جمحی، محمد بن سلام: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'صحيح مسلم' به 'صحيح مسلم')
    جز (جایگزینی متن - 'ذهبى' به 'ذهبى')
    خط ۴۸: خط ۴۸:
    مشاهير ديگرى كه وى مستقيماً از آنان روايت كرده و احتمالاً در خدمتشان دانشى اندوخته، عبارتند از: ابوعبيده مَعْمَر بن مثنى كه در ادب و شعر و اخبار و انساب، مأخذ ابن سلام بوده و حدود 10 روايت مستقيم از او در طبقات آمده است؛ ابوالغرّاف سُلَمى، شاعر معروف سندى كه عمده‌ترين مأخذ ابن سلام در روايات مربوط به فرزدق و جرير و اخطل و ديگر شعراى دوران اموى بوده و ده‌ها روايت مستقيم از او در طبقات آمده است؛ شعيب بن صخر، جدّ ابوخليفه و ابويحيى ضبّى نيز، با توجه به شمار اخبارى كه ابن سلام از آن دو روايت كرده است، در زمره منابع اصلى او قرار مى‌گيرند.
    مشاهير ديگرى كه وى مستقيماً از آنان روايت كرده و احتمالاً در خدمتشان دانشى اندوخته، عبارتند از: ابوعبيده مَعْمَر بن مثنى كه در ادب و شعر و اخبار و انساب، مأخذ ابن سلام بوده و حدود 10 روايت مستقيم از او در طبقات آمده است؛ ابوالغرّاف سُلَمى، شاعر معروف سندى كه عمده‌ترين مأخذ ابن سلام در روايات مربوط به فرزدق و جرير و اخطل و ديگر شعراى دوران اموى بوده و ده‌ها روايت مستقيم از او در طبقات آمده است؛ شعيب بن صخر، جدّ ابوخليفه و ابويحيى ضبّى نيز، با توجه به شمار اخبارى كه ابن سلام از آن دو روايت كرده است، در زمره منابع اصلى او قرار مى‌گيرند.


    ابن سلام، از ميان معاصران خود، بيش از همه، با سيبويه نشست و برخاست داشته و در حلقه درس او حاضر مى‌شده. وى سيبويه و «الكتاب» او را با عباراتى زيبا ستوده است. عبد الرحمان، برادر ابن سلام، محدّث بود و 13 حديث در [[صحيح مسلم]] به روايت اوست و در بين اهل حديث، «صدوق» شناخته شده بود. برخى گفته‌اند كه او از برادرش موثق‌تر بوده است. محمد بن سلاّم، گه‌گاه به مذاق قدريه سخن مى‌گفت؛ ازاين‌رو، كتابت حديث را از او منع كرده بودند. ذهبى، در عين آنكه وى را به‌عنوان مورخ (اخبارى) موثق ستوده، نامش را در رديف ضعفاى محدثان آورده است. ابن سلام، در تاريخ و انساب نيز دست داشت. تذكره‌نويسان و مورخان بزرگ، چون بلاذرى، طبرى، مسعودى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] و ابن شاكر كتبى، از او بسيار نقل كرده‌اند.
    ابن سلام، از ميان معاصران خود، بيش از همه، با سيبويه نشست و برخاست داشته و در حلقه درس او حاضر مى‌شده. وى سيبويه و «الكتاب» او را با عباراتى زيبا ستوده است. عبد الرحمان، برادر ابن سلام، محدّث بود و 13 حديث در [[صحيح مسلم]] به روايت اوست و در بين اهل حديث، «صدوق» شناخته شده بود. برخى گفته‌اند كه او از برادرش موثق‌تر بوده است. محمد بن سلاّم، گه‌گاه به مذاق قدريه سخن مى‌گفت؛ ازاين‌رو، كتابت حديث را از او منع كرده بودند. [[ذهبى]]، در عين آنكه وى را به‌عنوان مورخ (اخبارى) موثق ستوده، نامش را در رديف ضعفاى محدثان آورده است. ابن سلام، در تاريخ و انساب نيز دست داشت. تذكره‌نويسان و مورخان بزرگ، چون بلاذرى، طبرى، مسعودى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] و ابن شاكر كتبى، از او بسيار نقل كرده‌اند.


    در علم لغت نيز انبوهى از نكات و دقايق از طريق ابن سلام به دانشمندان قرون بعدى رسيده است. زبيدى او را در زمره لغويان بصره آورده است و در كتب مشهور ادبيات عرب نيز، جاحظ، ابوحيان توحيدى و ابن رشيق قيروانى از او بسيار روايت دارند.
    در علم لغت نيز انبوهى از نكات و دقايق از طريق ابن سلام به دانشمندان قرون بعدى رسيده است. زبيدى او را در زمره لغويان بصره آورده است و در كتب مشهور ادبيات عرب نيز، جاحظ، ابوحيان توحيدى و ابن رشيق قيروانى از او بسيار روايت دارند.


