۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ')ت' به ') ت') |
جز (جایگزینی متن - '،ز' به '، ز') |
||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مىتواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، | معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مىتواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، | ||
كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز | كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز | ||
گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز | گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مىفرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مىشوند ولى نمىتوانند.اين تكليف به | ||
مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مىخواهد كه اسماء (اشياء)را بگويند و آنان در پاسخ مىگويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاك خدايا،جز آنچه به ما ياد دادهاى | مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مىخواهد كه اسماء (اشياء)را بگويند و آنان در پاسخ مىگويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاك خدايا،جز آنچه به ما ياد دادهاى | ||
چيزى نمىدانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد،يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست. | چيزى نمىدانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد،يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست. | ||
پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مىشد درست | پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مىشد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مىخوانند مىفرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما. | ||
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند،دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود،در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ | سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند،دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود،در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ | ||
خط ۷۲: | خط ۷۲: | ||
بياوريم؛ اما بعيد نيست كه بعضى از مسائل حادّ كلامى و اعتقادى، كه طرفين آن را موجب طعن بر يكديگر مىشمردند، با ظرافت و كياست مطرح شده باشد. | بياوريم؛ اما بعيد نيست كه بعضى از مسائل حادّ كلامى و اعتقادى، كه طرفين آن را موجب طعن بر يكديگر مىشمردند، با ظرافت و كياست مطرح شده باشد. | ||
مىگويند هنگامى كه باقلاّنى براى سفر به قسطنطنيه آماده شد، وزير عضد الدوله به او گفت: «طالع خروج خود را نمىخواهى؟» باقلاّنى گفت كه اعتقادى به احكام نجوم ندارد و سعد و نحس و خير و شر را همه از قدرت خداوند مىداند (عياض بن موسى،ج 4،ص 594).وزير به ابوسليمان منطقى سجستانى گفت كه با او در اين باره بحث كند و ابوسليمان گفت كه اهل بحث با باقلاّنى | مىگويند هنگامى كه باقلاّنى براى سفر به قسطنطنيه آماده شد، وزير عضد الدوله به او گفت: «طالع خروج خود را نمىخواهى؟» باقلاّنى گفت كه اعتقادى به احكام نجوم ندارد و سعد و نحس و خير و شر را همه از قدرت خداوند مىداند (عياض بن موسى،ج 4،ص 594).وزير به ابوسليمان منطقى سجستانى گفت كه با او در اين باره بحث كند و ابوسليمان گفت كه اهل بحث با باقلاّنى نيست، زيرا باقلاّنى معتقد است كه اگر | ||
در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود، ما مىگوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز | در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود، ما مىگوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمىكند، زيرا خرق عادت است؛چنانكه خداوند مىتواند كسى را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بيافريند، اما امروز نمىآفريند زيرا خرق عادت است و به همين جهت سخن ابوسليمان منطقى فرار از بحث است.ابوسليمان گفت:مناظرات بر پايۀ تمرين و تجربه است و من در مناظره با اين قوم(متكلمان) تجربهاى ندارم، زيرا ايشان اصطلاحات و عبارات ما (حكما)را نمىشناسند و ما هم اصطلاحات ايشان را نمىدانيم.وزير عذر او را پذيرفت و باقلاّنى روانۀ سفر شد. | ||
دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با | دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
كه خداوند از آسمان براى عيسى فرستاد و شما خويشاوندى بود؟چرا يهود و مجوس و برهمنان و همسايگان شما (يونانيان) آن را نديدند و تنها شما آن را ديديد؟فرمانروا در پاسخ درماند و يكى كشيشيان معروف را فراخواند.باقلاّنى از آن كشيش پرسيد: | كه خداوند از آسمان براى عيسى فرستاد و شما خويشاوندى بود؟چرا يهود و مجوس و برهمنان و همسايگان شما (يونانيان) آن را نديدند و تنها شما آن را ديديد؟فرمانروا در پاسخ درماند و يكى كشيشيان معروف را فراخواند.باقلاّنى از آن كشيش پرسيد: | ||
اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مىبينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مىبينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت:پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر | اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مىبينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مىبينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت:پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى، زيرا فقط كسانى كه در محاذات آن بودهاند آن را ديدهاند و ساير مردم آن را نديدهاند؟در جلسۀ ديگر،فرمانرواى | ||
روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك» از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برايشان زده بودند، مبرّا بودند([[ابنکثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]،ج 11،374). | روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك» از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برايشان زده بودند، مبرّا بودند([[ابنکثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]،ج 11،374). | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مىشود. | مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مىشود. | ||
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029) مىگويد:پس از آن، شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس» است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مىشود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد | [[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029) مىگويد:پس از آن، شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس» است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مىشود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است، زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مىنمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليهاى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است. | ||
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مىدانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مىدانند و، بنابر اين،چگونه مىتوانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مىداند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و | «دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مىدانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مىدانند و، بنابر اين،چگونه مىتوانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مىداند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و |
ویرایش