آنگاه که اهلبیت را شناختم: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'ر(' به 'ر (') |
جز (جایگزینی متن - 'ا(' به 'ا (') |
||
خط ۶۱: | خط ۶۱: | ||
ديگر حتى ثانيهها و دقايق بهكندى مىگذشت. هركسى در دل، شوقى، در ذهن، انديشهاى و در زبان، ذكرى داشت؛ در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاى مادى و معنوى، در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) چه بخواهد و چه بگويد. در اين حال و هوا بودند كه صداى آقاى شهيدى آنان را به خود آورد: عزيزان، هماكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هقهق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد؛ اما آنچه را مىبايست بگويد همگان فهميدند...» <ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/19|همان، ص19]]</ref>. | ديگر حتى ثانيهها و دقايق بهكندى مىگذشت. هركسى در دل، شوقى، در ذهن، انديشهاى و در زبان، ذكرى داشت؛ در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاى مادى و معنوى، در اولين ملاقات با رسول خدا (ص) چه بخواهد و چه بگويد. در اين حال و هوا بودند كه صداى آقاى شهيدى آنان را به خود آورد: عزيزان، هماكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هقهق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد؛ اما آنچه را مىبايست بگويد همگان فهميدند...» <ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/19|همان، ص19]]</ref>. | ||
«بهسوى بقيع»، تصويرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر (ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...» <ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/41|همان، ص41]]</ref>. | «بهسوى بقيع»، تصويرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر (ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...» <ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/41|همان، ص41]]</ref>. |