    بااين‌همه، آنچه موجب شهرت نام ابن سلام گرديده، همانا كتاب «طبقات الشعراء» است. متأسفانه از همه دانش گسترده ابن سلام در حديث، تاريخ، انساب، نحو، لغت و غيره چيزى جز اين كتاب به دست ما نرسيده است. آنچه از شرح احوال ابن سلام مى‌دانيم، متأسفانه از چند خبر كوتاه درنمى‌گذرد: گويند در 27 سالگى، همه موى سر و روى او سپيد گشت، شايد اين هيئت ظاهرى، راه او را به جرگه مشايخ و بزرگان علم و ادب هموارتر مى‌كرد. در خبر ديگرى از خود او نقل كرده‌اند كه سه بار ازدواج كرد و هر بار صاحب فرزندانى شد، اما همسران و فرزندانش جملگى درگذشتند و تنها در ازدواج چهارم بود كه فرزندانش باقى ماندند. اين خبر در تاريخ بغداد تصحيف شده و ظاهر آن مى‌رساند كه ابن سلام فاقد اولاد بوده است. اما روايتى كه ابوالفرج اصفهانى از عون فرزند ابن سلام نقل كرده است، صحت روايت قفطى و ذهبى را تأييد مى‌كند. ابن سلام در 222ق به بغداد رفت و تا آخر عمر در آن شهر اقامت گزيد. گفته‌اند، در ابتداى ورود به بغداد به بيمارى سختى دچار شد، چندان‌كه اميد از زندگى بريد، اما از آنجا كه شخصيتى معروف و مورد احترام خاص و عام بود، اشراف و بزرگان بغداد طبيبان مخصوص خود را براى معالجه وى فرستادند و سرانجام وى به دست ابن ماسويه از مرگ برست و 10 سال ديگر در اوج شهرت علمى و ادبى بزيست. بنا به همين خبر، ابن سلام به هنگام شدت بيمارى به آرزوهاى دست نيافته‌اش اشاره كرده و اشتياق فراوان خود را به وقوف در عرفات و زيارت قبر رسول اكرم(ص) ابراز داشته و از اينكه عمرى را به غفلت سپرى كرده، افسوس خورده است. ابن سلام مأخذ و منبع فيضى براى انبوهى از دانشمندان نسلِ بعد بود كه هريك در رشته‌اى خاص به شهرت رسيده‌اند. ريّاشى (د 257ق) نحوى و مورخ بصرى، اسحاق بن ابراهيم موصلى (د 235ق) موسيقى‌دان، عمر بن شبّه (د 262ق) راوى و محدّث و فقيه و احمد بن ابى‌خيثمه (د 279ق) مورّخ و محدّث از جمله شاگردان او به شمار مى‌آيند و هر چهار تن نيز كتاب‌هايى به تقليد از تأليفات ابن سلام داشته‌اند. نزديك‌ترين شاگرد به او، خواهرزاده‌اش ابوخليفه فضل بن حباب جُمَحى (د 305ق) است كه بيش از ديگر راويان از ابن سلام روايت كرده است. وى محدّث معروف بصره و در تاريخ و انساب و شعر و ادب چيره‌دست بود و با آنكه نابينا بود، آثارى از خود به يادگار نهاده است. ابن سلام ابوخليفه را راوى آثار خود قرار داد و از طريق هموست كه اين آثار به دست مورخان و مؤلفانى چون ابوالفرج اصفهانى رسيد و در ميان كتاب‌هايش جاى گرفت. نسخه‌هايى نيز كه تاكنون از كتاب طبقات شناخته و چاپ و منتشر شده است، در واقع اثرى است كه ابوخليفه از تلفيق دو كتاب «طبقات الشعراءِ الجاهليين» و «طبقات الشعراءِ الاسلاميين» با آثار و روايات ديگرى كه از ابن سلام در اختيار داشته، پديد آورده است و آشفتگى و ناهماهنگى مقدمه و ديگر بخش‌هاى كتاب، مى‌تواند از همين تلفيق ناشى شده باشد. تا زمان ابن سلام، كتاب‌هايى چون الاغانى كه در باب ادب و شعر تدوين مى‌شد، عموماً شامل دو موضوع بودند: اخبار و شعر، اما در سلسله ديگرى از كتب طبقات، مؤلفان، شعر را بر حسب ذوق خود و به‌عنوان پديده‌اى هنرى برمى‌گزيدند و «اخبار» را كه موجب مى‌شد شعر به افسانه و خبر بپيوندد، از آن مى‌زدودند و شايد آثار ابونعيم و يزيدى از همين قبيل بوده باشد، اما نخستين اثرى كه از اين نوع جُنگ‌هاى شعرى به دست ما رسيده، طبقات ابن سلام است.
