مراغه‌ای، زین‌العابدین: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'مولف' به 'مؤلف')
    جز (جایگزینی متن - 'زين العابدين' به 'زين‌العابدين')
    خط ۳۴: خط ۳۴:




    «زين العابدين مراغه‌اى»، نويسنده و روشنفكر، در 1255ق در مراغه متولد شد.
    «زين‌العابدين مراغه‌اى»، نويسنده و روشنفكر، در 1255ق در مراغه متولد شد.


    او فرزند مشهدى على، بازرگان‌زاده ثروتمندى از مردم آذربايجان و از كسانى بود كه خيلى زود به اردوى آزادى‌خواهان و طرفداران اصلاحات پيوست. پدران او از اكراد ساوجبلاغ (مهاباد كنونى) و از خان‌هاى آن سامان بودند و طريقه تسنن و مذهب شافعى داشتند، اما بعدها به كيش تشيع گرويدند و در مراغه مشغول كسب و كار و تجارت شدند.
    او فرزند مشهدى على، بازرگان‌زاده ثروتمندى از مردم آذربايجان و از كسانى بود كه خيلى زود به اردوى آزادى‌خواهان و طرفداران اصلاحات پيوست. پدران او از اكراد ساوجبلاغ (مهاباد كنونى) و از خان‌هاى آن سامان بودند و طريقه تسنن و مذهب شافعى داشتند، اما بعدها به كيش تشيع گرويدند و در مراغه مشغول كسب و كار و تجارت شدند.


    زين العابدين در هشت سالگى به دبستان رفت و هشت سال راه مكتب پيمود و مختصر سوادى اندوخت. در شانزده سالگى به حجره پدر درآمد و در بيست سالگى به اردبيل رفت و از آن هنگام در اردبيل و مراغه به قول خود «بناى اعيانى گذاشت و اسب و نوكر و تفنگدار فراهم آورد و از اداى ماليات هم گردن پيچيد و زدن راهدار و فحاشى به ميزان آقاسى و كدخدا و فراش را يكى از افتخارات خود قرار داد».
    زين‌العابدين در هشت سالگى به دبستان رفت و هشت سال راه مكتب پيمود و مختصر سوادى اندوخت. در شانزده سالگى به حجره پدر درآمد و در بيست سالگى به اردبيل رفت و از آن هنگام در اردبيل و مراغه به قول خود «بناى اعيانى گذاشت و اسب و نوكر و تفنگدار فراهم آورد و از اداى ماليات هم گردن پيچيد و زدن راهدار و فحاشى به ميزان آقاسى و كدخدا و فراش را يكى از افتخارات خود قرار داد».


    پس از مدتى پريشانى از هر جهت روى آورد و زندگانى در ايران براى او سخت دشوار شد و ناچار با برادر ديگر خود ترك يار و ديار گفته با اندك مايه‌اى كه داشت، مانند بسيارى از تجار ورشكسته آن زمان عازم قفقاز شد و در شهر تفليس، پايتخت گرجستان، كه در آن اوان كسى از ايرانيان در آن‌جا نبود، رحل اقامت افكند و در مدت سه چهار سال، چند هزار منات از بقالى فراهم آورد.
    پس از مدتى پريشانى از هر جهت روى آورد و زندگانى در ايران براى او سخت دشوار شد و ناچار با برادر ديگر خود ترك يار و ديار گفته با اندك مايه‌اى كه داشت، مانند بسيارى از تجار ورشكسته آن زمان عازم قفقاز شد و در شهر تفليس، پايتخت گرجستان، كه در آن اوان كسى از ايرانيان در آن‌جا نبود، رحل اقامت افكند و در مدت سه چهار سال، چند هزار منات از بقالى فراهم آورد.
    خط ۴۴: خط ۴۴:
    كمكم عده‌اى از ايرانيان كارگر به تفليس روى آوردند و ميرزا اسدالله ناظم الدوله، ژنرال كنسول ايران در تفليس، او را به ويس كنسولى (نايب قنسولى) شهر كتائيس معين كرد. او خود در اين باره مى‌گويد: «... آن وقت ما هم كنسول و هم رئيس قوم و ملت و هم تاجر شديم و رعايت هم‌وطنان را كه تماماً مفلس و فقير بودند، از جمله فرايض شمرده بنا گذاشتيم هم تذكره و هم مايحتاج ايشان را، از خوراك و پوشاك، دادن. در مدت قليلى دفتر پرشد: على خوئى صدمنات، حسينقلى تبريزى هفتاد منات، فلان سلمانى پنجاه مناب و... هرچه اندوخته چند ساله بود از دستمان بردند. يكى گريخت، ديگرى را گرفتند، آن يكى قمار باخت و آن ديگرى بيمار شد».
    كمكم عده‌اى از ايرانيان كارگر به تفليس روى آوردند و ميرزا اسدالله ناظم الدوله، ژنرال كنسول ايران در تفليس، او را به ويس كنسولى (نايب قنسولى) شهر كتائيس معين كرد. او خود در اين باره مى‌گويد: «... آن وقت ما هم كنسول و هم رئيس قوم و ملت و هم تاجر شديم و رعايت هم‌وطنان را كه تماماً مفلس و فقير بودند، از جمله فرايض شمرده بنا گذاشتيم هم تذكره و هم مايحتاج ايشان را، از خوراك و پوشاك، دادن. در مدت قليلى دفتر پرشد: على خوئى صدمنات، حسينقلى تبريزى هفتاد منات، فلان سلمانى پنجاه مناب و... هرچه اندوخته چند ساله بود از دستمان بردند. يكى گريخت، ديگرى را گرفتند، آن يكى قمار باخت و آن ديگرى بيمار شد».


