عبدالرزاق کاشی، عبدالرزاق بن جلال‌الدین: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - ' الدين' به 'الدين')
    جز (جایگزینی متن - '[[ ' به '[[')
    خط ۹۱: خط ۹۱:
    [[شرح فصوص الحکم ابن عربی (قاسانی)]]
    [[شرح فصوص الحکم ابن عربی (قاسانی)]]


    [[ لطائف الإعلام في إشارات أهل الإلهام]]
    [[لطائف الإعلام في إشارات أهل الإلهام]]


    [[إصطلاحات الصوفیة و یلیه رشح الزلال]]
    [[إصطلاحات الصوفیة و یلیه رشح الزلال]]
    خط ۱۱۳: خط ۱۱۳:
    [[شرح فصوص الحکم (تهران)]]
    [[شرح فصوص الحکم (تهران)]]


    [[ شرح منازل السائرین]]
    [[شرح منازل السائرین]]


    [[ لطائف الاعلام فی اشارات اهل الهام]]
    [[لطائف الاعلام فی اشارات اهل الهام]]


    [[رده:زندگی‌نامه]]
    [[رده:زندگی‌نامه]]

    نسخهٔ ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۰۹:۰۵

    عبدالرزاق کاشی، عبدالرزاق بن جلال‎‌الدین
    نام عبدالرزاق کاشی، عبدالرزاق بن جلال‎‌الدین
    نام های دیگر ک‍اش‍ان‍ی‌، ع‍ب‍دال‍رزاق‌ ب‍ن‌ ج‍لال‌ال‍دی‍ن

    ک‍اش‍ان‍ی‌، ک‍م‍ال‌ال‍دی‍ن‌ ع‍ب‍دال‍رزاق‌

    ک‍اش‍ی‌، اب‍وال‍غ‍ن‍ائ‍م‌ ع‍ب‍دال‍رزاق‌ ب‍ن‌ ج‍لال‌ال‍دی‍ن‌

    ک‍اش‍ی‌، ع‍ب‍دال‍رزاق‌ ب‍ن‌ ج‍لال‌ال‍دی‍ن

    ک‍اش‍ی‌، ک‍م‍ال‌ال‍دی‍ن‌ ع‍ب‍دال‍رزاق‌ ب‍ن‌ ج‍لال‌ال‍دی‍ن‌

    نام پدر
    متولد
    محل تولد
    رحلت 736 هـ.ق
    اساتید
    برخی آثار ‏آداب الطریقه و اسرار الحقیقه فی رسائل الشیخ عبدالرزاق القامشانی المتوفی 730ه

    ‏اصطلاحات الصوفیه

    ‏تحلیه الارواح بحقائق الانجاح

    ‏لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام

    ‏مجموعه رسائل و مصنفات

    کد مولف AUTHORCODE741AUTHORCODE

    معرفی

    كمال الدّين عبدالرزّاق بن احمد ابى الغنائم محمّد كاشانى(قاشانى يا كاشى)، عارف ايرانى تازى نويس(م 736 ه‍.) وى شاگرد و مريد نور الدّين عبدالصمد اصفهانى نطنزى و همدرس عزّالدين محمود كاشانى صاحب مصباح الهدايه است. از زندگانى وى اطّلاع زيادى در دست نيست، همين اندازه مى‌توان گفت كه معاصر سلطان ابوسعيد بهادر خان بوده است.حاجى خليفه وفات او را در سال 730 ه‍. نوشته است، و آن اشتباه است،چه او مسلما پس از اين سال زنده بوده، و كتاب شرح منازل السائرين خواجه عبداللّه انصارى هروى را در سال 731 ه‍. به پايان برده است.


    آثار علمى

    اهمّيّت عبدالرزّاق از دو جهت است يكى از جهت تأليفات عديده‌يى كه تاكنون برخى از آنها چاپ شده و برخى نشده؛جهت دوم اين است كه او شارح آثار و عقايد ابن عربى است و مذهب وحدت وجود يا همه خدايى او را رواج بخشيده است.

