۱۴۴٬۵۹۹
ویرایش
A-esmaeili (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات کتاب | تصویر =NUR65417J1.jpg | عنوان = بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه | عنوانهای دیگر = | پدیدآورندگان | پدیدآوران = مددپور، محمد (نويسنده) |زبان | زبان = فارسی | کد کنگره = /م4ب3 3317 B | موضوع =نیچه، فریدریش، ویلهلم، 1844 - 1900م. - نقد و تفس...» ایجاد کرد) |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
نیچه نیز دچار همان سیر نزولی تاریخ «وجود» است و منطق او در حکم جهت و دلیل خردمندی و روشنگری اروپایی و آخرین منطق از سلسله منطقهایی است که افلاطون آغازین آن را افتتاح کرده بود. از این منظر، منطق نیچه نیز ماهیتاً منطقی افلاطونی است منتهی وارونه؛ مانند منطق مارکس که وارونۀ منطق هگل است. در حقیقت، هر دو منطق، بنیادی نیستاِنگارانه و خودبینانه دارند. بااینحال، منطق افلاطونی، نیستاِنگارانه است، اما خودبینانه نیست، افلاطون حقیقت را ورای ذهن و سوژه تلقی میکند، هرچند نیستاِنگارانهی آن را به ساحت نظر و فکر بشری و جهت دید و سوژۀ انسانی تنزّل داده است؛ بنابراین، وارونگی متافیزیکی نیچه و مارکس، به معنی گذشت از متافیزیک و منطق متافیزیکی نیست. | نیچه نیز دچار همان سیر نزولی تاریخ «وجود» است و منطق او در حکم جهت و دلیل خردمندی و روشنگری اروپایی و آخرین منطق از سلسله منطقهایی است که افلاطون آغازین آن را افتتاح کرده بود. از این منظر، منطق نیچه نیز ماهیتاً منطقی افلاطونی است منتهی وارونه؛ مانند منطق مارکس که وارونۀ منطق هگل است. در حقیقت، هر دو منطق، بنیادی نیستاِنگارانه و خودبینانه دارند. بااینحال، منطق افلاطونی، نیستاِنگارانه است، اما خودبینانه نیست، افلاطون حقیقت را ورای ذهن و سوژه تلقی میکند، هرچند نیستاِنگارانهی آن را به ساحت نظر و فکر بشری و جهت دید و سوژۀ انسانی تنزّل داده است؛ بنابراین، وارونگی متافیزیکی نیچه و مارکس، به معنی گذشت از متافیزیک و منطق متافیزیکی نیست. | ||
==فصل دوم: فلسفه هنر نیچه، توهم رهایی از نیستاِنگاری با هنر نیستاِنگار! | == فصل دوم: فلسفه هنر نیچه، توهم رهایی از نیستاِنگاری با هنر نیستاِنگار! == | ||
این فصل، بیان تفصیلی از فصل پیشین است که به مبانی نظری تفکر نیچه در باب هنر میپردازد؛ نیچه هنر را ارادۀ معطوف به قدرت میدید بهگونهای که همۀ ارزشهای جعلی کُهن را نفی میکند تا ارزشهای نویی را تأسیس نماید. هنر چه در وجه دردناکتر تراژیک دیونوسوسی و چه در وجه زیبای حماسی آپولونی پردههای حجاب را از روی زندگی پس میزند و آدمی را با اصل ذات و حقیقت خویش که «ارادۀ معطوف به قدرت» است، آشتی میدهد و آدمی را از کینتوزی و ایلغارِ [یورش] به زمین و زمان رهایی میبخشد.<ref>ر.ک: درآمد نویسنده، ص47-45</ref>. | این فصل، بیان تفصیلی از فصل پیشین است که به مبانی نظری تفکر نیچه در باب هنر میپردازد؛ نیچه هنر را ارادۀ معطوف به قدرت میدید بهگونهای که همۀ ارزشهای جعلی کُهن را نفی میکند تا ارزشهای نویی را تأسیس نماید. هنر چه در وجه دردناکتر تراژیک دیونوسوسی و چه در وجه زیبای حماسی آپولونی پردههای حجاب را از روی زندگی پس میزند و آدمی را با اصل ذات و حقیقت خویش که «ارادۀ معطوف به قدرت» است، آشتی میدهد و آدمی را از کینتوزی و ایلغارِ [یورش] به زمین و زمان رهایی میبخشد.<ref>ر.ک: درآمد نویسنده، ص47-45</ref>. | ||