باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '»و' به '» و'
جز (جایگزینی متن - 'ن«' به 'ن «')
جز (جایگزینی متن - '»و' به '» و')
خط ۳۸: خط ۳۸:




باقلاّنى، ابوبكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى معروف به باقلاّنى يا ابن الباقلاّنى متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد، از بزرگان متكلمان اشعرى و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت،كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كرده‌اند.نسبت باقلاّنى، به قول [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]](ج 3، ص 270)، به «باقلاّ»و بيع آن است،هر چند بر طبق قواعد عربى بايد«باقلاّوى» یا«باقلاّيى»گفت، بر خلاف قياس به باقلاّنى شهرت يافته است و [[سمعانی، عبدالکریم بن محمد |سمعانى]] هم در الانساب«باقلاّنى» ضبط كرده است و همۀ كتب تراجم نيز نام او را به اين صورت نوشته‌اند بجز ابن الجوزى(ج 7،ص 265)كه «باقلاّوى»آورده است كه به دليل متأخر بودن او قابل اعتنا نيست.
باقلاّنى، ابوبكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى معروف به باقلاّنى يا ابن الباقلاّنى متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد، از بزرگان متكلمان اشعرى و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت،كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كرده‌اند.نسبت باقلاّنى، به قول [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]](ج 3، ص 270)، به «باقلاّ» و بيع آن است،هر چند بر طبق قواعد عربى بايد«باقلاّوى» یا«باقلاّيى»گفت، بر خلاف قياس به باقلاّنى شهرت يافته است و [[سمعانی، عبدالکریم بن محمد |سمعانى]] هم در الانساب«باقلاّنى» ضبط كرده است و همۀ كتب تراجم نيز نام او را به اين صورت نوشته‌اند بجز ابن الجوزى(ج 7،ص 265)كه «باقلاّوى»آورده است كه به دليل متأخر بودن او قابل اعتنا نيست.


مفصلترين شرح حال او در ترتيب المدارك و تقريب المسالك لمعرفة اعلام مذهب الامام مالك(ج 4،ص 585-
مفصلترين شرح حال او در ترتيب المدارك و تقريب المسالك لمعرفة اعلام مذهب الامام مالك(ج 4،ص 585-
خط ۷۶: خط ۷۶:


دربارۀ اين بحث كوتاه،كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با
دربارۀ اين بحث كوتاه،كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با
باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة(ج 2، ص 6،7،19)نيز تأييد مى‌كند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها«چون»و «چگونه»
باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة(ج 2، ص 6،7،19)نيز تأييد مى‌كند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها«چون» و «چگونه»
و «اگر»راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة (ج 1،ص 39)استنباط مى‌شود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم»تجاوز نمى‌كرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى،كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان،كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده،
و «اگر»راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة (ج 1،ص 39)استنباط مى‌شود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم»تجاوز نمى‌كرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى،كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان،كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده،
معنى نداشته است،جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است.
معنى نداشته است،جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است.
خط ۸۹: خط ۸۹:
باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مى‌كرد(ابن عماد، ج 3،ص 169)و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت(باقلاّنى، 1947،ص 2)و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بى‌اندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود،چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مى‌گويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مى‌رفت(ابن تيميّه، ج 5،ص 32)و نيز ابن تيميّه(همانجا)نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مى‌رفت به رباط
باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مى‌كرد(ابن عماد، ج 3،ص 169)و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت(باقلاّنى، 1947،ص 2)و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بى‌اندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود،چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مى‌گويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مى‌رفت(ابن تيميّه، ج 5،ص 32)و نيز ابن تيميّه(همانجا)نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مى‌رفت به رباط
«روزى»، محاذى جامع منصورى،داخل مى‌شد و خطاب به مردم مى‌گفت:«بر من گواهى دهيد كه مى‌گويم قرآن كلام اللّه
«روزى»، محاذى جامع منصورى،داخل مى‌شد و خطاب به مردم مى‌گفت:«بر من گواهى دهيد كه مى‌گويم قرآن كلام اللّه
است و غير مخلوق است بدان سان كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] گفته است نه بدان سان كه باقلاّنى مى‌گويد!»و چون در اين باره گفتگو كردند،گفت:اين براى آن است كه همه جا منتشر شود كه من از عقايد اشاعره و مذهب ابوبكر باقلاّنى در اين باب برى هستم.
است و غير مخلوق است بدان سان كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] گفته است نه بدان سان كه باقلاّنى مى‌گويد!» و چون در اين باره گفتگو كردند،گفت:اين براى آن است كه همه جا منتشر شود كه من از عقايد اشاعره و مذهب ابوبكر باقلاّنى در اين باب برى هستم.


ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و كيفيت قدم كلام اللّه نمى‌دهد و مى‌گويد:«و لبسطه موضع آخر»(همانجا).
ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و كيفيت قدم كلام اللّه نمى‌دهد و مى‌گويد:«و لبسطه موضع آخر»(همانجا).
خط ۱۱۰: خط ۱۱۰:


1)مهمترين كتابى كه از او در دست و متضمن آراء كلامى و استدلالات او بر اين آراء و عقايد است، التّمهيد است.در ترتيب المدارك(ج 4،ص 593)آمده است كه عضد الدوله پسر خود را به باقلاّنى سپرد تا مذهب اهل سنت را به او تعليم دهد و باقلاّنى كتاب التمهيد را براى او تأليف كرد.از اين عبارت چنين
1)مهمترين كتابى كه از او در دست و متضمن آراء كلامى و استدلالات او بر اين آراء و عقايد است، التّمهيد است.در ترتيب المدارك(ج 4،ص 593)آمده است كه عضد الدوله پسر خود را به باقلاّنى سپرد تا مذهب اهل سنت را به او تعليم دهد و باقلاّنى كتاب التمهيد را براى او تأليف كرد.از اين عبارت چنين
استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد الدوله تأليف شده است، ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمى‌آيد؛بلكه ظاهر مقدمه مى‌رساند كه كتاب براى خود عضد الدوله تأليف شده است و در آن اشاره‌هاى زيركانه است به اينكه عضد الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است، مانند جمله دعائيّۀ«منّ بارشاده و هداه»و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مى‌گويد كه در اين كتاب از«خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...»سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبدالهادى ابوريده و محمود خضيرى كه از روى نسخۀ ناقص
استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد الدوله تأليف شده است، ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمى‌آيد؛بلكه ظاهر مقدمه مى‌رساند كه كتاب براى خود عضد الدوله تأليف شده است و در آن اشاره‌هاى زيركانه است به اينكه عضد الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است، مانند جمله دعائيّۀ«منّ بارشاده و هداه» و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مى‌گويد كه در اين كتاب از«خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...»سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبدالهادى ابوريده و محمود خضيرى كه از روى نسخۀ ناقص
پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن،در سال 1957، ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد، اما قسمت امامت را منتشر نكرد.
پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن،در سال 1957، ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد، اما قسمت امامت را منتشر نكرد.


خط ۱۴۱: خط ۱۴۱:
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029)مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029)مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.


«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مى‌دانند و، بنابر اين،چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مى‌دانند و، بنابر اين،چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.
يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.


خط ۱۵۸: خط ۱۵۸:
بخصوص،در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مى‌شود.
بخصوص،در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مى‌شود.


از عقايد خاص باقلاّنى،كه با عقيدۀ اشعرى مخالفت دارد، يكى دربارۀ صفت«بقا»براى خداوند است.باقلاّنى معتقد بوده است كه «بقا»وصفى زائد بر ذات نيست و ازينرو، به گفتۀ غزالى (ص 131)، بعضى از اشاعره او را«تكفير» کرده‌اند.
از عقايد خاص باقلاّنى،كه با عقيدۀ اشعرى مخالفت دارد، يكى دربارۀ صفت«بقا»براى خداوند است.باقلاّنى معتقد بوده است كه «بقا» وصفى زائد بر ذات نيست و ازينرو، به گفتۀ غزالى (ص 131)، بعضى از اشاعره او را«تكفير» کرده‌اند.


يكى از كسانى كه باقلاّنى را تكفير كرده و او را جاهل خوانده و دشنامهاى ديگر نيز به او داده است [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]]  (متوفى 456)است در كتاب الفصل فى الملل و الاهواء و النّحل كه بخصوص در جلد چهارم،در مواضع متعدد، او را به باد انتقاد گرفته است.حملات او به ارباب مذاهب ديگر، از جمله اشاعره كه باقلاّنى خود شاخص آنهاست، بسيار تند و از طريق اعتدال خارج است و ذكر آنها در اينجا ضرورت ندارد.[1]
يكى از كسانى كه باقلاّنى را تكفير كرده و او را جاهل خوانده و دشنامهاى ديگر نيز به او داده است [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]]  (متوفى 456)است در كتاب الفصل فى الملل و الاهواء و النّحل كه بخصوص در جلد چهارم،در مواضع متعدد، او را به باد انتقاد گرفته است.حملات او به ارباب مذاهب ديگر، از جمله اشاعره كه باقلاّنى خود شاخص آنهاست، بسيار تند و از طريق اعتدال خارج است و ذكر آنها در اينجا ضرورت ندارد.[1]
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش