شرح منازل السائرين (التلمسانى): تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'حجة الاسلام' به 'حجت‌الاسلام')
    جز (جایگزینی متن - 'رحمة الله عليه' به 'رحمةالله‌عليه')
    خط ۶۷: خط ۶۷:
    #:الف) در باب بصيرت، صفحه 347، نظر خويش را پيرامون حديث «اتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنور الله»، چنين بيان مى‌كند: آنچه كه با تجربه نزد من به اثبات رسيده اين است كه فراست اهل معرفت، تنها در اين است كه آنان را كه استعداد معرفت خدا و وصول به مقام جمع را دارند، از سايرين تشخيص مى‌دهند، ولى فراست اهل رياضت، با گرسنگى و خلوت و پاك نمودن باطن، بدون رسيدن به حق تعالى است كه در اين صورت، صورت‌هاى باطنى و اخبار غيبى مردم براى آنان مكشوف مى‌گردد و از خلق خبر مى‌دهند، زيرا از حق محجوبند، اما اهل معرفت، چون به حق و معارف حق اشتغال دارند، فقط از حق خبر مى‌دهند، زيرا از خلق غافلند.
    #:الف) در باب بصيرت، صفحه 347، نظر خويش را پيرامون حديث «اتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنور الله»، چنين بيان مى‌كند: آنچه كه با تجربه نزد من به اثبات رسيده اين است كه فراست اهل معرفت، تنها در اين است كه آنان را كه استعداد معرفت خدا و وصول به مقام جمع را دارند، از سايرين تشخيص مى‌دهند، ولى فراست اهل رياضت، با گرسنگى و خلوت و پاك نمودن باطن، بدون رسيدن به حق تعالى است كه در اين صورت، صورت‌هاى باطنى و اخبار غيبى مردم براى آنان مكشوف مى‌گردد و از خلق خبر مى‌دهند، زيرا از حق محجوبند، اما اهل معرفت، چون به حق و معارف حق اشتغال دارند، فقط از حق خبر مى‌دهند، زيرا از خلق غافلند.
    #:و چون بيشتر مردم از حق محجوبند و به دنيا و خلق توجه دارند، دل‌هايشان به به مكاشفه صورت‌هاى باطنى و اخبار غيبى اهل رياضت متمايل مى‌شود و آنان را بزرگ مى‌شمارند و اهل الله و خواص مى‌پندارند و از اهل معرفت، روى‌گردان مى‌شوند؛ حتى آنان را به جهل و بى‌معرفتى متهم مى‌سازند و مى‌گويند: اگر اينان اهل الله هستند، چرا از احوال ما و مخلوقات خبر نمى‌دهند؛ درحالى‌كه ديده دل آنان كور است و نمى‌دانند كه خدا اينان را از ملاحظه خلق دور داشته و به خود اختصاص داده و از ماسوى‌الله منصرف كرده است؛ وگرنه، ما ديده‌ايم كه اهل حق هرگاه، كمترين توجهى به كشف صور باطنى و اخبار غيبى بكنند، چيزهايى مشاهده مى‌كنند كه اهل رياضت هرگز قادر به مشاهده آن‌ها نخواهند بود.
    #:و چون بيشتر مردم از حق محجوبند و به دنيا و خلق توجه دارند، دل‌هايشان به به مكاشفه صورت‌هاى باطنى و اخبار غيبى اهل رياضت متمايل مى‌شود و آنان را بزرگ مى‌شمارند و اهل الله و خواص مى‌پندارند و از اهل معرفت، روى‌گردان مى‌شوند؛ حتى آنان را به جهل و بى‌معرفتى متهم مى‌سازند و مى‌گويند: اگر اينان اهل الله هستند، چرا از احوال ما و مخلوقات خبر نمى‌دهند؛ درحالى‌كه ديده دل آنان كور است و نمى‌دانند كه خدا اينان را از ملاحظه خلق دور داشته و به خود اختصاص داده و از ماسوى‌الله منصرف كرده است؛ وگرنه، ما ديده‌ايم كه اهل حق هرگاه، كمترين توجهى به كشف صور باطنى و اخبار غيبى بكنند، چيزهايى مشاهده مى‌كنند كه اهل رياضت هرگز قادر به مشاهده آن‌ها نخواهند بود.
    #:ب) در باب سكينه، صفحه 375 مى‌فرمايد: هرگاه، سكينه بر دل ولى تجلى كرد، شطح فاحش از او سرنمى‌زند؛ شطح فاحش، مانند دعوى «انا الحق» و «سبحان ما اعظم شأنى» كه اولى از [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] و دومى از ابويزيد بسطامى سرزده است، اما سيد طايفه، جنيد بغدادى(رحمة الله عليه)، چون داراى اين سكينه بود هرگز شطح فاحشى از او سرنزد، بلكه حقيقت را در حجاب علم مى‌پوشاند و در اين جهت، شبلى، كمتر از او بود.
    #:ب) در باب سكينه، صفحه 375 مى‌فرمايد: هرگاه، سكينه بر دل ولى تجلى كرد، شطح فاحش از او سرنمى‌زند؛ شطح فاحش، مانند دعوى «انا الحق» و «سبحان ما اعظم شأنى» كه اولى از [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] و دومى از ابويزيد بسطامى سرزده است، اما سيد طايفه، جنيد بغدادى(رحمةالله‌عليه)، چون داراى اين سكينه بود هرگز شطح فاحشى از او سرنزد، بلكه حقيقت را در حجاب علم مى‌پوشاند و در اين جهت، شبلى، كمتر از او بود.
    #شارح در لابه‌لاى شرح، برخى از حالات عرفانى خود را نقل مى‌كند كه حاكى از آن است كه علاوه بر علوم ظاهرى، از علوم باطنى نيز برخوردار بوده است. در باب رضا، صفحه 229 مى‌فرمايد: سومين درجه رضا، براى اهل مقام محبت راستين حاصل مى‌شود و من، الحمد لله، اين مقام را چشيده‌ام و درستى آن، در سه جا براى من به وقوع پيوست:
    #شارح در لابه‌لاى شرح، برخى از حالات عرفانى خود را نقل مى‌كند كه حاكى از آن است كه علاوه بر علوم ظاهرى، از علوم باطنى نيز برخوردار بوده است. در باب رضا، صفحه 229 مى‌فرمايد: سومين درجه رضا، براى اهل مقام محبت راستين حاصل مى‌شود و من، الحمد لله، اين مقام را چشيده‌ام و درستى آن، در سه جا براى من به وقوع پيوست:
    #:اولين بار، زمانى بود كه فرنگيان مى‌خواستند با شمشير مرا بكشند، پس من به دلم توجه نمودم و در نزد او تفاوتى ميان زندگى و مرگ نيافتم، زيرا به حكم خدا راضى بودم و سلطان محبت بر دلم غلبه كرده بود.
    #:اولين بار، زمانى بود كه فرنگيان مى‌خواستند با شمشير مرا بكشند، پس من به دلم توجه نمودم و در نزد او تفاوتى ميان زندگى و مرگ نيافتم، زيرا به حكم خدا راضى بودم و سلطان محبت بر دلم غلبه كرده بود.