یادبودهای سفارت استانبول: تفاوت میان نسخه‌ها

لینک درون متنی
جز (جایگزینی متن - '==پیوندها== ' به '')
(لینک درون متنی)
خط ۲۴: خط ۲۴:
| پیش از =
| پیش از =
}}  
}}  
'''یادبودهای سفارت استانبول'''، نگاشته احمد خان‎‎ملک ‎ساسانی، کتابی است به زبان فارسی در یک جلد با موضوع تاریخ و جغرافیا. در این اثر خاطرات سفیر ایرانی در ترکیه را می‎خوانیم. کتاب حاوی مطالبی درباره فرهنگ‎ها و آئین‎ها و فرقه‎های غلات موجود در استانبول و سفرهای محمدعلی شاه و احمد شاه به استانبول، برخی روابط ایران و استانبول، یادی از برخی سفیران ایران در استانبول و... می‎باشد.
'''یادبودهای سفارت استانبول'''، نگاشته [[خان ملک ساساني، احمد|احمد خان‎‎ملک ‎ساسانی]]، کتابی است به زبان فارسی در یک جلد با موضوع تاریخ و جغرافیا. در این اثر خاطرات سفیر ایرانی در ترکیه را می‎خوانیم. کتاب حاوی مطالبی درباره فرهنگ‎ها و آئین‎ها و فرقه‎های غلات موجود در استانبول و سفرهای محمدعلی شاه و احمد شاه به استانبول، برخی روابط ایران و استانبول، یادی از برخی سفیران ایران در استانبول و... می‎باشد.


==ساختار==
==ساختار==
خط ۳۰: خط ۳۰:


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
‎احمد خان‎ملک ساسانی، در ابتدای کتاب، مختصری درباره میرزا کوچک‎خان جنگلی و کمک‎هایش به میرزا و دوستی آنان در جوانی سخن می‎گوید. او از اینکه میرزا از او یک دست چکمه و یک تفنگ گرفته است و بعدها این دوستی در خروج از ایران به سمت استانبول به نفع او تمام شده است، نیز می‎گوید؛ چون آن مناطق تحت تسلط و در دست نیروهای میرزا بود و اجازه ورود و خروج به افراد دولتی داده نمی‎شد. وی جوانی میرزا را این‎گونه توصیف می‎کند: «جوانی بلندبالا با چشمان آبی و موهای خرمایی روشن»<ref>ر.ک: متن کتاب، ص3-5</ref>.
‎[[خان ملک ساساني، احمد|احمد خان‎ملک ساسانی]]، در ابتدای کتاب، مختصری درباره میرزا کوچک‎خان جنگلی و کمک‎هایش به میرزا و دوستی آنان در جوانی سخن می‎گوید. او از اینکه میرزا از او یک دست چکمه و یک تفنگ گرفته است و بعدها این دوستی در خروج از ایران به سمت استانبول به نفع او تمام شده است، نیز می‎گوید؛ چون آن مناطق تحت تسلط و در دست نیروهای میرزا بود و اجازه ورود و خروج به افراد دولتی داده نمی‎شد. وی جوانی میرزا را این‎گونه توصیف می‎کند: «جوانی بلندبالا با چشمان آبی و موهای خرمایی روشن»<ref>ر.ک: متن کتاب، ص3-5</ref>.


نویسنده درباره سفر محمدعلی شاه به استانبول می‎نویسد: در اسفند 1297 که دولت شوروی عدسه را تصرف کرد، محمدعلی شاه که در آنجا پارکی عالی خریده و در عمارتی شاهانه زندگی می‎کرد، به‎همراه ملکه جهان (مادر احمد شاه) و دو پسر و یک دختر و بیست‎وسه نفر از ملازمان و وسایل بر یک کشتی فرانسوی سوار شده و به‎سوی استانبول آمدند. جمعیت شاه و همراهانش که سوار این کشتی بودند، چهار هزار نفر، ولی ظرفیت آن هزار نفر بود<ref>ر.ک: همان، ص38</ref>.
نویسنده درباره سفر محمدعلی شاه به استانبول می‎نویسد: در اسفند 1297 که دولت شوروی عدسه را تصرف کرد، محمدعلی شاه که در آنجا پارکی عالی خریده و در عمارتی شاهانه زندگی می‎کرد، به‎همراه ملکه جهان (مادر احمد شاه) و دو پسر و یک دختر و بیست‎وسه نفر از ملازمان و وسایل بر یک کشتی فرانسوی سوار شده و به‎سوی استانبول آمدند. جمعیت شاه و همراهانش که سوار این کشتی بودند، چهار هزار نفر، ولی ظرفیت آن هزار نفر بود<ref>ر.ک: همان، ص38</ref>.
خط ۳۸: خط ۳۸:
پس از اجازه گرفتن از سفارت انگلیس، یک قایق موتوری (به‎همراه غواص سفارت و پرچم ایران) برای پیاده کردن محمدعلی ‎شاه و همراهانش به‎اتفاق یک افسر انگلیسی فرستاده شد تا شاه و همراهانش را به ساحل بیاورند. ملکه‎ جهان و خانم‎های ایرانی دوست داشتند که در منزلی دربست ساکن شوند تا کسی مزاحمشان نشده و آزاد باشند، اما به دلیل فراهم نبودن چنین جایی آنان به دبستان ایرانیان که حیاطی بزرگ و حوض و فواره‎ای داشت، رفتند و به دلیل ورود آنان به مدرسه، آنجا تعطیل شد که باعث اعتراض عده‎ای گردید. نویسنده، در ادامه از آگهی کردن در روزنامه به‎منظور یافتن منزل جدید برای شاه و همراهان و یافتن چنین جایی سخن می‎گوید و از اینکه آنها به دلیل سختی آمدوشد در زمستان، مجددا خانه‎ای را در استانبول کرایه کردند تا زمستان را در آنجا سپری کنند، ولی اجاره کردن منزل در استانبول مدتی به‎طول انجامیده و این امر باعث شده که شاه و همراهان تا یافتن منزل اجاره‎ای دوم در سفارتخانه بمانند. وی همچنین از روابط سرد شاه در ابتدای امر که پس از دیدن توجه فرزندش احمدشاه به سفیر، به روابط گرم با وی تبدیل شد، سخن می‎گوید. او می‎نویسد: گرمی این روابط به جایی رسید که محمدعلی شاه اغلب روزها یا به ملاقات من در سفارت می‎آمد و یا به بیوک‎آطه دعوتم می‎کرد<ref>ر.ک: همان، 38-41</ref>.
پس از اجازه گرفتن از سفارت انگلیس، یک قایق موتوری (به‎همراه غواص سفارت و پرچم ایران) برای پیاده کردن محمدعلی ‎شاه و همراهانش به‎اتفاق یک افسر انگلیسی فرستاده شد تا شاه و همراهانش را به ساحل بیاورند. ملکه‎ جهان و خانم‎های ایرانی دوست داشتند که در منزلی دربست ساکن شوند تا کسی مزاحمشان نشده و آزاد باشند، اما به دلیل فراهم نبودن چنین جایی آنان به دبستان ایرانیان که حیاطی بزرگ و حوض و فواره‎ای داشت، رفتند و به دلیل ورود آنان به مدرسه، آنجا تعطیل شد که باعث اعتراض عده‎ای گردید. نویسنده، در ادامه از آگهی کردن در روزنامه به‎منظور یافتن منزل جدید برای شاه و همراهان و یافتن چنین جایی سخن می‎گوید و از اینکه آنها به دلیل سختی آمدوشد در زمستان، مجددا خانه‎ای را در استانبول کرایه کردند تا زمستان را در آنجا سپری کنند، ولی اجاره کردن منزل در استانبول مدتی به‎طول انجامیده و این امر باعث شده که شاه و همراهان تا یافتن منزل اجاره‎ای دوم در سفارتخانه بمانند. وی همچنین از روابط سرد شاه در ابتدای امر که پس از دیدن توجه فرزندش احمدشاه به سفیر، به روابط گرم با وی تبدیل شد، سخن می‎گوید. او می‎نویسد: گرمی این روابط به جایی رسید که محمدعلی شاه اغلب روزها یا به ملاقات من در سفارت می‎آمد و یا به بیوک‎آطه دعوتم می‎کرد<ref>ر.ک: همان، 38-41</ref>.


احمد خان‎ملک ساسانی، درباره تصمیم متفقین درباره اقامت شاه در استانبول می‎نویسد: «ورود غیر مترقبه شاه سابق ایران به استانبول، یعنی شهری که بیست هزار نفر سکنه ایرانی داشت، خصوصا در هنگام اشغال قوای اجنبی، باعث مذاکراتی مابین سفارتخانه‎های متفقین شد؛ بدوا تصمیم گرفتند که به ایشان ا‎جازه توقف در استانبول ندهند و ایشان را به ایطالیا یا سوئیس بفرستند، ولی بعد از چند جلسه مذاکره و آمدوشد هم توقف در استانبول و هم مسافرت به اروپا را اجازه دادند؛ فقط ایشان را برای همیشه از ورود به لندن و پاریس ممنوع داشتند»<ref>ر.ک: همان، ص40</ref>.
ا[[خان ملک ساساني، احمد|حمد خان‎ملک ساسانی]]، درباره تصمیم متفقین درباره اقامت شاه در استانبول می‎نویسد: «ورود غیر مترقبه شاه سابق ایران به استانبول، یعنی شهری که بیست هزار نفر سکنه ایرانی داشت، خصوصا در هنگام اشغال قوای اجنبی، باعث مذاکراتی مابین سفارتخانه‎های متفقین شد؛ بدوا تصمیم گرفتند که به ایشان ا‎جازه توقف در استانبول ندهند و ایشان را به ایطالیا یا سوئیس بفرستند، ولی بعد از چند جلسه مذاکره و آمدوشد هم توقف در استانبول و هم مسافرت به اروپا را اجازه دادند؛ فقط ایشان را برای همیشه از ورود به لندن و پاریس ممنوع داشتند»<ref>ر.ک: همان، ص40</ref>.


او درباره روحیات محمدعلی شاه می‎نویسد: «روی‎هم‎رفته شاه سابق ایران آدم بدقلب بدنفسی نبود؛ اگر از علم و دانش بهره کافی داشت، هرگز مرتکب توپ بستن به مجلس و این ذنب لایغفر نمی‎شد. این مرد در جوانی به سلطنت رسیده بود و تا آن وقت معاشرتش فقط با امثال رحیم‎خان چلبیانلو، یاشا پسال یهودی و یک مشت چاپلوس متملق از همه جا بی‎خبر بود و چون طبیعتا مثل بچه‎ها زودرنج و ساده‎لوح بود، از دسیسه و تحریکات خیلی عصبانی می‎شد. یکی از تحریکات که بر او خیلی گران آ‎مده بود، موضوع دسیسه‎های مسعودمیرزا ظل‎السلطان بود که چندین بار به زبان آورد. می‎گفت: ملک‎المتکلمین از زمان شاه شهید جاسوس انگلیسی‎ها و جیره‎خوار ظل‎السلطان بود و برای رسیدن ظل‎السلطان به مقام سلطنت، سید جمال‎الدین اسدآبادی را برانگیخت و او را به این منظور به پطرزبوغ فرستادند، بعد از مردن پدرم، باز هم از این نقشه دست نکشیدند و از هیچ‎گونه تحریک و دسیسه خودداری نمی‎کرد. یک روز ملک‎المتکلمین در باغ بهارستان بالای منبر خطابه رفته و فریاد کرده بود: محمدعلی شاه فلان فلان شده فرار کرد و ایران جمهوری شد. من از آن روز سخت عصبانی شدم و کینه این آزادی‎خواهان قلابی مزدور را در دل گرفتم. همین که روس‎ها فهمیدند که من از کارکنان انگلیس‎ها رنجیده‎ام به آتش دامن زدند»<ref>همان، ص43</ref>.
او درباره روحیات محمدعلی شاه می‎نویسد: «روی‎هم‎رفته شاه سابق ایران آدم بدقلب بدنفسی نبود؛ اگر از علم و دانش بهره کافی داشت، هرگز مرتکب توپ بستن به مجلس و این ذنب لایغفر نمی‎شد. این مرد در جوانی به سلطنت رسیده بود و تا آن وقت معاشرتش فقط با امثال رحیم‎خان چلبیانلو، یاشا پسال یهودی و یک مشت چاپلوس متملق از همه جا بی‎خبر بود و چون طبیعتا مثل بچه‎ها زودرنج و ساده‎لوح بود، از دسیسه و تحریکات خیلی عصبانی می‎شد. یکی از تحریکات که بر او خیلی گران آ‎مده بود، موضوع دسیسه‎های مسعودمیرزا ظل‎السلطان بود که چندین بار به زبان آورد. می‎گفت: ملک‎المتکلمین از زمان شاه شهید جاسوس انگلیسی‎ها و جیره‎خوار ظل‎السلطان بود و برای رسیدن ظل‎السلطان به مقام سلطنت، سید جمال‎الدین اسدآبادی را برانگیخت و او را به این منظور به پطرزبوغ فرستادند، بعد از مردن پدرم، باز هم از این نقشه دست نکشیدند و از هیچ‎گونه تحریک و دسیسه خودداری نمی‎کرد. یک روز ملک‎المتکلمین در باغ بهارستان بالای منبر خطابه رفته و فریاد کرده بود: محمدعلی شاه فلان فلان شده فرار کرد و ایران جمهوری شد. من از آن روز سخت عصبانی شدم و کینه این آزادی‎خواهان قلابی مزدور را در دل گرفتم. همین که روس‎ها فهمیدند که من از کارکنان انگلیس‎ها رنجیده‎ام به آتش دامن زدند»<ref>همان، ص43</ref>.


خان‎ملک ساسانی، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن می‎گوید. او می‎نویسد: هروقت به دیدار شاه می‎رفتم، از اینکه تا چندمتری کتاب‎ها رسیده‎ام، ولی نمی‎توانم به آنها نزدیک شوم، حسرت می‎خورم<ref>ر.ک: کتاب، ص44</ref>.
[[خان ملک ساساني، احمد|خان‎ملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن می‎گوید. او می‎نویسد: هروقت به دیدار شاه می‎رفتم، از اینکه تا چندمتری کتاب‎ها رسیده‎ام، ولی نمی‎توانم به آنها نزدیک شوم، حسرت می‎خورم<ref>ر.ک: کتاب، ص44</ref>.


وی ماجرای دستیابی‎اش به کتاب‎ها و محتوای آنها را چنین شرح می‎دهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبه‎دو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت می‎کردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خان‎باباخان صاحب‎جمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در می‎رویم؛ شما باشید من الآن می‎آیم. همین که من تنها شدم، دیوانه‎وار به طرف کتاب‎ها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتش‎بازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچه‎خیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>ر.ک: همان، ص44-45</ref>.
وی ماجرای دستیابی‎اش به کتاب‎ها و محتوای آنها را چنین شرح می‎دهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبه‎دو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت می‎کردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خان‎باباخان صاحب‎جمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در می‎رویم؛ شما باشید من الآن می‎آیم. همین که من تنها شدم، دیوانه‎وار به طرف کتاب‎ها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتش‎بازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچه‎خیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>ر.ک: همان، ص44-45</ref>.
خط ۵۲: خط ۵۲:


==پانویس==
==پانویس==
<references/>
<references />


==منابع مقاله==
==منابع مقاله==
خط ۵۸: خط ۵۸:


   
   
== وابسته‌ها ==
== وابسته‌ها ==  


[[رده:کتاب‌شناسی]]
[[رده:کتاب‌شناسی]]
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش