حسام‌الدین خالق مثنوی معنوی: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'خـ' به 'خ')
    برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
    خط ۸۱: خط ۸۱:
    در فصلی دیگر عنوان مولانا سجاده به دوش حسام‌الدین به واقع امر مهیبی است که نشان از عظمت و بزرگی و شوکت حسام دارد. چنانکه صاحب [[مناقب العارفين|مناقب العارفین]] آن را اینگونه روایت می‌کند: در ضمن همین حکایت آمده بود که مولانا سجّاده‌ی حسام‌الدین را گرفته و بر دوش می‌کشید تا به خانقاه ضیاء رسیدند و دستور گستردن آن را خود صادر نمود و این نکته‌ی مهمی‌است در شناختن حسام‌الدین. کسی که مولانا سجاده‌ی ارشادی و شیخیِ او را به دوش بکشد قهراً فرد خاص و بزرگی است که کمتر می‌توان مانند او را پیدا کرد. امّا این تنها حکایت از این بابت نیست خوشبختانه افلاکی موردی دیگر را هم برای تثبیت این مطلب آورده است که: روزی حضرت مولانا خدمتگاری را دید که به عشق تمام زنبیلی بر دوش گرفته به خانه‌ی حضرت چلبی حوایج می‌کشید؛ فرمود که کاشکی به جای تو من بودمی‌و تو من بودی تا بدین عنایتِ خدمتگاری مخصوص گشتمی‌و در حال فرجیِ مبارک را بر او پوشانیده عذرها بخواست تا بدانی که خدمتگارانِ اولیاء را چه خدمتها می‌باید کردن و عزّت اولیاء خود از مضیقِ احصا و حدّ آنها بیرون است<ref>متن، ص 90</ref>.
    در فصلی دیگر عنوان مولانا سجاده به دوش حسام‌الدین به واقع امر مهیبی است که نشان از عظمت و بزرگی و شوکت حسام دارد. چنانکه صاحب [[مناقب العارفين|مناقب العارفین]] آن را اینگونه روایت می‌کند: در ضمن همین حکایت آمده بود که مولانا سجّاده‌ی حسام‌الدین را گرفته و بر دوش می‌کشید تا به خانقاه ضیاء رسیدند و دستور گستردن آن را خود صادر نمود و این نکته‌ی مهمی‌است در شناختن حسام‌الدین. کسی که مولانا سجاده‌ی ارشادی و شیخیِ او را به دوش بکشد قهراً فرد خاص و بزرگی است که کمتر می‌توان مانند او را پیدا کرد. امّا این تنها حکایت از این بابت نیست خوشبختانه افلاکی موردی دیگر را هم برای تثبیت این مطلب آورده است که: روزی حضرت مولانا خدمتگاری را دید که به عشق تمام زنبیلی بر دوش گرفته به خانه‌ی حضرت چلبی حوایج می‌کشید؛ فرمود که کاشکی به جای تو من بودمی‌و تو من بودی تا بدین عنایتِ خدمتگاری مخصوص گشتمی‌و در حال فرجیِ مبارک را بر او پوشانیده عذرها بخواست تا بدانی که خدمتگارانِ اولیاء را چه خدمتها می‌باید کردن و عزّت اولیاء خود از مضیقِ احصا و حدّ آنها بیرون است<ref>متن، ص 90</ref>.


    نویسنده در جایی دیگر می‌نویسد: صفات و القابی که مولانا به حسام‌الدین می‌دهد به مانند، ضیاءالحق، ضیای ذوالجلال، مخدوم و شه، نشان از اعتقاد و باور مولانا به خلوص، ایمان، باور، علم و صبر و تحمّل حسام‌الدین است اینکه با وجود او به وجد می‌آید و در گنجینه‌ی اسرار را می‌گشاید، اینکه هرچه که او طلب کند به آن بها می‌دهد، اینکه به خاطر او و به طلب او مثنوی را آغاز می‌کند و به اصرار او مثنوی را ادامه می‌دهد، اینکه همه‌ی امور مالی خانقاه و حتّی بیت خود را در بست در اختیار او قرار می‌دهد نشان از اعتماد و علاقه‌ی شدید مولانا به اوست و چنان می‌نماید که هیچکس را مولانا تا این حدّ باور نداشته و به هیچکس اینگونه علاقه و ارادت نشان نداده است. کافی است که آغاز و فاتحه‌ی دفترهای ششگانه‌ی مثنوی را ملاحظه کنیم تا بدین امر وقوفِ تام یابیم. تعریف و مدحی که مولانا در ابتدای این دفاتر می‌آورد نشان از آن دارد که حسام را یک ولی خـدا می‌داند و با وجود او، سخن او، و نگاه او محظوظ می‌شود. حضور حسام اسباب شور و شعف مولانا را پدیدار می‌سازد و گویی آرامش و قرار مولانا و نیز حرکت و تلاش او به واسطه‌ی اوست و بس! <ref>متن، ص 93</ref>.
    نویسنده در جایی دیگر می‌نویسد: صفات و القابی که مولانا به حسام‌الدین می‌دهد به مانند، ضیاءالحق، ضیای ذوالجلال، مخدوم و شه، نشان از اعتقاد و باور مولانا به خلوص، ایمان، باور، علم و صبر و تحمّل حسام‌الدین است اینکه با وجود او به وجد می‌آید و در گنجینه‌ی اسرار را می‌گشاید، اینکه هرچه که او طلب کند به آن بها می‌دهد، اینکه به خاطر او و به طلب او مثنوی را آغاز می‌کند و به اصرار او مثنوی را ادامه می‌دهد، اینکه همه‌ی امور مالی خانقاه و حتّی بیت خود را در بست در اختیار او قرار می‌دهد نشان از اعتماد و علاقه‌ی شدید مولانا به اوست و چنان می‌نماید که هیچکس را مولانا تا این حدّ باور نداشته و به هیچکس اینگونه علاقه و ارادت نشان نداده است. کافی است که آغاز و فاتحه‌ی دفترهای ششگانه‌ی مثنوی را ملاحظه کنیم تا بدین امر وقوفِ تام یابیم. تعریف و مدحی که مولانا در ابتدای این دفاتر می‌آورد نشان از آن دارد که حسام را یک ولی خدا می‌داند و با وجود او، سخن او، و نگاه او محظوظ می‌شود. حضور حسام اسباب شور و شعف مولانا را پدیدار می‌سازد و گویی آرامش و قرار مولانا و نیز حرکت و تلاش او به واسطه‌ی اوست و بس! <ref>متن، ص 93</ref>.