ابوفراس حمدانی، حارث بن سعید: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - 'دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی' به 'دائر‌ةالمعارف بزرگ اسلامی')
    برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
    خط ۱۶۲: خط ۱۶۲:
    ==منابع مقاله==
    ==منابع مقاله==


    سیدی، سید محمد، دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.
    سیدی، سید محمد، دائر‌ةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائر‌ةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.





    نسخهٔ ‏۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۱۰

    ابوفراس، حارث بن سعید بن حمدان ‌
    NUR00000.jpg
    نام کاملحارث بن سعید بن حمدان؛
    نام‌های دیگرابوفراس، حارث بن سعید بن حمدان؛
    لقب
    تخلصابوفراس حمدانی؛
    نسبحمدانی تغلبی ربعی؛
    نام پدرسعید بن حمدان بن حمدون بن حارث؛
    ولادت320ق؛
    محل تولدموصل؛، عراق؛
    محل زندگیعراق، شام؛
    رحلتمق‍357ق؛
    مدفنحمص (محل قتل)؛
    طول عمر37؛
    دیناسلام؛
    مذهب‌ شیعه؛
    پیشهشاعر؛‌
    منصبفرمانروایی منبج، امیر سپاه؛
    اطلاعات علمی
    درجه علمیشاعر؛
    اساتیدابن خالویه؛
    مشایخ‌‌ ‌
    معاصرینسیف‌الدوله حمدانی، ابوالمعالی، قرغویه، متنبی، ابن معتز؛ ‌
    برخی آثار1- دیوان؛

    ابوفراس، حارث بن سعید بن حمدان (320- مق‍357ق/932-968م)، معروف به ابوالفِراس حمدانی، شاعر شیعی و عموزاده سیف‌الدوله حمدانی.

    ولادت، زندگی

    پدر ابوفراس در 318 ق حکمرانی موصل را به دست آورد و ابوفراس احتمالاً در همین شهر زاده شد. اما برخی منبج را زادگاه او دانسته‌اند. هنوز 3 سال از عمرش نگذشته بود که پدرش قربانی رقابت‌های سیاسی میان افراد خاندان خود گردید و به دست برادرزاده‌ خویش ناصرالدوله کشته شد.

    ابوفراس در دامان مادری که گویا کنیزی رومی بود، بزرگ شد. این زن در تربیت وی از هیچ کوششی دریغ نکرد و چنانکه خواهیم دید، عمر خویش را بر سر تربیت فرزند نهاد.

    ابوفراس به همراه مادر تا 333ق در شهرهای مختلف قلمرو حمدانیان زندگی کرد و گویا پس از تأسیس حکومت سیف‌الدوله در حلب به آنجا منتقل شد.

    سرپرستی سیف‌الدوله در حلب

    ابوفراس در حلب تحت سرپرستی سیف‌الدوله که سپس خواهر او را نیز به زنی گرفت، درآمد. آشکار است که حمایت سیف‌الدوله از ابوفراس سبب گردید که او در ناز و نعمت پرورش یابد و خود در برخی از اشعارش به این نکته اشاره کرده است. وی تا پایان عمر همواره از عنایتی که سیف‌الدوله به او داشت، بر خویش می‌بالید. بدین‌سان امیرزاده جوان از آموزش و تربیتی شایسته بهره‌مند شد، ‌فنون جنگی را به خوبی آموخت و از محضر ادیبان و دانشمندانی که در دربار سیف‌الدوله گرد آمده بودند، بهره جست و به زودی در شمار شاعران و ادیبان روزگار خویش درآمد.


    اساتید

    یکی از استادانی که ابوفراس در این دوره از وی بهره جست دوست و یار همیشگی ابن خالویه بود که سپس به روایت و شرح دیوان او پرداخت.

    همین امر موجب شد که اندکی بعد، در رقابت‌های ادبی دربار سیف‌الدوله در کنار ابن خالویه قرار گیرد و در شمار یکی از مخالفان سرسخت متنبی درآید. اگرچه برخی کوشیده‌اند که این مخالفت را نادیده بگیرند و آن دو را چون خادم و مخدوم جلوه دهند، اما قراین بسیاری وجود دارد حاکی از آنکه این دو هیچگونه با یکدیگر سازگار نبوده‌اند.


    مناصب، فرمانروایی منبج، جنگ‌های پی‌درپی

    شاعر هنوز 17 سال نداشت که به فرمانروایی منبج گمارده شد. البته در این امر شایستگی خود وی بی‌تأثیر نبود. اما علاوه بر این شایستگی‌ها و احترام و صمیمیتی که نسبت به سیف‌الدوله ابراز می‌کرد، شاید امیر می‌خواسته با حمایت بی‌دریغ از وی، خاطره کشته شدن پدرش به دست ناصرالدوله را از خاطر او بزداید. سیف‌الدوله در سراسر مدت حکومت خویش درگیر جنگ‌های پیاپی با رومیان و سرکوب مخالفان داخلی بود و ابوفراس چون یاری وفادار هرگز او را تنها نمی‌گذاشت و در بسیاری از جنگ‌های سیف‌الدوله شرکت داشت و در برخی از آن‌ها خود به تنهایی سپاه را رهبری می‌کرد و هرگاه در جنگی شرکت نمی‌داشت، آن حال بر وی دشوار می‌آمد. حرمت وی نزد سیف‌الدوله چندان بود که می‌توانست برای خاطیان به شفاعت بپردازد.

    ابوفراس سال‌های 336 تا 351ق را در منبج گذرانید و اگرچه در سراسر قلمرو حمدانیان در آمد و شد بود، اما جایگاه دائمی وی منبج بود و هرگز دلبستگی‌هایش را نسبت به آن از یاد نبرد. در این دوره از زندگی وی عشق و شعر و شکار و جنگ را با یکدیگر درآمیخت و اگر چه گرد پیری بسیار زود برچهره‌اش نشست، اما عشق و شور جوانی را بر خویشتن عار نمی‌دانست. چون امیران به شکار می‌رفت و چون شاعران به وصف صحنه شکار خویش می‌پرداخت. شب را درکنار زیبارویان به صبح می‌رسانید و روز در لباس رزم به دفع دشمنان می‌پرداخت.


    اسارت در روم

    ابوفراس در یکی از همین شکارها در حوالی منبج (351ق) به محاصره رومیان درآمد، اما به‌رغم اینکه خود و یارانش آماده رزم نبودند، ‌سرشت جوانمردی، او را واداشت تا جنگ با دشمن را بر فرار از معرکه ترجیح دهد و سرانجام درحالی که زخم برداشته بود، به اسارت رومیان درآمد. اگرچه روایت کرده‌اند که وی یک‌بار نیز در 348ق اسیر شده، اما این گزارش نادرست است. وی در یکی از اشعارش از این جنگ و زخم برداشتن و اسارت خویش با افتخار یاد می‌کند و از اینکه توصیه یارانش را مبنی بر فرار از معرکه نپذیرفته است، بر خویش می‌بالد، پس از اسارت رومیان وی را به خرشنه بردند و از آنجا که می‌پنداشتند که به زودی سیف‌الدوله آزادی وی را تقاضا خواهد کرد، با او چون دیگر اسیران رفتار نکردند و از گرفتن سلاح و جامه وی خودداری کردند. اما سیف‌الدوله برای آزادی او اقدامی نکرد.

    ابوفراس پیشنهاد می‌کرد که سیف‌الدوله وی را با جمعی از بزرگان روم از جمله خواهرزاده امیر مبادله کند و در قصیده‌ای ضمن شکوه از دوری سیف‌الدوله اشاره کرد که خوش‌تر دارد چون مردان قوم خویش در میدان پیکار و بر روی اسب بمیرد، از مرگ در بستر و در اسارت رومیان ننگ دارد و طلب یاری از عموزاده نه از بیم مرگ، که از بیم مردن در غربت و میان ترسایان است. در این قصیده به اصرار از سیف‌الدوله می‌خواهد که پیش از آنکه فرصت از دست برود، برای آزادی او بکوشید وگرنه دیگران وی را نکوهش خواهند کرد، اما سیف‌الدوله از این امر سرباز زد و مدعی شد که آزادی همه اسیران مسلمان را خواهان است.

    سرودن حبسیات در گلایه از روزگار

    این بی‌توجهی سیف‌الدوله نسبت به سرنوشت ابوفراس او را به سختی آزرد و در قصیده‌ای ضمن گله از سیف‌الدوله خود را با خواهرزاده امیراتور مقایسه کرد و به ستایش خویش پرداخت، اما فرمانروای حلب به این سخنان وقعی ننهاد و این امر موجب شد که شاعر اشعار بسیاری در وصف روزگار اسارت خویش، ناسازگاری روزگار و ناامیدی دردآوری که بر جان او پنجه افکنده بود، ‌بسراید. این اشعار بعدها در ادب عرب به «حبسیات» یا «رومیات» شهرت یافت و ابوفراس پیشوای این مکتب به‌شمار آمد.

    فرستاده شدن به همراه دیگر اسرا به قسطنطنیه

    رومیان پس از آنکه از اقدام سیف‌الدوله برای رهایی وی ناامید شدند، او را چون دیگر اسیران به قسطنطنیه منتقل کردند. اسارت ابوفراس تا 355 ق به درازا کشید و او همچنان در اشعار خویش از بدروزگار، بی‌وفایی یار و جور اغیار می‌نالید اما هرگز ضعف و سستی در شخصیت استوار وی راه نیافت. وی اگرچه به اصرار از سیف‌الدوله می‌خواست تا برای آزادی او اقدام کند، اما هیچ‌گاه خود را در برابر وی خوار نمی‌ساخت، بلکه بر ارزش‌ها و شایستگی‌های خویش پای می‌فشرد و به صراحت مدعی بود، که اگر مادر پیری در منبج نمی‌داشت، مرگ در اسارت نیز بر وی دشوار نمی‌نمود. با طولانی شدن مدت اسارت، مادر ابوفراس برای جلب حمایت سیف‌الدوله و درخواست کوشش برای آزادی او به حلب رفت، اما درخواست وی پذیرفته نشد و این امر آزردگی ابوفراس را از سیف‌الدوله به اوج خود رسانید و در قصیده‌ای به سختی از وی گله کرد. اکنون وی سیف‌الدوله را مردی بدعهد می‌دانست که برای خدمت دیرین پسرعمش ارزشی قائل نیست، همه گونه سخاوتمندی با شاعران روا می‌دارد، اما از پرداخت سرب‌ها برای رهایی او خودداری می‌کند، و شاید ابوفراس چندان از پسرعم خویش دل‌آزرده شده بود که حتی در مرگ او هم مرثیه‌ای نسرود.

    مرگ مادر ابوفراس در زمان اسارت او، واپسین ضربه را بر وی فرود آورد و با همه پایداری به تلخی گریست قصیده‌ای که وی در رثای مادرش سروده است، نهایت اندوه و درماندگی وی را آشکار می‌سازد. سرانجام در 355ق، اسیران در ساحل فرات مبادله شدند و ابوفراس آزادی خویش را باز یافت و سپس احتمالاً فرمانروایی حمص را به دست آورد.

    کشته شدن ابوفراس

    در 356ق، سیف‌الدوله درگذشت و اندکی بعد ابوفراس نیز کشته شد، درباره چگونگی کشته شدن وی، گزارش‌های گوناگونی دردست است و به‌رغم تحقیق جامعی که عبدالمهدی درباره ابوفراس فراهم آورده است، آشفتگی گزارش‌های منابع، نتیجه‌گیری قطعی را در این‌باره اندکی دشوار می‌سازد.

    به گزارش تنوخی، پس از مرگ سیف‌الدوله، سپاهیان وی پراکنده شدند و شیرازه کارها از هم گسست و شاید ابوفارس خود را برای جانشینی سیف‌الدوله شایسته‌تر از ابوالمعالی، خواهرزاده خویش و فرزند سیف‌الدوله می‌دانست. احتمالاً همین امر موجب بروز بدگمانی میان آن دو گردید. همچنین می‌توان پنداشت که ابوفراس از اینکه حکومت، به علت خردسالی ابوالمعالی به دست قرغویه یکی از غلامان سیف‌الدوله افتاده بود، ‌خشنود نبود. اگرچه ابوفراس و ابوالمعالی کوشیدند تا این بدگمانی را از میان بردارند، اما بدطینتی همان غلام که خود نیز چشم طمع به حکومت دوخته بود، موجب درگرفتن جنگ میان آنان شد و سرانجام ابوفراس به دست قرغویه هلاک گردید، برپایه برخی گزارش‌ها‌ی در جنگ مجروح شد و پس از چندی درگذشت.

    احتمال می‌رود که این گزارش درست باشد. ‌چه شاعر در قطعه‌ای که خطاب به دختر خود سروده و به روایتی آخرین شعر او بوده است، از وی خواسته است که برای او عزاداری کند.


    شخصیت ابوالفراس

    از خصلت‌های بارز ابوفراس شجاعت، بخشندگی و جوانمردی اوست،‌ چنانکه به گفته برخی، در روزگار خود مانند نداشته است.

    بدین سبب شاید بتوان تصویری را که او در اشعار خود از خویشتن ساخته، صرف نظر از خودستایی‌های معمول، نموداری واقعی از شخصیت او شمرد.

    وی جنگجویی است که مرگ با عزت را از زندگی همراه با خواری بهتر می‌داند؛ در دوستی چندان صادق است که نیکی یا بدی یارانش برای وی یکسان است و در هیچ حال آنان را فرو نمی‌گذارد و آنگاه که در جنگ بر دشمن پیروز می‌شود، ‌جوانمردانه آنچه را به غنیمت گرفته، به زنان و کودکان آنان می‌بخشد؛ خود را مصداق مثل معروف عرب می‌‌داند که یا امیر است یا اسیر و هنگامی که مرگ او فرا می‌رسد،‌ در مرثیه‌ای که برای خود می‌سراید، ‌از دختر خویش می‌‌خواهد تا از ورای روبنده خود بر وی بگرید، ‌مبادا که دیگران گریه او را ببینند؛ اگرچه خود را فرزند خاندانی می‌داند که جایگاه بلند آن در ستاره ثریاست و سفره گسترده آنان در روی زمین مردم را اطعام می‌کند، اما بزرگی در شخصیت را بسیار برتر از توانگری در مال و ثروت، چه خاندان وی جز برای بخشندگی و بلندهمتی آفریده نشده‌اند. و از این‌رو بخشندگی در نظر وی آن است که بدون درخواست انجام گیرد؛ شر و بدی را می‌شناسند، ‌اما نه برای بدی کردن به دیگران، که برای حفظ خویش از بدی‌های دیگران، در عشق ورزیدن چندان صادق است که نیاز به گواه ندارد، اما جنون عشق را با عقل مهار می‌سازد و فقط هنگامی بر درد جدایی از معشوق می‌گرید که تاریکی شب فرا رسیده باشد، ‌چه او کسی نیست که عشق خویش را آشکار سازد، زیرا چون امیران عشق می‌ورزد و خواری و مذلت در عشق را نمی‌پذیرد؛ جنگجویی است که در لباس رزم با معشوق دیدار می‌کند، زیرا جنگ از نوجوانی، ‌طعام و شراب وی بوده است، اما اگر زنی به عشق وی گرفتار آید از آن رهایی نمی‌یابد.

    شعر

    ابوفراس در شعر سخت متأثر از عناصر شعر جاهلی است چنانکه در برخی قصاید می‌توان گفت که وی شاعر جاهلی تمام عیاری است که در سده 4ق زندگی می‌کرده است.

    مضمون‌های شعر وی مدح، رثا، فخر و حماسه، نسیب و تشبیب و اندکی وصف است.

    وی در شخصیت و نیز در شعر خود به شدت سنت‌گرا بود. نیازی به سرودن مدیحه برای گذران زندگی خویش نداشت و شاید شاعری را برای خود عار می‌د‌انست، چه می‌پنداشت که هنر اصلی وی شمشیر زدن است، نه شاعری و شاید به همین سبب است که مانع انتشار شعر خود می‌شد. با این همه به شیوه سنتی به ستایش سیف‌الدوله و برخی دیگر از افراد خاندان خویش می‌پرداخت، اگرچه، بجز چند تن هیچ کس را برتر از خویش نمی‌شمرد تا به ستایش وی بپردازد. اغلب قصیده‌های او با مقدمه تغزلی معمول (نسیب) آغاز می‌شود و همین مقدمه‌های تقلیدی بخش مهمی از غزلیات دیوان او را تشکیل می‌دهد. چند قصیده وی نیز غزل ناب است. همه این اشعار تقلید محض از شعر جاهلی است. شاعر در آن‌ها بر اطلال و دمن می‌گرید، ‌به دنبال کاروان معشوق اشک می‌ریزد و از پیری خویش شکوه می‌کند. این تأثیر از سنت کهن در وی چندان نیرومند است که حتی نام معشوقه‌های خیالی شاعران کهن را در شعر خویش می‌آورد. تنها نوآوری ابوفراس در این اشعار در مقدار ابیات هر مضمون است، به گونه‌ای که در برخی از قصیده‌ها که با مضمون فخر سروده شده است، مقدمه تغزلی بیش از غرض اصلی شعر است. افزون بر این، تناسب و انسجامی که ابوفراس میان مقدمه و مضمون اصلی شعر ایجاد کرده، سخت قابل تحسین است.

    حدود 100 قطعه در دیوان وی دیده می‌شود که غزل محض است. در این اشعار ابوفراس از تقلید صرف دست شسته است و بنابراین، ‌آن‌ها را می‌توان بازتاب تجربه‌های واقعی شاعر در عشق پنداشت که در لحظه‌هایی خاص سروده شده است و در آن‌ها شخصیت شهسوار گونه شاعر رنگ باخته و عواطف طبیعی وی آشکار شده است چنانکه گویی او عاشق کهنه کاری است که با زیر و بم عشق آشناست و با همه عزت نفس خویش شهادت در راه عشق را می‌ستاید. در اینگونه اشعار است که تأثیر نیرومند عمربن ربیعه در وی به خوبی آشکار می‌گردد. شاعر گاه به مجنون می‌گراید و همچون بسیاری از امیران به عیاشی و خوشگذرانی می‌پردازد و حتی در بسیاری از اشعارشان، تغزل به مذکر نیز دیده می‌شود با این حال، غزل او از قلمرو عفت و پاکی در نمی‌گذرد، چه در نظر وی ارجمندترین عشق‌ها عفیف‌ترین آن‌هاست. به نظر می‌رسد که وی در سرودن اینگونه اشعار تنها نوعی همگانی با شاعران هم‌روزگار خود داشته است، چنانکه به کار رفتن برخی واژه‌های فارسی از جمله مرزبان، دیباج، بهار و دستبان در شعر او نیز احتمالاً به همین سبب بوده است.

    اما آنچه منتقدان کهن و نیز محققان معاصر را بر آن داشته است تا به شعر وی عنایتی آمیخته به تحسین نشان دهند، نخست شخصیت ویژه اوست که از آن سخن گفته شد، دو دیگر سروده‌هایی از وی که به «اسریات» یا «حبسیات» یا «رومیات» شهرت یافته است. در اینگونه اشعار، عاطفه شاعر رقّت و عمق بیشتری یافته است، چندانکه به گفته برخی از معاصران، گرانجانان سنگین دل را نیز متأثر می‌سازد. شاید با توجه به همین سروده‌های اوست که منتقدان کهن، وی را شاعری نوآور دانسته‌اند و برخی از معاصران وی را برتر از متنبی شمرده‌اند. احساس صادقانه شاعر در این اشعار مجال بروز یافته است و وی از شعر، مرهمی بر زخم‌ها و گنجینه‌ای برای نگهداشت مفاخر خویش ساخته است و در آن‌ها فخر و حماسه و عشق را با یکدیگر درآمیخته و تصویری حقیقی و گویا از رنج‌های خویش در روزگار اسارت ارائه داده است.

    بخش دیگر اشعار وی که این ویژگی در آن‌ها به چشم می‌خورد، ‌اخوانیات اوست. در این سروده‌ها نیز تشخص او به خوبی آشکار می‌گردد. با این حال شعر ابوفراس آیینه زندگی اجتماعی روزگار او نیست، زوایای تاریک آشفتگی‌ها و دگرگونی‌های سیاسی دوره جنگ‌هایی که شاعر خود در آن‌ها شرکت داشته است، به دست نمی‌دهد.

    ابوفراس اشراف‌زاده‌ای است که شعر را برای شعر می‌خواهد و اشعار شاهآن‌های می‌سراید که تنها می‌تواند بخشی اندک از زندگی اشرافی خود وی را روشن سازد، چنانکه وقتی می‌خواهد برکه‌ای را که گلهای گوناگون آن را فرا گرفته است، وصف کند، آن را به فرش ابریشمین سفید با حواشی و ریشه‌های سبز تشبیه می‌کند و اینگونه تشبیهات را امیرزاده دیگر، ابن معتز، هم به کار برده است و حتی «رومیات» وی که بهترین اشعار اوست و سروده‌های واقع‌گرایانه او به‌شمار می‌رود، تنها تصویری از رنج‌های درونی اسیری اشراف‌زاده را به‌دست می‌دهد. از این روست که صاحب بن عباد درباره او گفته است که شاعری با امیری (امرؤالقیس) آغاز شد و به امیری دیگر (ابوفراس) پایان یافت. در هر حال، با آنکه برخی از معاصران، شعر وی را نثری مسجع می‌دانند که هیچ ذوق و هنری در آن دیده نمی‌شود، باز گروهی از گذشتگان، شعر وی را ستوده‌اند. برخی از شاعران نیز سروده‌های وی را تضمین کرده‌اند و حتی برخی از آنان از تشبه به وی بر خود بالیده‌اند، و برخی از اشعار وی حکم مثل سائر پیدا کرده است.


    مذهب

    ابوفراس مسلمانی شیعی و راست کیش است، چندانکه وی را در شمار شاعران اهل بیت و از مجاهران (بی‌پروایان در ابراز عقیده) برشمرده‌اند. اگرچه اشعار وی در این زمینه بسیار اندک است، اما تأثیر آن در جهان تشیع اندک نبوده است.

    مشهورترین این اشعار قصیده‌ای است که آن را در پاسخ به امیرزاده‌ای دیگر از عباسیان، یعنی ابن معتز و قصیده ابن سکره هاشمی، سروده و به شافیه مشهور است.

    وی در این قصیده به تندی بر امویان و عباسیان می‌تازد و برتری‌های ادعایی عباسیان را دروغین می‌شمارد؛ زشتکاری‌های آنان را یکایک نام می‌برد؛ بر بزرگواری امام موسی کاظم(ع) و امام رضا(ع) تأکید می‌ورزد و هارون‌الرشید و مأمون را در خور قیاس با آنان نمی‌شمرد؛ همچنانکه میان نوح پیامبر و فرزندش قرابتی نمی‌یابد، خاندان بنی عباس را که دستشان به خون فرزندان علی بن ابی‌طالب(ع) آلوده است، از پیامبر(ص) نمی‌داند و سلمان فارسی را به خاندان پیامبر نزدیک‌تر می‌شمرد. این قصیده در حدود 60 بیت است و با اعتراض به غصب خلافت و پایمال کردن حق فرزندان علی ابن ابی‌طالب(ع) و از دست رفتن دین به دست غاصبان آغاز می‌گردد و در آن به فرمان پیامبر(ص) در روز غدیر و نیز نادیده گرفته شدن آن در شورای سقیفه اشاره می‌کند.

    قصیده یاد شده همواره مورد توجه شیعیان بوده است، چندانکه گروهی آن را شرح و تخمیس کرده‌اند. استاد و دوست شاعر ابن خالویه نخستین شارح آن است. از جمله دیگر کسانی که به این قصیده پرداخته‌اند، می‌توان از ابن امیر الحاج و محمد بن عبدالملک، شارحان قصیده و ابراهیم یحیی عاملی که آن را تخمیس کرده، نام برد.

    اگرچه برخی ابوفراس را اسماعیلی دانسته‌اند، اما از آنجا که وی در این قصیده از امام موسی کاظم(ع) و امام رضا(ع) و نیز در دو قطعه دیگر از پیشوایان دوازده‌گانه شیعیان نام برده است، تردید نمی‌توان داشت که وی شیعه دوازده امامی بوده است.

    افزون بر این اشعار، وی قصیده‌ای نیز در رثای امام حسین(ع) سروده است. در این قصیده نیز وی به سختی به قاتلان آن امام(ع) می‌تازد و برتری‌ها و فضیلت‌های امام علی(ع) را برمی‌شمارد و کسانی را که وصیت پیامبر(ص) را درباره خاندانش نادیده گرفته‌اند، نکوهش می‌کند.

    از این‌رو چنانکه گفته‌اند، به راستی می‌توان ابوفراس را شاعر اهل بیت‌(ع) نامید.


    آثار

    1-دیوان،

    دیوان وی نخستین‌بار در 1873 و سپس در سالهای 1900 و 1910م به چاپ رسید. در 1944م، سامی دهان آن را در 3 جلد، همراه تحقیقات مفصل خویش به چاپ رسانید و در 1961م چاپ دیگری از آن در بیروت صورت گرفت و سرانجام در 1987م محمد تونجی بار دیگر آن را در دمشق منتشر ساخت‌[۱]. ‌

    پانویس

    1. سیدی، سید محمد، ‌ج6، ص124-120

    منابع مقاله

    سیدی، سید محمد، دائر‌ةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائر‌ةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.


    وابسته‌ها