ مرتضى انصارى؛
    9. حاشيه بر كتاب النكاح مرحوم شيخ محمدرضا نجفى مسجدشاهى؛
    10. دوره تقريرات اصول ميرزاى شيرازى؛
    11. رساله‌اى در شرط امام و مأموم؛
    12. كتابى در باب استصحاب؛
    13. كتاب أحوال الظن في أصول‌الدين؛
    14. شرح روان بر نهج‌البلاغة؛
    15. اصول تشكيلات عدليه با (همكارى ديگران)؛
    16. زندگى‌نامه «خودنوشت» كه براى روزنامه اطلاعات فرستاده است (غلامرضا گلى زواره، ص566</ref>

    شهيد مدرس پس از 194 جلسه كه از مجلس دوم گذشت در تاريخ 28 ذى‌حجه 1328ق، در مجلس حضور يافت و جلسه دويستم به ايراد نطق پرداخت. ايشان تا پايان دوره ششم مجلس شوراى ملى در مجلس حضور داشت و در اين مدت زندان، تبعيد، ترور و بغض‌هاى رضاخانى را چندين بار تجربه كردند[۱۲]

    با فرارسيدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307، رضاخان تصميم گرفت به هر نحو ممكن از ورود مدرس و يارانش به مجلس جلوگيرى كند و به همين دليل انتخاباتى كاملا فرمايشى برگزار كرد؛ به‌نحوى كه حتى يك رأى به نام مدرس از صندوق‌ها بيرون نيامد. به همين علت، مدرس در مجلس درس خود گفت: اگر 20 هزار نفر از مردمى كه در دوره گذشته به من رأى دادند همگى مرده باشند يا رأى نداده باشند پس آن يك رأى را كه خودم به خودم دادم چه شده است[۱۳]

    سرتيپ درگاهى، رئيس شهربانى تهران كه عداوتى خاص با مدرس داشت، در پى فرصتى مى‌گشت تا عقرب‌صفت زهر خود را فروريزد.

    به همين منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهرماه 1307 به‌همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته، پس از مضروب و مجروح كردن اهل خانه و زير كتك گرفتن شهيد مدرس، وى را سربرهنه و بدون عبا دستگير كردند و به قلعه خواف تبعيد نمودند. آن شهيد والامقام دوران تبعيد را على‌رغم اوضاع مشقت‌بار با روحى شاداب و قيافه‌اى ملكوتى سپرى كرد[۱۴]

    آن فقيه فرزانه پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف، به دنبال اجراى نقشه رضا شاه روانه كاشمر گرديد و در حوالى غروب 27 رمضان 1356ق، مطابق با دهم آذر 1316ش، سه نفر جنايتكار به نام‌هاى جهانسوزى، خلج و مستوفيان نزد مدرس آمده و چاى سمّى را به‌اجبار به او دادند و چون ديدند از اثر سم خبرى نيست، عمامه سيد را در حين نماز از سرش برداشته، بر گردنش انداختند و آن فقيه بزرگوار را به شهادت رساندند[۱۵]

    منابع مقاله

    جمعى از پژوهشگران حوزه، گلشن ابرار، قم، نشر معروف، 1379، جلد دوم، غلامرضا گلى زواره.

    پانویس

    1. غلامرضا گلى زواره، ص562 و 563
    2. غلامرضا گلى زواره، ص563
    3. غلامرضا گلى زواره، ص563
    4. غلامرضا گلى زواره، ص564
    5. غلامرضا گلى زواره، ص564
    6. غلامرضا گلى زواره، ص564
    7. غلامرضا گلى زواره، ص564
    8. غلامرضا گلى زواره، ص565
    9. غلامرضا گلى زواره، ص565
    10. غلامرضا گلى زواره، ص565
    11. غلامرضا گلى زواره، ص566
    12. غلامرضا گلى زواره، ص566 - 570
    13. غلامرضا گلى زواره، ص570
    14. غلامرضا گلى زواره، ص570
    15. غلامرضا گلى زواره، ص570


    وابسته‌ها