    از آثار عمدۀ او لطائف الاعلام، تأويلات القرآن، اصطلاحات الصوفيّه،شرح فصوص الحكم محيى ابن عربى، و شرح منازل السائرين عبداللّه انصارى است، امّا اينكه شرح تأئيّۀ ابن فارض را هم بدو نسبت داده‌اند، و حتى در مقدّمۀ اصطلاحات الصوفيّه، ناشر فاضل آن دكتر محمد كمال ابراهيم جعفر با آب و تاب از آن سخن گفته،چنانكه در شرح حال عزّ الدّين محمود كاشانى آورديم، از او نيست بلكه از همدرس او يعنى صاحب مصباح الهدايه عزّ الدّين محمود است.و اين مطلب را براى نخستين بار استاد مرحوم جلال الدّين همايى متوجّه شده و در مقدّمۀ مصباح ثابت كرده است.و دليل بر درستى اين مطلب كه ياد كرديم اين است كه جامى در ضمن آثار عبدالرزّاق اشاره‌يى به اين شرح تأئيّه نكرده، ولى آن را در ضمن آثار عزّ الدّين محمود كاشانى آورده است.

    عبدالرزّاق با صوفيان معاصر خويش مكاتبه و مصاحبه و مناظره داشته، از جمله روزبهان بقلى را ديده و با او گفتار داشته است.

    مكاتبه با علاء الدوله سمنانى

    از جملۀ رويدادهاى علمى زندگانى عبدالرزّاق كاشانى اين است كه با ركن الدوله علاء الدّوله سمنانى(وفات،736 ه‍.ق‍.)عارف، معاصر بوده و ميان آن دو در مبحث وحدت وجود مكتوب‌هايى مبادله شده است، كه جامى آنها را ثبت كرده است.خلاصۀ كلام اين است كه عبدالرزّاق طرفدار ابن عربى بود.هر چند كه يكسره نيز تابع او نبود، و در تقسيمى كه معمولا از متكلّمان اسلامى مى‌كنند و آنها را به «اهل نقل» و «اهل عقل» و «اهل كشف» قسمت مى‌كنند، او جانب اهل كشف را مى‌گرفت.امير اقبال سيستانى، ظاهرا از مريدان شيخ سمنانى،در راه سلطانيّه با شيخ كمال الدّين همراه شده بود، كمال الدّين از امير اقبال پرسيد كه «شيخ تو در شأن محيى الدّين عربى و سخن او چه اعتقاد دارد؟» و او در جواب گفت «او را مردى عظيم الشأن مى‌داند در معارف، امّا مى‌فرمايد كه اين سخن كه حق را وجود مطلق گفته،غلط كرده!» عبدالرزّاق گفت «اصل همۀ معارف، خود اين سخن است و از اين بهتر سخنى نيست، عجب كه شيخ تو اين را انكار مى‌كند و[حال آنكه]جملۀ انبيا و اوليا و ائمّه بر اين مذهب بوده‌اند».امير اقبال اين سخن را به شيخ خود عرض كرد، و شيخ در جواب گفت «در جميع ملل و نحل بدين رسوايى سخن كس نگفته است، و چون نيك باز شكافى مذهب طبيعيّه و دهريّه بهتر... از اين عقيده است».

    چنانكه گفتيم جامى هر دو نامه را نقل كرده، و در اين دو نامه مطالب زيادى هست كه هم روشنگر فرق ميان دو جهان بينى عرفانى است و هم اشارات زيادى دارد به رجالى كه كمال الدّين ديده، و هم ميزان استفادۀ او را از اهل بيت-عليهم‌السلام-روشن مى‌سازد.

    كمال الدّين از جمله در اثبات وحدت مى‌گويد«از امام محقّق جعفر صادق-رضى اللّه تعالى عنه-آمده است كه:انّى اكرّر آية حتّى اسمع من قائلها» من آيتى را كه مى‌خوانم چندانش باز مى‌گردانم تا آن را از گوينده‌اش بشنوم و او زبان خويش در اين معنى چون شجرۀ موسى يافت كه گفت إنّى انا اللّه(طه،/20آيۀ 14) و اگر متعيّن بودى در دو صورت چگونه ظهور يافتى؟و اينكه در قرآن مجيد مى‌گويد و هو الّذى فى السّماء اله و فى الارض اله(زخرف،/43آيۀ 84)چگونه صادق بودى؟و يا اينكه مى‌گويدما يكون من نجوى ثلاثة الاّ هو رابعهم(مجادله،/58آيۀ 8).و آنگاه در تأييد بيشتر عقيدۀ خود به اين سخن از امير مومنان(ع) استناد مى‌جويد كه:هو مع كلّ شىء لا بمقارنة و غير كلّ شىء لا بمزايلة.اين نامه، اگر اصل باشد، و انشاى جامى و پرداخت او در كار نيامده باشد، نشان مى‌دهد كه كمال الدّين در انشاى پارسى بسيار چيره دست بوده است.در اين نامه، سه بيت از حديقۀ سنائى بمناسبت ياد كرده، و يك رباعى از نور الدّين عبدالصمد اصفهانى نطنزى آورده كه همه در وحدت است و بسيار بجا و نيك افتاده است.آن ابيات را كه براى اثبات مقصود خود ياد كرده، و عقيدۀ خود كمال الدّين را باز مى‌گويد در زير مى‌آورم:

    گر ز خورشيد بوم بى نيروستاز پى ضعف خود نه از پى اوست
    احد است و شمار از او معزولصمد است و نياز از او فحذول
    آن احد نى كه عقل داند و فهمو آن صمد نى كه حس شناسد و وهم
    هر نقش كه بر تختۀ هستى پيداستآن صورت آنكس است كان نقش آراست
    درياى كهن چو بر زند موجى نوموجش خوانند و در حقيقت درياست

    از عالمان شيعه، علامۀ شهيد شوشترى از عبدالرزّاق كاشانى دفاع كرده و در جواب علاء الدولۀ سمنانى گفته است «امثال اين سخنان از فقهاى جامد سر مى‌زند، و شيخ علاء الدوله به حسب ظاهر در اين مطلب به غير از تعرّض بارد و تحكّم غير وارد كارى نكرده، و مثال آن اين است كه برخى علم منطق را بمجرّد انتساب به حكيمان مخالف شريعت مى‌دانند و نظر در آن را حرام مى‌شمارند؛و چنانكه سهروردى در تاريخ الحكماء از حكيم ابوزرعه نقل كرده امثال اين سخن صادر نمى‌شود الاّ از كسى كه در مقام قدح و طعن بر شريعت باشد زيرا كه مآل انكار منطق و اعمال قواعد آن در بحث و استدلال راجع به اين مى‌شود كه شريعت به طريقۀ بحث و تحقيق ثابت نمى‌شود، و يا آنكه كسى كه حامل شريعت است به منزلۀ آنكس باشد كه به گمان اينكه دراهمى كه در[دست]او هست ناسره است از نقّادان روزگار و صرافان بازار اعتبار مى‌گريخته باشد، و آن دراهم را به كسى نموده باشد كه او را معرفتى از جيّد و ردئ و صحيح و سقيم نباشد!»


    وفات

    ظاهرا قول درست در وفات او همان است كه خوافى فصيحى در مجمل آورده يعنى سال 736 ه‍. پس از وفات، او را در خانقاه مرشدش عبدالصمد اصفهانى نطنزى به خاك سپرده‌اند، و اين خانقاه هنوز در نطنز باقى است.


    وابسته‌ها