    خلاصه باز دست خالى مانده ناچار به كريمه رفت و در آنجا بارگشود. دو برادر گاهى به استانبول رفته خريد جزئى مى‌كردند و در كريمه به بهاى بيشترى مى‌فروختند، تا در اندك زمانى باز سرمايه كافى به دست آوردند. در سال 1294ق، جنگ روس و عثمانى درگرفت و برادران به يالتا، شهر ييلاقى امپراتور، رفتند و در آن‌جا كارشان رونق گرفت و سر و كارشان با اميران، درباريان و اهل ديوان افتاد و زين العابدين به وسيله شاهزاده خانم، زوجه پرنس ورانسوف معروف، به امپراتريس معرفى شد و حرمت و اعتبار برادران به جايى رسيد كه نامشان را «تاجر درستكار ايرانى» گذاشتند و بالاخره از او خواستند كه تبعيت دولت روس را بپذيرد تا امتيازاتى به او بدهند و چون در اين باره اصرار ورزيدند و او چند مرتبه در استانبول از كنسولگرى اذيت و حقارت ديده بود، قبول تبعيت كرد و پس از اداى سوگند، از تابعان دولت روس شناخته شد.
    خلاصه باز دست خالى مانده ناچار به كريمه رفت و در آنجا بارگشود. دو برادر گاهى به استانبول رفته خريد جزئى مى‌كردند و در كريمه به بهاى بيشترى مى‌فروختند، تا در اندك زمانى باز سرمايه كافى به دست آوردند. در سال 1294ق، جنگ روس و عثمانى درگرفت و برادران به يالتا، شهر ييلاقى امپراتور، رفتند و در آن‌جا كارشان رونق گرفت و سر و كارشان با اميران، درباريان و اهل ديوان افتاد و زين‌العابدين به وسيله شاهزاده خانم، زوجه پرنس ورانسوف معروف، به امپراتريس معرفى شد و حرمت و اعتبار برادران به جايى رسيد كه نامشان را «تاجر درستكار ايرانى» گذاشتند و بالاخره از او خواستند كه تبعيت دولت روس را بپذيرد تا امتيازاتى به او بدهند و چون در اين باره اصرار ورزيدند و او چند مرتبه در استانبول از كنسولگرى اذيت و حقارت ديده بود، قبول تبعيت كرد و پس از اداى سوگند، از تابعان دولت روس شناخته شد.


    چند سال بعد، در استانبول تأهل اختيار كرد و زن خود را نيز به يالتا آورد و از او صاحب سه فرزند شد و سال‌ها در آن‌جا به خوشى و آسايش به سربرد. اما عشق و علاقه به ميهن دمى آسوده‌اش نمى‌گذاشت و پيوسته خود را به گناه خيانت به كيش و ميهن نكوهش مى‌كرد و از اين‌كه «طوق لعنت تبعيت اجنبى را به گردن انداخته» و در چنان موقعى كه برادران او در زير فشار جور و ستم حكام مستبد جان مى‌دهند، او دور از پيكار سياسى در مملكت غربت زندگى آرام و آسوده‌اى مى‌گذراند، همواره با وجدان خود در كشمكش بود. مدت‌ها در اين انديشه با سوز و گداز نهانى به سر مى‌برد تا بالاخره تصميم خود را گرفت و مغازه و كالاى خود را به بهاى ارزان فروخته و راهسپار استانبول شد و خانواده خود را در آن‌جا گذاشته براى اداى فرضيه حج عازم مكه شد.
    چند سال بعد، در استانبول تأهل اختيار كرد و زن خود را نيز به يالتا آورد و از او صاحب سه فرزند شد و سال‌ها در آن‌جا به خوشى و آسايش به سربرد. اما عشق و علاقه به ميهن دمى آسوده‌اش نمى‌گذاشت و پيوسته خود را به گناه خيانت به كيش و ميهن نكوهش مى‌كرد و از اين‌كه «طوق لعنت تبعيت اجنبى را به گردن انداخته» و در چنان موقعى كه برادران او در زير فشار جور و ستم حكام مستبد جان مى‌دهند، او دور از پيكار سياسى در مملكت غربت زندگى آرام و آسوده‌اى مى‌گذراند، همواره با وجدان خود در كشمكش بود. مدت‌ها در اين انديشه با سوز و گداز نهانى به سر مى‌برد تا بالاخره تصميم خود را گرفت و مغازه و كالاى خود را به بهاى ارزان فروخته و راهسپار استانبول شد و خانواده خود را در آن‌جا گذاشته براى اداى فرضيه حج عازم مكه شد.