۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' عبد ' به ' عبد') |
جز (جایگزینی متن - 'ه«' به 'ه «') |
||
| خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
باقلاّنى،ابو بكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى معروف به باقلاّنى يا ابن الباقلاّنى متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد،از بزرگان متكلمان اشعرى و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت،كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كردهاند.نسبت باقلاّنى،به قول [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]](ج 3، ص 270) | باقلاّنى،ابو بكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى معروف به باقلاّنى يا ابن الباقلاّنى متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد،از بزرگان متكلمان اشعرى و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت،كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كردهاند.نسبت باقلاّنى،به قول [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]](ج 3، ص 270)،به «باقلاّ»و بيع آن است،هر چند بر طبق قواعد عربى بايد«باقلاّوى»يا«باقلاّيى»گفت،بر خلاف قياس به باقلاّنى شهرت يافته است و [[سمعانی، عبدالکریم بن محمد |سمعانى]] هم در الانساب«باقلاّنى» ضبط كرده است و همۀ كتب تراجم نيز نام او را به اين صورت نوشتهاند بجز ابن الجوزى(ج 7،ص 265)كه «باقلاّوى»آورده است كه به دليل متأخر بودن او قابل اعتنا نيست. | ||
مفصلترين شرح حال او در ترتيب المدارك و تقريب المسالك لمعرفة اعلام مذهب الامام مالك(ج 4،ص 585- | مفصلترين شرح حال او در ترتيب المدارك و تقريب المسالك لمعرفة اعلام مذهب الامام مالك(ج 4،ص 585- | ||
| خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند،كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو،باقلاّنى جوان را كه،در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود،به دربار خود خواند. | مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند،كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو،باقلاّنى جوان را كه،در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود،به دربار خود خواند. | ||
معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود | معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مىتواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟»اشاعره، | ||
كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند،پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز | كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند،پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز | ||
گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است،زيرا خود خداوند در قرآن مىفرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)،آنان به سجود فراخوانده مىشوند ولى نمىتوانند.اين تكليف به | گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است،زيرا خود خداوند در قرآن مىفرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)،آنان به سجود فراخوانده مىشوند ولى نمىتوانند.اين تكليف به | ||
| خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
بهتان صرف و دروغ محض است و تنها محملى كه دارد اين است كه باقلاّنى را عضد الدوله و پسرش و شايد به طور كلى آل بويه حمايت مىكرده است و او دل خوشى از اين خاندان نداشته و كتاب او در نكوهش و ذمّ ابن العميد و صاحب بن عبّاد معروف است. | بهتان صرف و دروغ محض است و تنها محملى كه دارد اين است كه باقلاّنى را عضد الدوله و پسرش و شايد به طور كلى آل بويه حمايت مىكرده است و او دل خوشى از اين خاندان نداشته و كتاب او در نكوهش و ذمّ ابن العميد و صاحب بن عبّاد معروف است. | ||
باقلاّنى مدتى به منصب«قضا»در ثغر(ولايات سرحدّى ميان شام و آسياى صغير)منصوب شد از اينرو | باقلاّنى مدتى به منصب«قضا»در ثغر(ولايات سرحدّى ميان شام و آسياى صغير)منصوب شد از اينرو به «قاضى | ||
باقلاّنى»نيز معروف است.او را پسرى بود به نام حسن كه پس از مرگش بر او نماز گزارد و او را در خانهاش در«درب المجوس» از نهر طابق به خاك سپرد.سپس جنازۀ او را به گورستان باب حرب منتقل كردند(خطيب بغدادى،ج 5،ص 382). | باقلاّنى»نيز معروف است.او را پسرى بود به نام حسن كه پس از مرگش بر او نماز گزارد و او را در خانهاش در«درب المجوس» از نهر طابق به خاك سپرد.سپس جنازۀ او را به گورستان باب حرب منتقل كردند(خطيب بغدادى،ج 5،ص 382). | ||
| خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر(ج 2،ص 1029)مىگويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است،به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مىشود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مىنمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليهاى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو،اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است. | [[ابن خلدون]] در جاى ديگر(ج 2،ص 1029)مىگويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است،به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مىشود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مىنمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليهاى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو،اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است. | ||
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح،به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد،اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن(در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مىدانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مىدانند و،بنابر اين،چگونه مىتوانند | «دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح،به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد،اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن(در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مىدانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مىدانند و،بنابر اين،چگونه مىتوانند به «دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مىداند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و | ||
يا چند قسم،تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند | يا چند قسم،تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمىشود. | ||
به هر حال،اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد،بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى،مانند عبدالقاهر بغدادى،نظير اين مطالب ديده مىشود،مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى(بغدادى،ص 328)و تكفير كسانى كه گفتهاند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است(همان،ص 329)و نظاير آن. | به هر حال،اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد،بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى،مانند عبدالقاهر بغدادى،نظير اين مطالب ديده مىشود،مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى(بغدادى،ص 328)و تكفير كسانى كه گفتهاند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است(همان،ص 329)و نظاير آن. | ||
| خط ۱۵۸: | خط ۱۵۸: | ||
بخصوص،در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مىشود. | بخصوص،در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مىشود. | ||
از عقايد خاص باقلاّنى،كه با عقيدۀ اشعرى مخالفت دارد، يكى دربارۀ صفت«بقا»براى خداوند است.باقلاّنى معتقد بوده است | از عقايد خاص باقلاّنى،كه با عقيدۀ اشعرى مخالفت دارد، يكى دربارۀ صفت«بقا»براى خداوند است.باقلاّنى معتقد بوده است كه «بقا»وصفى زائد بر ذات نيست و ازينرو،به گفتۀ غزالى (ص 131)،بعضى از اشاعره او را«تكفير»كردهاند. | ||
يكى از كسانى كه باقلاّنى را تكفير كرده و او را جاهل خوانده و دشنامهاى ديگر نيز به او داده است ابن حزم (متوفى 456)است در كتاب الفصل فى الملل و الاهواء و النّحل كه بخصوص در جلد چهارم،در مواضع متعدد،او را به باد انتقاد گرفته است.حملات او به ارباب مذاهب ديگر،از جمله اشاعره كه باقلاّنى خود شاخص آنهاست،بسيار تند و از طريق اعتدال خارج است و ذكر آنها در اينجا ضرورت ندارد.[1] | يكى از كسانى كه باقلاّنى را تكفير كرده و او را جاهل خوانده و دشنامهاى ديگر نيز به او داده است ابن حزم (متوفى 456)است در كتاب الفصل فى الملل و الاهواء و النّحل كه بخصوص در جلد چهارم،در مواضع متعدد،او را به باد انتقاد گرفته است.حملات او به ارباب مذاهب ديگر،از جمله اشاعره كه باقلاّنى خود شاخص آنهاست،بسيار تند و از طريق اعتدال خارج است و ذكر آنها در اينجا ضرورت ندارد.[1] | ||
ویرایش