یادبودهای سفارت استانبول: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱۱ سپتامبر ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'ش‎ب' به 'ش‌ب'
جز (جایگزینی متن - 'ک‎ا' به 'ک‌ا')
جز (جایگزینی متن - 'ش‎ب' به 'ش‌ب')
خط ۴۶: خط ۴۶:
[[خان ملک ساساني، احمد|خان‎ملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن می‌گوید. او می‌نویسد: هروقت به دیدار شاه می‌رفتم، از اینکه تا چندمتری کتاب‌ها رسیده‌ام، ولی نمی‌توانم به آنها نزدیک شوم، حسرت می‌خورم<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: کتاب، ص44]</ref>.
[[خان ملک ساساني، احمد|خان‎ملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن می‌گوید. او می‌نویسد: هروقت به دیدار شاه می‌رفتم، از اینکه تا چندمتری کتاب‌ها رسیده‌ام، ولی نمی‌توانم به آنها نزدیک شوم، حسرت می‌خورم<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: کتاب، ص44]</ref>.


وی ماجرای دستیابی‌اش به کتاب‌ها و محتوای آنها را چنین شرح می‌دهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبه‌دو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خان‌باباخان صاحب‎جمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در می‌رویم؛ شما باشید من الآن می‌آیم. همین که من تنها شدم، دیوانه‌وار به طرف کتاب‌ها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتش‎بازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچه‌خیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: همان، ص44-45]</ref>.
وی ماجرای دستیابی‌اش به کتاب‌ها و محتوای آنها را چنین شرح می‌دهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبه‌دو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خان‌باباخان صاحب‎جمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در می‌رویم؛ شما باشید من الآن می‌آیم. همین که من تنها شدم، دیوانه‌وار به طرف کتاب‌ها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتش‌بازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچه‌خیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: همان، ص44-45]</ref>.


==وضعیت کتاب==
==وضعیت کتاب==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش