۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'موسس' به 'مؤسس') |
جز (جایگزینی متن - 'راهي' به 'راهی') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
#آغوش گرم مادر: روحاللَّه اكنون كودكى است كه آغوش مادر، گرمىاش مىدهد و مهر پدر تنها در ناخودآگاه اوست. صاحبه خانم، زنى است مهربان و مردمدار و شجاع كه «خواهر آقا» صدايش مىكنند. عمه روحاللَّه است و ننهخاور، نيز زنى همهفنحريف است كه به اين خانه آمده و در كار منزل و دايگى، مادر و عمه را كمك مىكند. بىگمان وقتى نخستين واژهها را طوطىوار تكرار مىكرد، لهجه خمينى را كه بعدها با آن خطابههاى آتشين داشت و كلماتش را نمكين مىكرد، بيشتر از لبان اين سه برگرفته بود. | #آغوش گرم مادر: روحاللَّه اكنون كودكى است كه آغوش مادر، گرمىاش مىدهد و مهر پدر تنها در ناخودآگاه اوست. صاحبه خانم، زنى است مهربان و مردمدار و شجاع كه «خواهر آقا» صدايش مىكنند. عمه روحاللَّه است و ننهخاور، نيز زنى همهفنحريف است كه به اين خانه آمده و در كار منزل و دايگى، مادر و عمه را كمك مىكند. بىگمان وقتى نخستين واژهها را طوطىوار تكرار مىكرد، لهجه خمينى را كه بعدها با آن خطابههاى آتشين داشت و كلماتش را نمكين مىكرد، بيشتر از لبان اين سه برگرفته بود. | ||
#:مىتوان گفت اولين آموزگارانش همين سه تن بودند و بىگمان مرتضى نيز كه بعدها معلم رسمىاش شد، در خانه هرچه داشت در طبق اخلاص مىگذاشت و از پدر و جدالش با خانها حكايتها داشت. روحاللَّه از برادر شنيد كه عمه دليرش به خونخواهى پدر با همه بچهها، بهجز روحاللَّه كه هنوز به سينهاى پرشير نياز داشت، با حاج شيخ فضلاللَّه، عموى مادرشان و يك خدمتكار راه پرمشقت تهران را پيمود؛ دو ماه در شمسالعماره ماند و اتابك اعظم را به قصاص قاتل مجبور كرد تا خانهاى خمين از ترس قصاص، خون حقطلبان و مظلومان نريزند. | #:مىتوان گفت اولين آموزگارانش همين سه تن بودند و بىگمان مرتضى نيز كه بعدها معلم رسمىاش شد، در خانه هرچه داشت در طبق اخلاص مىگذاشت و از پدر و جدالش با خانها حكايتها داشت. روحاللَّه از برادر شنيد كه عمه دليرش به خونخواهى پدر با همه بچهها، بهجز روحاللَّه كه هنوز به سينهاى پرشير نياز داشت، با حاج شيخ فضلاللَّه، عموى مادرشان و يك خدمتكار راه پرمشقت تهران را پيمود؛ دو ماه در شمسالعماره ماند و اتابك اعظم را به قصاص قاتل مجبور كرد تا خانهاى خمين از ترس قصاص، خون حقطلبان و مظلومان نريزند. | ||
#:روحاللَّه در جوانى گاه به ياد پدر و پدربزرگِ پدر، زير بعضى نوشتههايش، «ابن الشهيد» امضا مىكرد. صبر را كه از كليدواژههاى دين و ايمان است، از عمه صبورش، نه به معناى سكوت در قبال رخدادهاى زشت، بل به معناى شكيب در قبال مصيبت و پايمردى و استقامت در مقابله با ناحق، بهعنوان اولين درسهاى دين و سياست آموخت. تاريخ زندگى اجدادش را عمه از نيشابور تا كشمير گفت و بقيه را بعدها خود تا كربلا و مدينه و مكه تعقيب كرد و از آنجا تا | #:روحاللَّه در جوانى گاه به ياد پدر و پدربزرگِ پدر، زير بعضى نوشتههايش، «ابن الشهيد» امضا مىكرد. صبر را كه از كليدواژههاى دين و ايمان است، از عمه صبورش، نه به معناى سكوت در قبال رخدادهاى زشت، بل به معناى شكيب در قبال مصيبت و پايمردى و استقامت در مقابله با ناحق، بهعنوان اولين درسهاى دين و سياست آموخت. تاريخ زندگى اجدادش را عمه از نيشابور تا كشمير گفت و بقيه را بعدها خود تا كربلا و مدينه و مكه تعقيب كرد و از آنجا تا ابراهیم خليل(ع) رد پاى اجدادش را پى گرفت تا بداند آنان كه بودند و چه كردند و بداند كه بايد بود و چه بايد كرد<ref>متن كتاب، ج1، ص107-108</ref> | ||
#آقا روحاللَّه، هشت سال پس از ورود به قم، در سن 27 سالگى همسر گزيد و حاصل آن ازدواج دو پسر و سه دختر بود كه البته يك پسر و دو دختر نيز پس از چندى كه چشم گشودند، براى هميشه چشم بستند... پس از ازدواج علاوه بر رعايت تمام احكام فقهى كه موبهمو اجرايش مىكرد، ارشادات لطيف اخلاقى را نيز رشد مىداد تا مقلدانش بدانند كه هركه ديندارتر، در خانه خوشرفتارتر است.<ref>همان، ج1، ص415</ref> | #آقا روحاللَّه، هشت سال پس از ورود به قم، در سن 27 سالگى همسر گزيد و حاصل آن ازدواج دو پسر و سه دختر بود كه البته يك پسر و دو دختر نيز پس از چندى كه چشم گشودند، براى هميشه چشم بستند... پس از ازدواج علاوه بر رعايت تمام احكام فقهى كه موبهمو اجرايش مىكرد، ارشادات لطيف اخلاقى را نيز رشد مىداد تا مقلدانش بدانند كه هركه ديندارتر، در خانه خوشرفتارتر است.<ref>همان، ج1، ص415</ref> | ||
#آنگاه كه آقا به خانه مىآمد به همسرش سلام هديه مىكرد، چند غنچه لبخند به دامنش مىريخت، عبايش را به گيره مىآويخت و به آشپزخانه مىرفت و با يك سينى و فنجان چاى در كنار او مىنشست و گاه كه در سفره چيدن آستين بالا مىزد و كمك مىكرد و همسر كه خجلتزده مىگفت: شما چرا؟ و با لبخندى كه عمق جان را بهارى مىكرد، پاسخ مىشنيد: كمك از بهشت آمده است.<ref>همان، ج1، ص431</ref> | #آنگاه كه آقا به خانه مىآمد به همسرش سلام هديه مىكرد، چند غنچه لبخند به دامنش مىريخت، عبايش را به گيره مىآويخت و به آشپزخانه مىرفت و با يك سينى و فنجان چاى در كنار او مىنشست و گاه كه در سفره چيدن آستين بالا مىزد و كمك مىكرد و همسر كه خجلتزده مىگفت: شما چرا؟ و با لبخندى كه عمق جان را بهارى مىكرد، پاسخ مىشنيد: كمك از بهشت آمده است.<ref>همان، ج1، ص431</ref> |
ویرایش