    بااين‌همه، آنچه موجب شهرت نام ابن سلام گرديده، همانا كتاب «طبقات الشعراء» است. متأسفانه از همه دانش گسترده ابن سلام در حديث، تاريخ، انساب، نحو، لغت و غيره چيزى جز اين كتاب به دست ما نرسيده است. آنچه از شرح احوال ابن سلام مى‌دانيم، متأسفانه از چند خبر كوتاه درنمى‌گذرد: گويند در 27 سالگى، همه موى سر و روى او سپيد گشت، شايد اين هيئت ظاهرى، راه او را به جرگه مشايخ و بزرگان علم و ادب هموارتر مى‌كرد. در خبر ديگرى از خود او نقل كرده‌اند كه سه بار ازدواج كرد و هر بار صاحب فرزندانى شد، اما همسران و فرزندانش جملگى درگذشتند و تنها در ازدواج چهارم بود كه فرزندانش باقى ماندند. اين خبر در تاريخ بغداد تصحيف شده و ظاهر آن مى‌رساند كه ابن سلام فاقد اولاد بوده است. اما روايتى كه ابوالفرج اصفهانى از عون فرزند ابن سلام نقل كرده است، صحت روايت قفطى و [[ذهبى]] را تأييد مى‌كند. ابن سلام در 222ق به بغداد رفت و تا آخر عمر در آن شهر اقامت گزيد. گفته‌اند، در ابتداى ورود به بغداد به بيمارى سختى دچار شد، چندان‌كه اميد از زندگى بريد، اما از آنجا كه شخصيتى معروف و مورد احترام خاص و عام بود، اشراف و بزرگان بغداد طبيبان مخصوص خود را براى معالجه وى فرستادند و سرانجام وى به دست ابن ماسويه از مرگ برست و 10 سال ديگر در اوج شهرت علمى و ادبى بزيست. بنا به همين خبر، ابن سلام به هنگام شدت بيمارى به آرزوهاى دست نيافته‌اش اشاره كرده و اشتياق فراوان خود را به وقوف در عرفات و زيارت قبر رسول اكرم(ص) ابراز داشته و از اينكه عمرى را به غفلت سپرى كرده، افسوس خورده است. ابن سلام مأخذ و منبع فيضى براى انبوهى از دانشمندان نسلِ بعد بود كه هريك در رشته‌اى خاص به شهرت رسيده‌اند. ريّاشى (د 257ق) نحوى و مورخ بصرى، اسحاق بن ابراهيم موصلى (د 235ق) موسيقى‌دان، عمر بن شبّه (د 262ق) راوى و محدّث و فقيه و احمد بن ابى‌خيثمه (د 279ق) مورّخ و محدّث از جمله شاگردان او به شمار مى‌آيند و هر چهار تن نيز كتاب‌هايى به تقليد از تأليفات ابن سلام داشته‌اند. نزديك‌ترين شاگرد به او، خواهرزاده‌اش ابوخليفه فضل بن حباب جُمَحى (د 305ق) است كه بيش از ديگر راويان از ابن سلام روايت كرده است. وى محدّث معروف بصره و در تاريخ و انساب و شعر و ادب چيره‌دست بود و با آنكه نابينا بود، آثارى از خود به يادگار نهاده است. ابن سلام ابوخليفه را راوى آثار خود قرار داد و از طريق هموست كه اين آثار به دست مورخان و مؤلفانى چون ابوالفرج اصفهانى رسيد و در ميان كتاب‌هايش جاى گرفت. نسخه‌هايى نيز كه تاكنون از كتاب طبقات شناخته و چاپ و منتشر شده است، در واقع اثرى است كه ابوخليفه از تلفيق دو كتاب «طبقات الشعراءِ الجاهليين» و «طبقات الشعراءِ الاسلاميين» با آثار و روايات ديگرى كه از ابن سلام در اختيار داشته، پديد آورده است و آشفتگى و ناهماهنگى مقدمه و ديگر بخش‌هاى كتاب، مى‌تواند از همين تلفيق ناشى شده باشد. تا زمان ابن سلام، كتاب‌هايى چون الاغانى كه در باب ادب و شعر تدوين مى‌شد، عموماً شامل دو موضوع بودند: اخبار و شعر، اما در سلسله ديگرى از كتب طبقات، مؤلفان، شعر را بر حسب ذوق خود و به‌عنوان پديده‌اى هنرى برمى‌گزيدند و «اخبار» را كه موجب مى‌شد شعر به افسانه و خبر بپيوندد، از آن مى‌زدودند و شايد آثار ابونعيم و يزيدى از همين قبيل بوده باشد، اما نخستين اثرى كه از اين نوع جُنگ‌هاى شعرى به دست ما رسيده، طبقات ابن سلام است.


    ابن سلام در واقع دو كتاب تأليف كرده بود كه يكى را به شاعران جاهلى و ديگرى را به شاعران اسلامى تا اواخر سده اول قمرى اختصاص داده بود. آنچه اينك به جاى مانده، خلاصه‌اى از آن دو كتاب است كه اين مطالب را در بر دارد:
    ابن سلام در واقع دو كتاب تأليف كرده بود كه يكى را به شاعران جاهلى و ديگرى را به شاعران اسلامى تا اواخر سده اول قمرى اختصاص داده بود. آنچه اينك به جاى مانده، خلاصه‌اى از آن دو كتاب است كه اين مطالب را در بر دارد: